اهم اخبار
news-details

پس از قاسم سلیمانی؛ آیا ایران و آمریکا به سمت جنگ می‌روند؟


به دنبال کشته شدن قاسم سلیمانی فرمانده سابق نیروی قدس سپاه، این پرسش بیش از هر زمان دیگر مطرح است که آیا ایران و آمریکا به سمت جنگ پیش می‌روند؟

هرچند در گذشته، تهران یا متحدانش نسبت به کشته شدن فرماندهانی در حد عماد مغنیه -فرمانده نظامی حزب الله- واکنش شدیدی نشان نداده بودند، ولی به نظر نمی‌رسد جایگاه آن فرماندهان با آقای سلیمانی قابل مقایسه باشد.

قاسم سلیمانی کلیدی ترین فرمانده نظامی ایران در مقطع پس از جنگ بوده و درنتیجه، تصور اینکه تهران بتواند حذف او را بدون پاسخ بگذارد، دور از ذهن خواهد بود. همزمان، تا اطلاع ثانوی کسی از میان مسئولان ایرانی، جرات پیگیری هیچ نوع مذاکره با آمریکا را نخواهد داشت.

نتیجه ارسال "پیام های متناقض" به تهران

رئیس جمهور آمریکا به دنبال کشته شدن قاسم سلیمانی تاکید کرد که به دنبال جنگ با ایران نیست، ولی بعید است که در تهران و واشنگتن، تاکیداتی از این جنس چندان جدی گرفته شوند.

از خاطر نرفته که دونالد ترامپ در گذشته، بارها از حملات آمریکا به عراق و افغانستان انتقاد و تاکید کرده بود که به دنبال جنگ های مشابه نیست. طیف وسیعی از تحلیلگران نزدیک به حکومت ایران، چنین تاکیداتی را به معنی منتفی بودن امکان حمله آمریکا تلقی کرده بودند؛ بدون در نظر داشتن آنکه تنها سناریوی قابل تصور برای حمله، "پیاده کردن نیروی زمینی" (همچون الگوی عراق و افغانستان) نیست و امکان وقوع "سناریوهای بی سابقه" نظامی نیز وجود دارد.در این میان، ظاهرا آنچه به تصور پرهیز دونالد ترامپ از هرگونه درگیری نظامی شدت می بخشید، نوع واکنش او به ضرباتی بود که در ماه های گذشته، به منافع یا متحدان آمریکا در منطقه وارد شده بود. به عنوان نمونه آقای ترامپ، علی رغم شدیداللحن‌ترین تهدیدات علیه جمهوری اسلامی ایران، پس از هدف قرار گرفتن پهپاد گلوبال هاوک آمریکایی گفت عملیات انتقامی ارتش آمریکا را برای جلوگیری از تلفات ایرانی ها لغو کرده، یا بعد از حمله به تاسیسات نفتی عربستان سعودی (که به قطع موقت نیمی از صادرات نفت عربستان منتهی شد)، کوچکترین تمایلی به مداخله به نفع ریاض نشان نداد.

از همان ابتدا قابل پیش‌بینی بود که ارسال چنین سیگنال های متناقضی، این برداشت گمراه کننده را در تهران ایجاد می کند که از اساس نباید تهدید نظامی واشنگتن را جدی گرفت و همین برداشت، به ریسک‌پذیری بالاتر برخی تصمیم گیران نظامی و سیاسی می انجامد.

در ماه های گذشته، حتی این تحلیل در داخل و خارج از ایران قوت گرفته بود که وقایعی در حد عملیات نظامی متحدان تهران علیه منافع آمریکا و متحدانش، اگر هم جمهوری اسلامی را "لب مرز" درگیری نظامی ببرد، این مرز را رد نمی کند. در حالی که حرکت لب مرز درگیری، همواره توام با این خطر ضمنی بود که محاسبه ای غلط از آب در بیاید و خط قرمزی -مثلا کشته شدن آمریکایی ها که واشنگتن از پیش گفته بود اقدام نظامی به همراه خواهد داشت- رد شود. در ماه های گذشته، حتی این تحلیل در داخل و خارج از ایران قوت گرفته بود که وقایعی در حد عملیات نظامی متحدان تهران علیه منافع آمریکا و متحدانش، اگر هم جمهوری اسلامی را "لب مرز" درگیری نظامی ببرد، این مرز را رد نمی کند. در حالی که حرکت لب مرز درگیری، همواره توام با این خطر ضمنی بود که محاسبه ای غلط از آب در بیاید و خط قرمزی -مثلا کشته شدن آمریکایی ها که واشنگتن از پیش گفته بود اقدام نظامی به همراه خواهد داشت- رد شود. گزینه های نظامی "انتقام"

فارغ از تحولات قبل از قتل فرمانده نیروی قدس، اکنون با کشته شدن او به دست ارتش آمریکا، نه تنها آخرین احتمالات ناظر بر گفتگوهای هسته ای- اقتصادی تهران و واشنگتن از بین رفته، که بررسی گزینه های تلافی به مساله اصلی محافل حکومتی ایران تبدیل شده است.

در میان این گزینه ها، آنچه در سطح تبلیغات رسمی بیشتر مورد اشاره قرار گرفته، عملیات تلافی جویانه مستقیم علیه آمریکایی هاست. هرچند بسیاری از این تبلیغات ممکن است کاربرد داخلی داشته باشد، اما در میان مسئولان ایرانی، حتما وجود دارند کسانی که چنین گزینه ای را، در بعد عملیاتی نیزقابل بررسی می دانند.

طبیعتا مشکل اصلی انتخاب این گزینه آن است که اگر به کشتن آمریکایی ها نینجامد به معنی شکست تهران خواهد بود، و اگر بینجامد، زمینه ساز حملات بعدی آمریکایی ها می شود. چون ظاهرا تردیدی باقی نمانده که مرگ اتباع آمریکایی، اقدام نظامی واشنگتن و احتمالا حمله هوایی یا موشکی به داخل خاک ایران را به دنبال خواهد داشت. تلافی مجدد پاسخ حملات آمریکا نیز، به معنی تکرار یا تشدید همین روند خواهد بود.

در چنین شرایطی، یکی از راه حل های تهران در گذشته برای اجتناب از رویارویی مستقیم با آمریکا، استفاده از توان متحدان جمهوری اسلامی ایران بوده است. راه حلی که به ویژه در اواسط دهه ۱۳۸۰، به طور گسترده در عراق مورد استفاده قرار گرفت و نتایج عمده ای را نیز به همراه داشت. اما بعید است که به دنبال تحولات دو روز اخیر، این برداشت در میان مسئولان ایرانی وجود داشته باشد که چنین راه حلی، در شرایط موجود قابل تکرار خواهد بود.

درحقیقت حمله مستقیم یا باواسطه به نیروهای آمریکایی، نزدیکترین گزینه به احتمال وقوع یک درگیری کامل نظامی است، ولو آنکه این درگیری، به معنی تکرار الگوی حمله به عراق و افغانستان (تهاجم زمینی) نباشد.

گزینه دیگری که ممکن است پیش روی مسئولان ایرانی قرار داشته باشد، متوجه کردن عملیات تلافی جویانه بر اسرائیل است. اظهارات طیفی از رسانه ها و مسئولان حکومتی در مورد دست داشتن اسرائیل در حمله به فرمانده نیروی قدس و اعلام آمادگی حزب الله لبنان برای تلافی قتل او، ممکن است ناشی از قوت گرفتن این گزینه در حلقه های تصمیم گیر نظام باشد.

مشکل چنین گزینه ای اما این است که قتل قاسم سلیمانی، چنان ابعاد بزرگی دارد که تصور "تلافی" آن با عملیات معمول متحدان لبنانی و فلسطینی ایران، در حد حملات انتحاری یا راکتی به شهرهای اسرائیل یا هدف قرار دادن سربازان و درجه داران اسرائیلی، ممکن نیست.

تلافیِ "هم‌سطح" با زدنِ فرمانده سپاه قدس، به معنی زدنِ فرماندهان ارشد اسرائیلی یا اجرای عملیات "بی سابقه" نظامی در اسرائیل خواهد بود. چنین وضعیتی، نیازمند آمادگی حزب الله برای درگیر کردن لبنان در نوعی رویارویی کامل با اسرائیل است که لبنانی ها، قطعا آمادگی ورود به آن به خاطر یک کشور خارجی را ندارند (به ویژه با توجه به افزایش اخیر حساسیت عمومی نسبت به نفوذ تهران). گذشته از اینکه می توان تصور کرد که اگر درگیری -ولوغیرمستقیمِ- ایران با اسرائیل از سطحی فراتر برود، پای ایالات متحده نیز به آن باز خواهد شد.

در نهایت، شاید کم هزینه ترین گزینه پیش روی تهران در میان گزینه های نظامی موجود، هدف قرار دادن متحدان عرب آمریکا در حوزه خلیج فارس باشد. این گزینه، با توجه به تجربیاتی همچون حملات ۲۳ شهریور به آرامکو که به قطع نصف صادرات نفتی عربستان انجامید، و واکنش تقریبا بی تفاوت آمریکا به این حمله، احتمالا در تهران طرفدارانی دارد.

چنین انتخابی، حتما توقعات "تلافی جویانه" ایجاد شده در ایران را برآورده نخواهد کرد، ولی در صورتی که سایر گزینه های محتمل از دسترس خارج باشند، ممکن است در دستور کار قرار بگیرد. همین انتخاب نیز، در صورتی که به کشته شدن اتباع آمریکایی -مثلا شاغلان در صنایع نفت- بینجامد، واکنش نظامی آمریکایی ها را به دنبال خواهد داشت. به علاوه در نگاه کلی تر، تضمینی وجود ندارد که الگوی واکنش دونالد ترامپ به حملات آرامکو -به ویژه با توجه به متهم شدن او به "ضعف" در واشنگتن- همواره قابل تکرار باشد.

گزینه غیرنظامی "تلافی"

گذشته از میزان عملیاتی بودن هر یک از گزینه های نظامی فوق، یک گزینه تلافی جویانه سیاسی نیز پیش روی تهران قرار دارد که از قضا، از پتانسیل بسیار بالایی برای تاثیرگذاری بر افکار عمومی برخوردار است. این گزینه عبارت است از فشار برای خروج نیروهای نظامی آمریکا ازعراق، با همکاری متحدان تهران در پارلمان آن کشور.

چنین تحولی، لابد با مخالفت بسیاری از نمایندگان سنی عرب و کُرد یا حتی بخشی از شیعیان مواجه خواهد شد، که نگران تاثیر خروج نیروهای آمریکایی بر فعالیت های داعش در عراق یا قدرت گیری بیشتر متحدان ایران هستند. با وجود این اگر مجلس عراق، با فشار متحدان جمهوری اسلامی ایران، تصمیم به خاتمه حضور نیروهای ایالات متحده بگیرد، تهران خواهد توانست بدون تن دادن به ریسک درگیری نظامی، خروج آمریکایی ها از کشور همسایه را دستاوردی بزرگ در "تلافی" کشته شدن قاسم سلیمانی معرفی کند.

خروج آمریکایی ها ممکن است به زودی در مجلس عراق تصویب یا رد شود. ولی حتی اگر در کوتاه مدت تعیین تکلیفی در مورد آن صورت نگیرد، پی گیری خروج نیروهای آمریکایی از عراق، کماکان گزینه غیرنظامی اما موثر ایران در فضای بعد از کشته شدن قاسم سلیمانی خواهد بود.

این خروج، البته ممکن است در درازمدت، برای کسانی در ایران که معتقدند "در دسترس بودن" آمریکایی ها در عراق از جمله "ابزارهای بازدارندگی" در مقابل آمریکاست، خبر خوبی نباشد.

اما برای کسانی که به این جنس از "تئوری های بازدارندگی" اعتقاد ندارند، قاعدتا مطلوب‌ترین واقعه "تلافی جویانه" ای خواهد بود که دربرگیرنده ریسک وقوع جنگ نیست.

 

 

اشتراک در شبکه های اجتماعی