از ظواهر امر بر میآید که عملکرد شورای نگهبان اصلاحطلبان را شگفتزده کرده است. گویی توقع چنین قلع و قمعی را نداشتهاند. سردرگمی این جریان در برابر رد صلاحیتها موضوع جدیدی نیست و به ویژه پس از وقایع ماههای گذشته برای ناظر بیرونی رقتانگیز به نظر میرسد. اما از لابهلای اظهارات اصلاحطلبان میتوان دریافت که از خود میپرسند: مگر چه کردهایم که رد صلاحیت شدهایم؟ حتی مهمتر، مگر چه کاری مانده بود که نکردیم تا ضامن تأیید صلاحیتمان شود؟
پاسخ به پرسش نخست دشوار است. به واقع نتیجه کارنامه اصلاحطلبان در دولت و مجلس «هیچ» بوده! در پیگیری هیچکدام از مطالبات اساسی مردم دست از پا خطا نکردند و قدمی در مخالفت با «منویات رهبری» برنداشتند. برعکس، از پس احکام حکومتی یا صرفا با اشارت انگشتی از جانب رهبری از پیگیری هر موضوعی دست کشیدند؛ با افتخار لباس سپاه به تن کردند؛ معترضین آبانماه را اغتشاشگران فریبخورده خواندند و در پیگیری این همه خونی که بیگناه به زمین ریخته شد، دست روی دست گذاشتند و حتی نتوانستند تعداد کشته شدگان را مشخص کنند. در نهایت به پاداش این همه احتیاط و خوشخدمتی، مزدشان را هم با رد صلاحیت دریافت کردند.
به گمان من، این وضعیت نتیجه سیطره تحلیلی بود که به سیاست «بچه مثبت» منجر شد. بر اساس این تحلیل، اصلاحطلبان گمان میکردند گذر کردن از صافی شورای نگهبان در گرو اطاعت از خواست و منویات مراکز قدرت است. عملکرد این گروه در مجلس و دولت و حتی شورا را با تحلیل دیگری نمیتوان توضیح داد. فرجام امروزشان هم البته شاخص مناسبی در رد صحت و اعتبار تحلیلشان است!
من اما گمان میکنم که تنها نقش و کارکرد قابل تصور برای اصلاحطلبان این بوده که نماینده ناگزیر مخالفان وضع موجود به حساب بیایند تا هرگاه حاکمیت بخواهد روی خوشی به منتقدان خود نشان بدهد به آنها مجوز حضور بدهد. اما پیگیری سیاست «بچه مثبت» باعث شد که از پس پیروزی خیره کننده سال ۹۶، اصلاحطلبان در سراشیبی سقوط بیفتند. نه در مجلس، نه در شورا و نه در دولت، حتی بر سر یکی از وعدههای خود مقاومت نکردند. شکستن حصر که هیچ، حتی عرضه تغییر نام خیابانها را هم از خود نشان ندادند. وزرای کابینه را یکی پس از دیگری واگذار کردند و به جای حمایت از اعتراضات مردمی جانب حکومت را گرفتند تا سرانجام فریاد «اصلاحطلب، اصولگرا، دیگه تموم ماجرا» بلند شد. طبیعتا گوشهای حکومت هم خیلی تیز بود و بلافاصله دریافت که این گروه دیگر اعتباری در دل جامعه ندارد و نمیتواند نقش میانجیگری خود را ایفا کند. در چنین وضعیتی، تنها دلیل تایید صلاحیتِ این شرکای سفره انقلاب هم از بین رفت و شد آنچه میبینیم.
در حال حاضر، به شخصه این موضع طلبکاری و مظلومنمایی را از جانب اصلاحطلبان درک نمیکنم. به نظرم این گروه بیشتر باید در جایگاه پاسخگویی قرار بگیرند و توضیح بدهند چطور به روند رد صلاحیتهایی اعتراض دارند که هیچگاه در دوران حضورشان در قدرت برای رفع آن قدمی بر نداشتند؟ چرا حالا که همهشان اخراج شدهاند به یاد تهیه لایحه اصلاح نظارت استصوابی افتادهاند؟ در طول چهار سال گذشته چه کار میکردند؟ اصلا چرا از همان سال ۷۸ که دولت و مجلس را یکسره در اختیار داشتند گامی در مسیر آزادتر شدن انتخابات بر نداشتند؟ آیا به این دلیل نبود که همواره امید داشتند خودشان را به دایره «خودی»های نظام بچسبانند و در بهرهمندی از رانت حذف رقبا با اصولگرایان شریک شوند؟
به نظرم دلیل رد صلاحیت اصلاحطلبان را باید در همان فرجام سیاستورزی به شیوه «بچه مثبت» جستجو کرد. یک زمان، هم بدنه اجتماعی به این جریان نیاز داشت که مطالبات و اعتراضاتاش را در حکومت نمایندگی کند و هم حکومت بدانها نیاز داشت که نقش واسطهگری را با جامعه مدنی بر عهده بگیرند. اما وقتی خودشان تصمیم گرفتند به یک جریان محافظهکار دیگر در کنار رقیب سنتیشان بدل شوند، طبیعتا هم حمایت مردمی را از دست دادند و هم دیگر کارکردی برای حکومت ندارند. «از اینجا رانده و از آنجا مانده»، در قامت یک جریان ورشکسته سیاسی کنار گذاشته شدند و مشخص است که کسی هم بجز خودشان سوگوار این اتفاق نیست.