این روزها که نیروهای نظامی و انتظامیِ نظام "فقیهان" در ایران بار دیگر سرمست از خیابانگردانی و کتکزدن مجرمان در برابر دیدگان مردمان همیشه در صحنه کیفورند، مدام به یک تصویر فکر میکنم. داستانی که میشل فوکو در مقدمه «مراقبت و تنبیه» آورد. به محض درگیری با سطور ابتدایی، یک نفس میروید تا پایان ماجرا؛ تا تکه پاره شدن و سلاخی مجرم به دست ماموران شکنجه.
دامیین به جرم سوء قصد به جان شاه در دوم مارس 1757 محکوم شد که «در برابر در اصلی کلیسای پاریس به جرم خود اعتراف و طلب مغفرت کند» و از آنجا «با یک تا پیراهن و مشعلی از مومِ مشتعل به وزن نزدیک به یک کیلو در دست، در یک گاری به میدان گرِو بُرده شود و بر قاپوقی که آنجا برپا شده، با انبری گذاخته و سرخ، سینه، بازوها، رانها و ماهیچههای ساقهایش شکافته شود، و دست راستاش در حالی که در آن چاقویی را گرفته که با آن به جان شاه سوءقصد کرده، با آتش گوگرد سوزانده شود» این نمایش! هولناک ولی قرار نیست به همین سادگی شروع شود و خیلی سریع به پایان برسد؛ تماشاگر بیآنکه بلیت تهیه کرده باشد به نمایش دعوت شده و از کارگردان و بازیگران معجزه میخواهد.
فوکو در گزارش خود آورده که «گازت د آمستردام در اول آوریل 1757 مینویسد: «سرانجام او را چهار شقه کردند. این کار بسیار طول کشید چون اسبهایی که برای این منظور استفاده شده بودند، عادت به کشیدن نداشتند. بهجای چهار اسب از شش اسب استفاده شد و ...» نکته عجیب تراژدی روی صحنه آنجا رخ میدهد که دامیین علی رقم تحمل فشارهای قرون وسطایی با نظارت "فقیهان" و «با آنکه همیشه فحاش بود، اما هیچ کفر و ناسزایی از دهانش خارج نشده؛ و فقط از فرط درد، فریادهای دلخراش میکشیده و اغلب تکرار میکرده: خدایا به من رحم کن! یا عیسی مسیح کمکام کن! تیمارِ کشیشِ سن-پل نیز که بهرغم کهولت سن، از تسلی این دردمند غافل نمیماند، تماشاگران را بسیار تحت تاثیر قرار داد.» بله "تماشاگران"... به راستی که چه نمایشی را به نظاره نشسته بودند. بهطور حتم دامیین شایسته عنوان بهترین بازیگر نقش اصلی نمایش و آن جلاد که با چمچمهای آهنین مایع جوشان بر جراحت میریخت به پاس استفاده از تمام توان و هنرش برای بازی در نقش منفی و بهترین مخالفخوان شایسته تقدیر بودهاند.
«آقای لوبرتون، منشی دادگاه، چندین بار به عذابشده نزدیک شد تا از او بپرسد که آیا چیزی برای گفتن دارد یا نه، و او پاسخ منفی میداد؛ و هر بار که شکنجه میشد همانگونه که گویا ملعونها در دوزخ فریاد میکشند، فریاد میکشد: "خدایا مرا ببخش! پروردگارا مرا ببخش". به رغم تمامی این دردها، او هر از گاهی سر بلند میکرد و جسورانه به خود نگاه میکرد. طنابهای بسیار محکمی که انتهای آنها توسط مردانی کشیده میشد، درد وصف ناپذیری در او ایجاد میکرد. آقای لوبرتون یک بار دیگر به او نزدیک شد و از او پرسید که چیزی برای گفتن دارد و او گفت نه.» ظاهرا پایانبندی آنطور که کارگردان میخواست رقم نمیخورَد. حتی اگر در نهایت تصویر محیرالعقول انسانی که دستها و پاهایش جاکَن شده و پیکر نیمهجانش در آغوش جلاد برای سوزانده شدن روی کومه آتش گذاشته شود در برابر دیدگان تماشاگران ظاهر شود. تصویری که شاید بتوان حدس زد رضایت قلبی نوسینده و کارگردان را به دنبال نداشته؛ آقایان! به "اعتراف" نرسیدهاند...
نظریهپردازانperformance معتقدند چهار عنصر "فضا" به هر دو معنای (space) و (place)، "زمان"، "اجراگر" و "تماشاگر" برسازنده پدیدهای نمایشی و یا اجراییاند. مختصات پروژهای که نیروهای یگانه ویژه جمهوری اسلامی طی میکنند تا به نمایش «مجرمگردانی» مد نظر خود شکل دهند شامل همین ویژگیست. به تصاویر نگاه کنید؛ مردان سیاه پوش نقابدار (جلادان) همراه مجرم سوار بر خودرو؛ گردن، سر، مو و تمامیت فرد در چنگ آنها - نیروی حاکم- قرار دارد. مکان: مشیریه تهران. تصاویر موبایلی تماشاگران! به ما میگوید نیروی انتظامی در برابر دیدگان شاهدان، با مشت به سر و صورت مجرم میکوبند، یکی مویش را از پشت سر میکشد و کنار گوشاش چیزی میگوید. مجرم: «غلط کردم».
فوکو بر این عقیده بود که «در شیوههای مراقبتی و کیفری ماقبل مدرن روشهای وحشیانه شکنجه و آزار بدنی به کار میرفت. اما به تدریج از قرن هجدهم به بعد مجازاتهای بدنی جای خود را به مجازاتهای ظریف روانی داد. از این تاریخ مجازاتهای جدید روح را آماج خود قرار داد.» اما تصاویر به ما میگوید کارگردان این نمایش، ظاهرا از نیاکان قرون وسطاییِ خود به خوبی آموخته چگونه مجازات بدنی را به مجازات روحی پیوند دهد؛ «دورگردانی خیابانی به همراه فرود آوردن ضربات سنگین به سر و صورت، جلوی چشم مردم»، «تجاوز به زندانیان و تهدید خانوادههایشان»، «دستگیری و قتل بستگان درجه اول زندانی» و ...
«بعد از اینکه بارها کیسه روی سرم کشیدند، سایه مرگ را به چشم دیدم»، «شاهد بودم در یک متری من تجاوز جنسی صورت میگرفت»، «کدام مردی میپذیرد ناموسش را به اداره اطلاعات ببرند؟»... نوید افکاری، فایل صوتی در دادگاه.
«در حالی که قُل و زنجیر بودم به همهجای بدنم شوکر میزدند»، «ساعتها از سقف آویزانم میکردند و بعد با باتوم به کف پایم میکوبیدند»... وحید افکاری، برادر نوید افکاری، فایل صوتی - زندان عادلآباد شیراز.
«من و خانوادهام از هر راهی که به ذهنمان میرسید تلاش کردیم، تلاش کردیم حالیشان کنیم دارید یک بیگناه را میکُشید ولی غافل از اینکه من و خانوادم از روز دستگیری وارد "نمایشی" شدیم که چند قاضی دادگاه ساخته بودند و ما هم "عروسک" "خیمه شب بازی"شان بودیم.» فایل صوتی صدای نوید افکاری در زندان.
این روزها که نمایش کتک زدن عدهای بزهکار در پایتخت ایران، از قلب خاورمیانه به سراسر جهان مخابره میشود، حداقل یک چیز مثل روز بر همه روشن است. شیوه حکمرانی قرن هجدهمی "فقیهان" که از هر امکانی برای کاشتن بذر وحشت در سینه ملت بهره میبرند. در عینحال واکنش شجاعانه نوید افکاریها، نسرین ستودهها، نرگس محمدیها در سیاهچالههای حاکم، داغ شنیدن "اشتباه کردم" را به دل جماعتی گذاشته است. «من از مرگ ترس ندارم ولی شما بدونید که فردا پشیمون میشید. چون سر یک بیگناه رو بردید بالای دار»؛ فایل صوتی دفاعیات نوید افکاری در دادگاه.
واکنش حاکمیت به ماجرای درگذشت محمدرضا شجریان، صدای ماندگار آواز ایران، در روزهای اخیر نشان داد کدام سوی میدان از ریسمان سیاه و سپید میترسد! پایههای نظام حاکم ظاهرا چنان سست شده و به لرزه افتاده که حتی از پیکر بیجان هنرمند میهراسد. واکنشهای اینطور مضطرب و سراسیمه به خوبی بیان میکند نفس کدام سوی صحنه نمایش به شماره افتاده؛ تماشاگران یا نویسندگان و کارگردانان!
با نگاه به رفتار چند روز اخیر مسئولا میتوان دریافت، آن بخش از نظام که تصور کرده میتواند با به راه انداختن نمایشهایی چنین حقیر در کف خیابان، جو سکون و سکوت را روی سر جامعه ستمدیده فقیر فلکزده بگستراند، سخت در اشتباه است. فقیهان آرزوی خاموش شدن موتور اعتراضات اجتماعی را به گور میبرند. آبان و دی در پیش داریم...