قاسم سلیمانی از برترین و نخبهترین شخصیتهای نظامی جمهوری اسلامی در بغداد ترور و کشته شد. در دنیای امروز در انتخاب هر واژه در عرصه سیاست بایستی دقت و وسواس فراوان داشت. نام بردن از قاسم سلیمانی به عنوان سردار ملی یا سرمایه نظامی ایران خبط است زیرا مجموع اعمال و افعال دوران فعالیت نظامی او از زمان خاتمه جنگ ایران و عراق در برهههای مختلف تاریخ سیاسی ایران در دوره ولی فقیه دوم و مخصوصا در مصدر فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران، در راستای منافع ملی ایرانیان نبوده است؛ این هم از برکات نظام مقدس جمهوری اسلامی است که منافع ملی نظام حاکم بر کشور با منافع ملی ایرانیان منطبق نیست.
پررنگترین نقش او در گسترش عمق استراتژیک مد نظر جمهوری اسلامی در منطقه، از خاورمیانه و شاخ افریقا تا امریکای جنوبی بود و اجرای تز هلال شیعی تحت عنوان «محور مقاومت» به عنوان یک استراتژی سازمانی بود که باعث شد نام او در محافل نظامی بر سر زبانها بیافتد اما شاه بیت دوران نظامیگری او حفظ بشار اسد در قدرت بود. همین دقایقی پیش تصاویری از سوریه منتشر شده بود که مردم داغدار سوریه را در حال پخش شیرینی و شادی از مرگ او نشان میداد. بیشک نقش او در عقب راندن و ضربه زدن به داعش در عراق و سوریه قابل انکار نیست اما مهمترین کنش نظامی او در راس نیروی قدس، حفظ بشار اسد به هر قیمت بود. او به ظاهر در انجام این ماموریت و بقای حکومت حزب بعث بر سوریه موفق بود اما این امر بر بستری از خون و جنایت محقق گردید.
صدها هزار نفر در سوریه، در نتیجه ائتلاف نامیمون ایران و روسیه در راستای حفظ بشار اسد در سوریه قتل عام شدند و میلیونها نفر آواره و مجروح و مصدوم شدند و تا سالها این موج نفرت از ایرانیان در دنیای عرب و به خصوص سوریه در نتیجه جنایات نیروهای تحت امر قاسم سلیمانی باقی خواهد ماند.
کسی که گاها فعال مایشا در این زمینه بوده را نمیتوان تحت هیچ عنوان و منطقی دوست داشت بنابراین نگارنده کوچکترین گمان مثبتی یا احساس تعلق خاطر ملی – میهنی به ایشان نداشته و ندارد اما نحوه مرگ او در عراق که با نقض قوانین بینالمللی و در کشور ثالثی جز دو کشور متخاصم ایران و امریکا روی داد موجی از احساسات متناقض را در برخی از ایرانیان برانگیخته است. مخصوصا اینکه ترور او به فرمان کسی صورت پذیرفته که چهره عمومی و برداشت عمومی از او در دنیا اظهر من الشمس است و چه بسا اگر کسی جز دونالد ترامپ در پس این فرمان بود «احساس این لحظهای» ما در این مورد متفاوت بود!
امروز در تلویزیون بیبیسی فارسی نام او به عنوان سردار ملی توسط مهمانان مختلف برده شد اما بایستی توجه داشت که خرج واژه ملی در مورد شخصی همچون سردار سلیمانی محلی از اعراب ندارد. او نزدیکترین فرد در عرصه نظامی واستراتژیک به سید علی خامنهای بود و از همین منظر همانقدر که ملت ایران به سیدعلی خامنهای حس قرابت و علاقه دارد این احساس میتواند به قاسم سلیمانی نیز تسری یابد!
پرونده قاسم سلیمانی به عنوان یک شخصیت نظامی در این مقطع بسته شد اما کاش همانگونه که خامنهای زنده بود و وضعیت خفت بار کنونی را تجربه کرد میشد روزی را دید که در دادگاهی صالحه به پرونده ژنرال قاسم، تحت عنوان جنایت علیه بشریت رسیدگی میشد و منجر به صدور حکمی عادلانه میشد.
اخلاق موضوعی پیچیده است و ترکیب آن در عرصه سیاست و نظامیگری به مراتب پیچیدگیهای بیشتری دارد؛ «حمله پیشگیرانه» یا «حذف پیشدستانهی عنصر ضد بشری« همچون سلیمانی تا سالها میتواند محل بحث دائمی «اول مرغ یا اول تخم مرغ» در بین کلامیون و پژوهشگران عرصه اخلاق و سیاست باشد.
سانتیمانتال به نظر میآید ولی باید تبدیل به آیین ما شود که از مرگ هیچ انسانی شاد نشویم. حتی قاسم سلیمانی هم باید از حق دفاع و برخورداری از حقوق انسانی بهرهمند باشد و ترور در هر نوع آن محکوم است اما ای کاش قائد اعظم و ولیامر مسلمین جهان یکبار در خلوتش بیاندیشد که در دوران سی ساله زعامتش بر این کشور، چه شهرآشوبی ساخته که ایران هر ماه یا یک ماه درمیان در صدر خبرهای بد و ناگوار جهان جاخشک میکند و نفرت از ایرانیان در بسیاری از نقاط خاورمیانه امری عادی شده است.
آنچه جمهوری اسلامی در این مقطع تحت عنوان انتقام سخت و با برنامهریزی دقیق جهت کمینه کردن احتمال تلفات نظامی در حمله به پایگاه عینالاسد انجام داد علیرغم ظاهر همیشگی آن دارای رگههایی از عقلانیت و دوراندیشی بود تا هم جوابی برای تندروهای داخلی مهیا شود و هم خطر جنگ در این سرزمین بلازده از این نزدیکتر نشود منتهی روند تاریخی تصمیم سازی و سیاستورزی چهل ساله جمهوری اسلامی داستان متخلفیست که از روی به گمان خودش زرنگی و در عین حال بلاهت توامان، هم پیاز را میخورد، هم شلاق را و هم جریمه را می دهد!
جمهوری اسلامی پیش از این و قبل از تحمیل این همه مصیبت به مردمان مظلوم ایران میتوانست دیوار انزوای چهل ساله را پس از برجام بشکند و به عنوان «عنصری نرمال» به جامعه جهانی بپیوندد اما دریغ که این رهبر متوهم هر آنچه در این سالهای زعامت کرده تنها کلاف را پیچیده و گره را بازناشدنیتر نموده است. اقتصاد بحرانزده و ویران شده جمهوری اسلامی و گُردههای خمیده و مجروح مردمان ایران تحمل جنگی دگر را ندارد پس باید امید داشت که در این فرصت و تحت فشار جامعه مدنی رنجور و نخبگان باقیمانده ایران کشتیبان را سیاستی دگر آید، ورنه «نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان…»