اهم اخبار
news-details

از سقوط ترامپ چه می‌توان آموخت؟


از سقوط ترامپ چه می‌توان آموخت؟

کاووس شرزین

انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سوم نوامبر 2020، واقعه‌ای بسیار مهم در تاریخ سیاسی آمریکا و در تاریخ دموکراسی در سراسر جهان است. برکناری دونالد ترامپ از قدرت، با رای مردم و به شکلی مسالمت‌آمیز، در حالی صورت گرفت که ترامپ یک راستگرای افراطی بود و استعداد و علاقه‌ای آشکار برای به‌هم‌زدن "بازی دموکراسی" در ایالات متحدۀ آمریکا داشت.

اگرچه این مثال از فرط تکرار دم دستی به نظر می‌رسد، ولی باید گفت که آدولف هیتلر هم در دهه 1930 با استفاده از سازوکاری دموکراتیک به قدرت رسید، ولی نظام سیاسی آلمان نتوانست او را از اسب قدرت پایین بیاورد. قاعدتا آلمان نود سال قبل با آمریکای امروز تفاوت‌هایی اساسی دارد، ولی یکی از همین تفاوت‌ها نیز، چنانکه ساموئل هانتینگتون در "موج سوم دموکراسی" گفته است، متزلزل بودن نظام سیاسی دموکراتیک در آلمان آن دوران است. دموکراسی لرزان در آلمان دهه 1930 زمینه لازم برای جمع شدن بساط دموکراسی را پیش روی هیتلر قرار داده بود. آلمان تا پیش از روی کار آمدن هیتلر، مدرنیزاسیون را با شدت و حدت دنبال کرده بود ولی دموکراسی دیرپایی نداشت. اما آمریکا در پایان عمر دولت ترامپ، از 245 سال سابقه و سنت دموکراتیک برخوردار بود. به همین دلیل ترامپ علیرغم همه تلاش‌هایش نتوانست عمر قانونی دولت خودش را به شکلی غیر قانونی فزونی بخشد.

تعهد ارتش آمریکا به پاسداری از قانون اساسی این کشور، یکی از موانع اصلی ترامپ برای تداوم بخشیدن غیر قانونی به عمر دولتش بود. اگر فردی با مختصات ترامپ در پاکستان ظهور کرده بود، به راحتی با تکیه بر ارتش، نتیجه انتخابات را نادیده می‌گرفت و از تحویل دادن قدرت اجتناب می‌کرد.

دوران ریاست جمهوری ترامپ به یک معنا نشان‌دهندۀ اهمیت قانون و ساختارهای قانونی در حفظ دموکراسی در یک کشور بود. ساختارهای قانونی نظام سیاسی ایالات متحده در طول چهار سال گذشته نقش مهمی در مهار ترامپ و نهایتا نقشی اساسی در برکناری دموکراتیک او از رأس هیات حاکمه آمریکا ایفا کردند.

ترامپ در دو ماه و نیم اخیر به هر دری زد که نتیجه انتخابات را نپذیرد ولی نهادهای ساختار دولت (state) در ایالات متحده آمریکا، مانع "شخصی شدن قدرت" به میل دونالد ترامپ و بی اثر شدن سازوکار دموکراتیک گردش قدرت در این کشور شدند.

ظهور دونالد ترامپ در اتسمفر سیاسی جامعه آمریکا به خوبی نمایانگر استعداد این جامعه برای درافتادن به ورطه پوپولیسم است. اما داستان به همین جا ختم نمی‌شود چراکه ترامپ پوپولیستی مبتلا به راستگرایی افراطی بود. اطلاق لفظ فاشیست به دونالد ترامپ، اگرچه از دقت صد در صدی برخوردار نیست، ولی او دقیقا به این دلیل که یک راستگرای افراطی بود، گرایش‌های فاشیستی آشکار و کامل‌عیاری داشت.

به هر حال کسب 74 میلیون رای از سوی دونالد ترامپ تقریبا فاشیست در آمریکای امروز، دال بر این است که فرهنگ سیاسی در جامعه آمریکا چندان هم دموکراتیک نیست. در کشوری که فرهنگ سیاسی دموکراتیک قوت کافی داشته باشد، به قدرت رسیدن سیاستمداری مثل دونالد ترامپ ناممکن است.  

اگرچه زنده بودن فرهنگ سیاسی دموکراتیک در بین دست کم نیمی از مردم آمریکا را نمی‌توان انکار کرد، ولی اگر قوانین و ساختار سیاسی ایالات متحده دموکراتیک نبودند، ترامپ قطعا الان هنوز رئیس‌جمهور آمریکا بود.

در واقع ماجرای ترامپ بحثی قدیمی و مهم را پیش می‌کشد و آن اینکه آیا حفظ و یا تحقق دموکراسی در یک کشور، عمدتا علل فرهنگی دارد؟ در ایران روشنفکرانی نظیر مصطفی ملکیان و محمود سریع‌القلم به سوال فوق پاسخ مثبت داده‌‌ و بر این نکته تاکید کرده‌اند که تا فرهنگ مردم ایران اصلاح نشود، ما به آزادی و توسعه نخواهیم رسید. منظور از اصلاح فرهنگ نیز در واقع همان دموکراتیک شدن فرهنگ مردم ایران است.

برخلاف سریع‌القلم و ملکیان، حسین بشیریه معتقد است گذار به دموکراسی در جامعه ایران "مساله‌ای سیاسی" است نه "مساله‌ای فرهنگی". بشیریه در آثار خودش بر این نکته تاکید کرده است که ایران از حیث رشد اقتصادی، رشد شهرنشینی، رشد آموزش و سایر مولفه‌های موثر در گذار به دموکراسی، شرایط لازم برای برخورداری از یک نظام سیاسی دموکراتیک را دارد ولی "ساخت قدرت" یا "موانع سیاسی"، راه را بر گذار به دموکراسی در ایران دو سه دهه اخیر بسته است.

اینکه تثبیت و بویژه تحقق دموکراسی در یک کشور، عمدتا علل سیاسی دارد یا علل فرهنگی، در بین جامعه‌شناسان سیاسی نیز بحثی قدیمی است. تا اوایل دهه 1970 میلادی، رای غالب در میان جامعه‌شناسان سیاسی این بود که کشورهای کاتولیک‌مذهب، شرایط فرهنگی لازم برای گذار به دموکراسی را ندارند و به همین دلیل کشورهای شمال اروپا دارای نظام‌ سیاسی دموکراتیک‌ ولی کشورهای جنوب اروپا و یا کشورهای آمریکای لاتین فاقد نظام سیاسی دموکراتیک‌اند. اما پس از وقوع موج سوم دموکراسی از 1974 به بعد، نظام‌ سیاسی در بسیاری از کشورهای کاتولیک‌مذهب نیز دموکراتیک شد و آن تصور پیشین بین جامعه‌شناسان سیاسی، درباره نقش بی‌بدیل عنصر فرهنگ در تحقق دموکراسی در کشورهای گوناگون، تا حد زیادی رنگ باخت.

در دموکراتیک شدن پرتغال و اسپانیا و آرژانتین و برزیل و شیلی و حتی کشورهایی در آسیا و آفریقا (نظیر کره جنوبی و آفریقای جنوبی)، نقش عوامل سیاسس اهمیت چشمگیری داشت و همین امر موجب تقویت "تفکر سیاسی" در حرکت به سوی دموکراسی داشت. بدین معنا که گذار به دموکراسی پدیده‌ای قلمداد شد که بیش از آنکه ریشه در علل و زمینه‌های فرهنگی داشته باشد، ریشه در عوامل و زمینه‌های سیاسی دارد.

اما فارغ از اینکه عوامل فرهنگی چقدر در گذار به دموکراسی نقش دارند، این نکته را نباید نادیده گرفت که "فرهنگ‌گرایی افراطی" در تبیین فرایند دموکراتیزاسیون، نهایتا به "بی‌عملی سیاسی" منتهی می‌شود. اگر قرار باشد همیشه نقصان‌های فرهنگ یک جامعه را دلیلی بر ناممکن بودن گذار به دموکراسی در آن جامعه بدانیم، فعالان سیاسی جوامع گوناگون باید قید پروژه سیاسی گذار به دموکراسی را بزنند و صرفا مشغول کار فرهنگی شوند.

اینکه گاهی برخی از چهره‌های مشهور و مایوس فضای سیاسی ایران این ایده را مطرح می‌کنند که به جای فعالیت سیاسی، بهتر است برویم در سطح جامعه کار فرهنگی کنیم، نشانه روشنی از همین "بی‌عملی سیاسی" است. از فعالان سیاسی مایوس که بگذریم، فرهنگ‌گرایان افراطی باید به این سوال پاسخ دهند که آیا جامعه ایران، که در کل دوران پهلوی و دست کم در سه دهه از چهار دهه عمر جمهوری اسلامی در معرض مدرنیزاسیون بوده، از حیث گسترش شهرنشینی و رشد آموزش و برخوداری از اقتصاد شهری و مدرنیزاسیون فرهنگی، در وضعیتی بدتر از آمریکای 1776 یا هندوستان 1947 و یا حتی کره جنوبی 1987 به سر می‌برد؟

ایران امروز از حیث زمینه‌های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی گذار به دموکراسی، از شیلی 1988 و آفریقای جنوبی 1994 وضعیت بدتری ندارد. اگر اوضاع اقتصادی هم ملاک داوری باشد، در پایان دوران ریاست جمهوری خاتمی (2003)، قطعا شرایط اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران برای گذار به دموکراسی بهتر از آفریقای جنوبی 1994 بود.

در واقع در بحث از گذار به دموکراسی، به یک معنا، ما با این سوال اساسی مواجه هستیم که آیا بین عوامل اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی با تحولات حوزه سیاسی، رابطه‌ای دترمینیستی وجود دارد؟ پاسخ مثبت به این سوال، اهمیت حوزه سیاست را فرومی‌کاهد و نقشی فرعی و تبعی برای "سیاست" در زندگی بشر قائل می‌شود.

حسین بشیریه در نقد این دیدگاه می‌نویسد: «ملاحظه ساخت قدرت صرفا به عنوان تابعی از عوامل تعیین‌کننده اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، ماهیت اساسی سیاست، یعنی قدرت سیاسی به عنوان مهمترین عامل موجد یا مانع تحولات را پوشیده نگه می‌دارد.» به نظر بشیریه، «عوامل کافی توسعه سیاسی در ساخت قدرت به دست می‌آیند» چراکه «ممکن است با وجود تحولات اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی لازم برای توسعه سیاسی، ساختار قدرت سنتی همچنان مقاومت کند.»

در واقع جان کلام بشیریه و نظریه‌پردازانی نظیر لاری دیاموند این است که در بین موانع سیاسی و فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی گذار به دموکراسی، موانع سیاسی نقش اساسی‌تری دارند چراکه بسیاری از کشورها علیرغم تحصیل شرایط اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی لازم برای گذار به دموکراسی، نهایتا به دلیل موانع سیاسی (که عبارت باشد از ساخت قدرت) موفق به تاسیس نظام سیاسی دموکراتیک نشده‌اند. چین کنونی بهترین مثال در تایید این مدعاست. چین به عنوان دومین اقتصاد بزرگ جهان، با رشد اقتصادی چشمگیرش و با نوسازی اجتماعی و تحولات فرهنگی عمیقش در دوران 45 سالۀ پس از مائو، دارای یکی از غیر دموکراتیک‌ترین نظام‌های سیاسی در دنیای کنونی است. در حالی که کشورهایی مثل اروگوئه و بوتسوانا نظام سیاسی دموکراتیک دارند.

اگرچه مطابق نظریات همبستگی، بین سطح فرهنگی و سطوح اقتصادی و اجتماعی یک جامعه ربط و نسبتی وجود دارد، ولی ظهور جنبش‌ها و گرایش‌های فاشیستی در پیشرفته‌ترین کشورهای دنیا نشان می‌دهد که فرهنگ سیاسی لزوما تابعی از وضعیت فرهنگی نیست. اصولا فاشیسم به عنوان یکی از عوارض سرمایه‌داری، در کشورهایی که در فقر و فلاکت و عقب‌ماندگی فرهنگی به سر می‌برند، ظهور نمی‌کند. ظهور فاشیسم در قاره آفریقا ناممکن بود. بنابراین سیاستمداران فاشیست و نیز جنبش‌ها و گرایش‌های فاشیستی در کشورهایی ظهور می‌کنند که مردمش اهل موسیقی و سینما و رعایت مقررات راهنمایی و رانندگی و ... هستند. بسیاری از اعضای حزب نازی، نوازندگان پیانو و ویولون و خواننده رمان‌های مهم تاریخ ادبیات غرب بودند. شعر و ادبیات و موسیقی را می‌فهمیدند و احتمالا در برخورد با زنان و کودکان کشورشان نیز جنتلمن و مهربان بودند.

بر فهرست "رفتارهای فرهنگی" فاشیست‌ها و نازیست‌ها می‌توان موارد متعدد دیگری را نیز افزود. از منظر "ذهنیت غیر سیاسی" روشنفکرانی مثل مصطفی ملکیان و محمود سریع‌القلم، در قرن بیستم جوامعی با سطح فرهنگی آلمان و ایتالیا نباید گرفتار نازیسم و فاشیسم می‌شدند؛ و یا دست کم چنین جوامعی از حیث دور شدن از دموکراسی، در قیاس با بسیاری از جوامع دیگر، باید به مراتب کمتر در باتلاق "وضعیتی غیر دموکراتیک" فرو می‌رفتند.

اما در عمل چنین نشد و به همین دلیل به نظر می‌رسد باید حساب "فرهنگ سیاسی" یک جامعه، بویژه فرهنگ سیاسی هیات حاکمه را از سطح کلی فرهنگ در آن جامعه جدا کنیم. آنچه دموکراسی آمریکا را از شر ترامپ و طرفدارانش حفظ کرد، قانون و ساخت قدرت سیاسی و البته فرهنگ سیاسی هیات حاکمه بود. امتناع مایک پنس از همراهی با میل سیاسی بی‌مبنای ترامپ در جلسه کنگره در روز ششم ژانویه، و یا مخالفت قضات منصوب ترامپ در دیوان عالی با ادعاهای بی‌سند وکلای ترامپ درباره تقلب در انتخابات، قطعا محصول قوانین سیاسی محکم و قدیمی و ریشه‌دار ایالات متحده بود، اما رعایت قانون از سوی هیات حاکمه، با فرهنگ سیاسی نهادینه شده در سطح نخبگان حاکم در آمریکا نیز مرتبط بود.

حسین بشیریه در کتاب "موانع توسعه سیاسی در ایران"، تمرکز منابع قدرت و "ایدئولوژی و فرهنگ سیاسی گروه حاکمه" را جزو عوامل اصلی عدم تحقق توسعه سیاسی در ایران می‌داند. توزیع قدرت در ساختار سیاسی ایالات متحده، در کنار فرهنگ سیاسی قانونگرای هیات حاکمه، نقشی اساسی در حفظ دموکراسی آمریکا از تمایلات دیکتاتورمآبانه دونالد ترامپ داشت.

در واقع تداوم ریاست جمهوری ترامپ به شکلی غیر قانونی، برخلاف تداوم ریاست جمهوری احمدی‌نژاد، نیازمند تایید چند منبع قدرت در ساختار سیاسی ایالات متحده بود. اما علاوه بر این، اگرچه فرهنگ سیاسی 74 میلیون نفر از مردم آمریکا، چنان بود که فرق فاشیسم و دموکراسی را درک نمی‌کردند، ولی فرهنگ سیاسی هیات حاکمه ایالات متحده به گونه‌ای بود که الکتورال‌های جمهوریخواه کالج الکتورال و قضات جمهوریخواه دیوان عالی و نیز مایک پنس، که معاون دونالد ترامپ بود، رعایت قانون و عرف سیاسی را به تامین خواست بی‌مبنای ترامپ ترجیح دادند.

بنابراین به طور خلاصه باید گفت ساختار سیاسی ایالات متحده، که مبتنی بر توزیع قدرت به شکلی حقیقتا دموکراتیک، و نیز وضع قوانین آینده‌نگرانه و برآمده از عقلانیت سیاسی است، عوامل لازم برای حفظ دموکراسی آمریکا از شر فاشیسم را در بر داشت. همچنین باید افزود که سرشت دموکراتیک این ساختار در کنار عقلانیت سیاسی نهادینه شده در آن، فرهنگ سیاسی عمیقا قانونگرایانه‌ای را دست کم در هیات حاکمه ایالات متحده تثبیت کرده است که به عنوان سومین عامل موثر، مانع از سقوط دموکراسی آمریکا پس از ظهور ترامپ در فضای سیاسی این کشور شد.

این ساختار قانونی، حتی اگر نیمی از رای‌دهندگان آمریکایی به سمت راستگرایی افراطی گرایش پیدا کنند، نقش موثر خودش را در حفظ مهم‌ترین دموکراسی جهان ایفا می‌کند.

مشهور است که "دموکراسی بدون دموکرات‌ها ممکن نیست". این شعار البته درست است ولی بحث بر سر "تعداد دموکرات‌ها"ست. فرهنگ‌گرایی روشنفکرانی مثل ملکیان و سریع‌القلم، در واقع دلالتی جز این ندارد که برای گذار به دموکراسی باید درصد دموکرات‌های یک جامعه بسیار چشمگیر باشد. اما تاریخ دموکراتیزاسیون خلاف این مدعا را نشان می‌دهد. در سال 1776 در آمریکا و 1789 در فرانسه، و بعدها در موج اول دموکراسی در جهان (از 1828 تا 1926)، اکثر شهروندان آمریکا و فرانسه و سایر کشورهایی که گذار به دموکراسی را تجربه کردند، بی‌سواد بودند و یا اینکه سواد چندانی نداشتند. از حیث شهرنشینی نیز آمریکا و فرانسه در پایان قرن هجدهم به گونه‌ای نبودند که اکثریت مردمشان شهرنشین باشند. بی‌سوادی در هندوستان 1947 و روستانشینی در سوئیس نیمه اول قرن بیستم نیز چشمگیر بود. مثال‌هایی از این دست فراوان است و همگی دال بر این نکته‌اند که حتی در جامعه‌ای که اکثر مردمش کم‌سواد و غیر شهری‌اند، در صورت برخورداری آن جامعه از نخبگان سیاسی دموکراسی‌خواه، می‌توان قوانینی نوشت و ساختار سیاسی‌ای طراحی کرد که مصداق تحقق دموکراسی باشند.

با تکیه بر چنین قوانین و ساختاری، به تدریج فرهنگ سیاسی دموکراتیک نیز در هیات حاکمه و در سطح جامعه رشد می‌کند و تقویت می‌شود. بلوغی که مصداق تثبیت و تعمیق دموکراسی است. چه به قول هابرماس، دموکراتیزاسیون فرایندی بسط‌یابنده است.

 اما جدا از بسط و گسترش دموکراسی در حوزه‌های گوناگون حیات اجتماعی، حتی اگر بسیاری از مردم و برخی از نخبگان سیاسی در دوره‌های بحران‌خیز، از مدار فرهنگ سیاسی دموکراتیک خارج شوند، قوانین و ساختار سیاسی دموکراتیک، می‌توانند موانعی اساسی برای چیرگی فاشیسم بر حیات سیاسی جامعه باشند؛ چیزی که در ایالات متحده آمریکا، طی چهار سال اخیر، بخصوص دو ماه پایانی عمر دولت ترامپ، مشاهده شد. 

 

مطلب فوق نظر نگارنده بوده و الزاما بیانگر دیدگاه هجا نمی باشد

اشتراک در شبکه های اجتماعی