یک هفته خون و آتش، یک هفته تاریکی، یک هفته بیخبری! دیگر قبای ژندهای هم نمانده که دل نگران آویزان کردن آن بر نقطهای از شب تار باشیم!
باری، کشور ما براستی به کجا میرود؟ ما میخواهیم با وطن خود چه کنیم؟ اصلاً دیگر کسی گوشش به این گونه پرسشها حس بدهکاری دارد؟ اصلاً دیگر کسی به اندیشه در باره نیازی میبیند؟
باری، درها به سوی جهان بسته بود. نه میشد به نظارۀ تجمعات رفت تا به چشم خود ببینیم چه خبر است - زیرا شناسایی و بازداشت به معنای غوغای کشف لیدری برای اغتشاشات بود! - و نه منبع مطمئن و مورد اعتمادی در دسترس که هر چه بود همان قصۀ قدیمی بود بی کوچکترین تغییری در سالیان دراز!
اینک پس از یک هفته حتینمی دانیم دقیقاً چه خبر شده است؟ دولتیان همان داستان همیشگی را تکرار میکنند: عدهای قلیل و ناچیز از اراذل و اوباش از شمار جیرهخواران بیگانگان، اجیر شده از سوی گروههای معاند و برانداز در صدد سوء استفاده از نارضایتی مردم برآمدند و اموال عمومی را به آتش کشیدند و قتل و غارت به پا کردند!
خب، این داستان صدها پرسش بیپاسخ دارد! مگر دو سال پیش و ده سال پیش و ۲۰ سال پیش و ۲۵ سال پیش و ۲۶ سال پیش و ۲۷ سال پیش، همین داستان عیناً به خورد افکار عمومی داده نشد؟
این جامعه مگر چه استعدادی برای اوباش پروری دارد که فقط پس از دو سال، باز این همه اوباش و ارذال از دل آن در آمده است؟ حسن روحانی میگوید؛ عدۀ قلیل و ناچیزی بودهاند. اگر ناچیز بودهاند پس چرا نیروهای امنیتی در همان ساعت اول مهارشان نکردهاند؟ پس چرا این همه خرابی به بار آمد؟ چرا یک هفته تمام مملکت تعطیل شد؟ چرا اینترنت در خاموشی کامل فرو رفت؟ همۀ اینها برای عدهای قلیل؟
می گویند دستهای معاند و برانداز آنها را سازماندهی کرده بودند؟ سازماندهی؟ آن هم در بیخ گوش سازمانهای اطلاعاتی؟ آن هم سازمان هایی که قدرت و اشراف امنیتی خود را در داخل و خارج چنان وصف میکنند که گویی جنبیدن پشهای بر سر خاشاکی از زیر ذرهبین نگاهشان خارج نیست؟ اگر آن دستها میتوانند در حواشی شهرها و مناطق مهاجرنشینی چون قلعه حسن خان و قرچک، تا سازماندهی گروهی پیش روند، که یکی از نظامیان بلندپایه از تجهیزات پیچیدۀ آنان نیز سر در نیاورده است، پس نیروهای امنیتی حکومت کجای کارند؟
میگویند جیرهخوار بیگانهاند. آیا وقتی در این کشور تیر اتهام جیرهخواری بیگانگان چنان مفت و ارزان و بیهزینه شده است که مهدی کروبی و میر حسین موسوی و حتی سید محمد خاتمی هم از ترکش آن در امان نمیمانند، آیا واقعاً انتظار این است که کسی چنین موضوعی را باور کند؟
نه! این داستان حتی اگر خردهریزی از حقیقت هم با خود داشته باشد، پذیرفتنی نیست! اگر میخواهید این حوادث تکرار نشود، داستان را خارج از این کلیشه روایت کنید، شاید راه حلی برای آن پیدا شود!
در کنار داستان دولتیان، نیروهای خواهان براندازی در خارج نیز داستان خود را داشتند. نمیخواهم فعلاً به این داستان بپردازم. اما وقتی برخی از آنها در برابر دوربینهای تلویزیونی ظاهر شدند و بی مهابا از ضرورت مسلح شدن تودۀ مردم به سلاح سرد و گرم به منظور "دفاع مشروع از خود در برابر خشونت حکومت" سخن گفتند، با خود اندیشیدم که مگر میشود آدمی تا بدانجا از کینه و نفرت و خشم انباشت شده باشد که جواز جنگ داخلی در موطن خود صادر کند؟ مگر میشود آدمی تا بدان اندازه از حال و روز و شرایط کشورش بیخبر باشد که از حکم نابودی و ویرانی ابدی آن نترسد؟ مگر میشود آدمی در آن نقطه از جهان بنشیند و بعد به ایرانیان بگوید بین خود سیل خون راه بیاندازید؟ مگر می شود آدمی تاریخ را مرور کرده باشد و نداند که ... بله متأسفانه میشود!
خداوند خودش مرهمی بر زخمهای این کشور بگذارد و راهی برای نجات آن بگشاید. شاید برای کسانی که بر این باورند در دنیای جدید "خدا مرده است" این خواستهای بی معنا باشد، اما برای مثل منی، خدا هرگز نمیمیرد، آنچه در حال مرگ است ظاهراً انسانیت ماست!