سرکوب شدید اعتراضات معیشتی اقشار فرودست جامعه در دی ماه 96 و بویژه آبان 98، بسیاری از جوانان حزباللهی را هم با نظام "مسالهدار" کرده است. حکومتی که خودش را "نوکر مردم" و خدمتگزار پابرهنگان میدانست و بنیانگذارش تاکید کرده بود که "یک موی کوخنشینان بر همه کاخنشینان ترجیح دارد"، اکنون دیگر چند سالی است که رودربایستی را کنار گذاشته و برای حفظ قدرت کاخنشینان، کوخنشینان را به گلوله میبندد.
در سال 98، در حالی که محمد یزدی و صادق لاریجانی علیه کاخنشینی و زندگی اشرافی و فساد مالی یکدیگر داد سخن سر داده بودند، علی خامنهای دستور کشتار مستضعفین معترض به افزایش قیمت بنزین را صادر کرد و سپس تعریف جدیدی از مفهوم مستضعف ارائه داد که مدلولی جز این نداشت که مستضعفین در واقع افرادی مثل محمد یزدی و صادیق لاریجانی و علیرضا پناهیان هستند که هنوز به حقشان، که حکومت کردن بر کل کره ارض است، نرسیدهاند.
این چرخش ایدئولوژیک، طبیعتا بیهزینه و عاری از "ریزش نیرو" نبوده است؛ چراکه بسیاری از طرفداران جمهوری اسلامی باور داشتند که هدف انقلاب اسلامی تحقق "قسط و عدل" بوده است.
ریزش نیروهای "حزباللهی عدالتخواه" در جمهوری اسلامی، فرایندی است که در سه سال اخیر شدت گرفته و بازتاب خبری چندانی هم ندارد.
اگر احمدینژاد از نظر کانون قدرت فرد عدالتخواهی قلمداد شد که دچار انحراف ایدئولوژیک است، الان در حوزه هنری و شهر قم و برخی از کانونهای فرهنگی و سیاسی اقشار حزباللهی، کسانی در حال دور شدن از نظام یا طرد شدن از سوی حکومتاند که انگ "انحراف ایدئولوژیک" چندان به آنها نمیچسبد.
مشهورترین مورد در شهر قم، مهدی نصیری است که توییتهای انتقادیاش و نیز سخنانش درباره حجاب اجباری به خوبی نشان میدهد که با سیاستهای هسته مرکزی قدرت در جمهوری اسلامی مشکل پیدا کرده و قویا بر این باور است که "یک جای کار میلنگد" که وضع کشور به این جا رسیده و فقر و فساد و دینگریزی در ایران بیداد میکند.
اما مورد عجیبتر از مهدی نصیری، حسن رحیمپور ازغدی است. رحیمپور ازغدی از وقتی که خاتمی به قدرت رسید، یکی از مهمترین ایدئولوگهای نظام شد و همواره در صداوسیما مشغول سخنرانی علیه غرب و دموکراسی و جامعه مدنی و آزادیهای لیبرالی بود.
بچهحزباللهیها، بویژه کسانی که در حوزه هنری و یا دانشگاهها حضور داشتند، رحیمپور ازغدی را ترکیبی از مصباح یزدی و دکتر شریعتی میدانستند. یعنی او را ایدئولوگی میدانستند که عدالتخواهیاش را از شریعتی گرفته ولی تاثیرپذیریاش از مصباح یزدی، مانع از آن میشود که عدالتخواهیاش رنگ و بوی مارکسیستی پیدا کند و به جاده انحراف بیفتد.
اما این حرفها تا قبل از دی 96 موضوعیت داشت. در سه سال اخیر، که سه اعتراض بزرگ (دی 96، مرداد 97، آبان 98) بوقوع پیوسته و شعارهای معترضان هم "دوم خردادی" و "جنبش سبزی" و لیبرالیستی نبوده، عدالتخواهیِ امثال رحیمپور ازغدی، حتی اگر با قیودات اسلامی تفکر مصباح یزدی هماهنگ باشد، امری مسالهساز است.
انتقادات رحیمپور ازغدی از اشرافیگری مذهبی، اگرچه ظاهرا متوجه مقامات دولت روحانی است، ولی در شرایط پس از دی 96، صرفا به معنای "انتقاد از دولت" فهمیده نمیشود و علیه چیزی فراتر از دولت روحانی قلمداد میشود.
انتقاد تند و تیز رحیمپور ازغدی در جریان سخنرانیاش در حرم امام رضا، از صدور حکم شلاق علیه کارگرانی که چند ماه حقوقشان را دریافت نکرده بودند، مشخصا انتقاد از قوه قضاییه نظام جمهوری اسلامی است.
نقد وضعیت اقتصادی کارگران را شاید بتوان به حساب نقد دولت گذاشت، ولی انتقاد از شلاق خوردن کارگران، انتقادی فراتر از دولت است.
در شرایطی که مساله کارگران" به مسالهای امنیتی برای نظام جمهوری اسلامی تبدیل شده، انتقاد از سرکوب کارگران توسط قوه قضاییه، مصداق "آب ریختن در آسیاب دشمن" است. هم از این رو علیرضا پناهیان، از تقابل "عدالت و ولایت" دم میزند و "عدالت منهای ولایت" را مردود میشمارد.
این نقد پناهیان در بدو امر انتقادی از احمدینژاد به نظر میرسد، ولی اگر به محروم شدن رحیمپور ازغدی از تربیون نماز جمعه نظر کنیم، باید گفت که پناهیان موضع نظام را به نیروهای حزباللهی ابلاغ کرده است. یعنی اگر حفظ نظام ایجاب کند که قید عدالت و محرومان را بزنیم، چنین کاری رواست و نقادی شما ناروا.
رحیمپور ازغدی دست کم شش ماه است که "از چشم نظام افتاده است". به او دیگر نه به عنوان سخنران قبل از خطبههای نماز جمعه تریبون رسمی میدهند، نه سخنرانیهایش (با عنوان "طرحی برای فردا") از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش میشود.
در واقع رحیمپور ازغدی اگرچه هنوز حزباللهی است ولی دیگر "صدای نظام" نیست. بنابراین باید از تریبونهای رسمی فاصله بگیرد. او پس از ماجرای افزایش قیمت بنزین، در جلسه شورای عالی انقلاب فرهنگی با حسن روحانی مجادله کرد و بعد از آن عملا دیگر عضو مستعفی شورای عالی انقلاب فرهنگی بوده است.
انتقاد رحیمپور ازغدی از افزایش قیمت بنزین، در حالی که این امر خواسته رهبر جمهوری اسلامی هم بود و صرفا اقدامی نبود که دولت روحانی رأسا آن را عملی کرده باشد، در واقع اعتراض به "تصمیم نظام" بود.
جالب اینکه رحیمپور ازغدی در شهریور 1397 از سکولار شدن حوزه علمیه به شدت انتقاد کرد؛ انتقادی که مورد تایید علی خامنهای بود. بنابراین رادیکالیسم او تا جایی که "فرهنگی" بود و دامن حوزه علمیه را میگرفت، موجب طرد او از سوی هسته مرکزی قدرت نشده بود. اما از زمانی که رادیکالیسم او "اقتصادی" شد، بحث از تقابل با حوزه و روحانیت و مرجعیت فراتر رفت و کار رحیمپور ازغدی به تقابل با نظام کشیده شد.
چنین تقابلی البته هنوز در مراحل ابتداییاش است و چیزی بیش از میزان نقادی مهدی نصیری علیه نظام در بر ندارد، ولی به هر حال همین مقدار زاویه پیدا کردن با "ولایت"، کافی است که تریبونهای رسمی حسن رحیمپور ازغدی از دست بروند.
علی خامنهای سالها قبل گفته بود مسالهدار شدن و زاویه پیدا کردن افراد با انقلاب، ابتدا جزئی و کوچک است ولی به تدریج اساسی و بزرگ میشود (نقل به مضمون).
رحیمپور ازغدی، به عنوان یکی از ایدئولوگهای نظام در دوران رهبری خامنهای، ظاهراً اکنون مسالهدار شده و با نظام زاویه پیدا کرده است.
البته هیچ معلوم نیست که این امر نهایتا با گوشهنشینی و سکوت رحیمپور ازعدی به پایان برسد؛ چراکه در شرایط فعلی، بسیاری از جوانان و میانسالان حزباللهی نیز با تصمیمات نظام مساله پیدا کردهاند. تقابل وحید جلیلی با شاخه فرهنگی بیت رهبری، یکی از این موارد است که سال گذشته آشکار شد.
حزباللهیها خودشان را "صاحبان این انقلاب" و "وارثان حقیقی انقلاب اسلامی" میدانند. آنها هم معتقدند "جمهوری اسلامی" نباید با "انقلاب اسلامی" زاویه پیدا کند. اگر "نظام" از "خط انقلاب" خارج شود، وظیفه آنها دفاع از انقلاب و پاکسازی نظام از عناصر انحرافی است. ولو که این عناصر انحرافی در بالاترین سطوح قدرت رخنه کرده باشند.
آنچه در این میان موجب بلاتکلیفی و سرگردانی تواند بود، این است که خمینی از یکسو بر "پشتیبانی از ولایت فقیه" تاکید کرده و از سوی دیگر بر "اسلام فقرای دردمند" و "اسلام پابرهنگان".
اینکه جوانان حزباللهی در این وضعیت فلاکتبار اقتصادی باید طرف فقرای دردمند و پابرهنگان را بگیرند یا طرف ولی فقیهی باشند که "اقشار آسیبپذیر" را مصداق "مستضعفان" نمیداند، سوالی است که هنوز جواب روشنی پیدا نکرده است.
اما به نظر میرسد رحیمپور ازغدی با انتقادات تند و تیزش از مسئولان مرفهی که انگشتر عقیق و تسبیح در دست دارند و بیاعتنا به فقر کارگران، شلاق خوردن آنان بابت مطالبات اقتصادیشان را تجویز میکنند، این سخنان خمینی را ترجیح میدهد: «تنها هنری مورد قبول قرآن است که صیقل دهنده اسلام ناب محمدی- صلی الله علیه و آله و سلم- اسلام ائمه هدی- علیهم السلام ... اسلام فقرای دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازیانه خوردگانِ تاریخِ تلخ و شرمآور محرومیتها باشد. هنری زیبا و پاک است که کوبنده سرمایهداری مدرن و ... اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومایگی، اسلام مرفهین بیدرد، و در یک کلمه "اسلام امریکایی" باشد.»
بویژه اینکه خمینی این جملات را 30 شهریور 1367، یعنی در ماههای پایانی عمرش، برای حزباللهیهای اهل فکر و فرهنگ و هنر به یادگار گذاشته است.
چنین ترجیحی، موجب طرد شدن حسن رحیمپور ازغدی از سوی کانون اصلی قدرت در نظام جمهوری اسلامی شده است. آینده نشان خواهد داد که این ایدئولوگ سر برآورده در دوران رهبری خامنهای، تا کجا به استقبال نقد "نظام" میرود و سرنوشت سیاسیاش در جمهوری اسلامی چه خواهد شد.