سوسیال دموکراسی هم مشابه نئولیبرالیسم مفهوم روشنی نیست، تفاسیر از آن هم متعدد است و تا حدی در تعریف مبهم است. ابتدا این مفهوم در ارتباط با جنبش سیاسی طبقه کارگر در اروپا در قرن 19 به کار گرفته شد. طرفداران "فردینیاد لاسال" سوسیالیست معروف آلمانی نخستین کسانی بودند که عنوان "سوسیال دموکراسی" را برای توصیف مواضع حزبی خود به کار بردند. لاسال در سال 1862 دیدگاهی متفاوت با مارکسیسم را طرح کرد که بر اساس آن تا هنگامی که جامعه بوژوایی توسعه نامحدود نیروهای کار و مولد به صورت فردی را تضمین کند، وظیفه اخلاقی پرولتاریا است که به ارائه خدمات اجتماعی بپردازد. در نگاه وی وظیفه دولت در درون ساختار اقتصاد سرمایه داری تضمین اشتغال، تنظیم عادلانه مزدها و پاسخگویی به نیازها وتقاضاهای کارگران باید باشد تا مناسبات اقتصادی در سرمایه داری متوازن شود و یا در مسیر اصلاح و تغییر قرار بگیرد.
در ادامه کنگره پنجم اتحادیه عمومی کارگران آلمان در سال 1868 نیز عنوان "سوسیال دموکراسی" را برای تبیین برنامه های خود بهکار گرفت و بدینترتیب هسته اولیه حزب سوسیال دموکراتیک کارگران آلمان شد. بعد از جنگ جهانی اول سوسیال دموکراسی مضمون رادیکال و انقلابی اولیه خود را از دست داد و معنایی اصلاحطلبانه در حکومتهای سرمایه داری غربی پیدا کرد. بنابراین احراب سوسیال دموکراتیک کنونی دنیا ریشه در جنبش سوسیال دموکراسی اولیه دارند و از لحاظ فکری نیز جریان های سوسیال دموکرات کنونی دنیا نیز تجدید نظرطلبی در مارکسیسم و مرزبندی جدی با چپ سنتی و بخصوص مارکسیسم لنیینسم یکی از ویژگیهای هویتی بارز آنها بشمار میرود.
از چشم انداز تاریخی هدف اولیه جنبش سوسیال دموکراسی تلاش برای اصلاحات سیاسی و اجتماعی - اقتصادی در درون نظامهای لیبرالی به طور کلی بود. بعدها با مفهوم دموکراسی اجتماعی پیوند خورد و در مرحله تکاملی بعدی معیار دموکراسی حداکثری شد که در کنار برابری سیاسی و حقوقی، عدالت اجتماعی نیز به نحو مناسبی برقرار شده و توزیع ثروت در جامعه متوازن شده و اختلاف طبقاتی به میزان چشمگیری کاهش یابد. سوسیال دموکراتها از بدو تاسیس از سوی چپهای کلاسیک بشدت مورد حمله قرار گرفته و به عنوان عمال سرمایهداری نکوهش شدهاند. البته مارکس و انگلس در ابتدا سوسیال دموکراسی را در شکلی انقلابی مطرح کردند اما در ادامه قائلان سوسیال دموکراسی اصلاح طلبانه (رفورمیستی) را به خرده بورژوازی متهم کردند.
بررسی حملات مخالفان چپ گرا نشان میدهد دلیل آنها این بود که سوسیال دموکراسی شالوده و ساختار اقتصادی سرمایهداری را پذیرفته و در عین حال سعی میکند که منافع و رفاه طبقه کارگر و مزد بگیر و کسانی که ثروت بالا نداشتند و اصطلاحا یقه آبی نامیده میشوند، را بهبود ببخشد. در واقع میکوشید ایرادات نظام لیبرال دموکراسی را برطرف سازد. ازاین رو پذیرش اقتصاد آزاد یک اصل مهم و ثابت در تاریخ دو قرن سوسیال دموکراسی با همه تعاریف وقرائتهای آن بوده است. اما در کنار پذیرش بخش خصوصی و اقتصاد آزاد، ایجاد اشتغال برای همه، تامین اجتماعی، مشارکت کارگران در اداره واحدهای تولیدی و خدماتی و سیاست های رفاه اجتماعی حمایت می کند.
در نگاههای جدید به عنوان مثال "اینگار کارلسون" دولتمرد شهیر سوئدی، سوسیال دموکراسی نوعی "سرمایه داری دموکراتیک" نام گرفته است که وسائل تولید و داراییها عمدتا در دست بخش خصوصی است و اقتصاد بازار و دولت کوچک چه به لحاظ مالکیت و چه تصدی گری سازو کار اصلی سامان بخش فعالیت های اقتصادی است . دولت وظیفه دارد از طریق مجموعه از برنامه ریزی ها، تنظیم گری ها، نظارت و حمایت های اجتماعی و خدماتی حداقل رفاه لازم برای یک زندگی متناسب با کرامت انسانی تامین کرده و برای ایجاد فرصت ها و رفاه و پیشرفت بیشتر برای همه آحاد جامعه تلاش کند. منتهی لازمه این اتفاق رشد اقتصادی بالا در چارچوب اقتصاد آزاد است تا با موازنه بخشی در امر سرمایه گذاری و استفاده از مالیات به عنوان ابزاری برای همگن سازی توزیع ثروت در جامعه از منابع استفاده موثری شود و بازدهی در کار و بخش های تولیدی و خدماتی ارتقا یابد.
در سوسیال دموکراسی با همه گستردگی جریانی آن دولت مداخله گر حداکثری ودائمی وجود ندارد که به شکل دستوری اقدام کرده و قواعد خودکار بازار را بههم زند. دولت خودش هم یا کار اقتصادی و تجاری مستقیم نمیکند و یا در اندازه محدودی این کار را انجام می دهد. اگر هم مثل نروژ مالکیت دولت بر منابع نفتی وجود دارد اما بهرهبرداری و تصدی گری را به بخش خصوصی میدهد. هدف اصلی سوسیال دموکراسی اجتماعی کردن سرمایه گذاریها و متوازن کردن عواید و منافع سرمایه گذاری در جامعه است تا به نحو مناسبی درآمدها توزیع شده و با ارتقای ضریب جینی اختلاف طبقاتی در شکل مناسبی مهار شود.