محمدباقر نوبخت، معاون حسن روحانی و رئیس سازمان برنامه و بودجه، روز سیزدهم شهریور ماه گفت: «شدیدترین مرحله تحریم نفت در برابر غذا بود اما الان در شرایطی هستیم که این بیانصافها و دژخیمان حتی برای غذا و دارو اجازه فروش یک قطره نفت را نمیدهند و اگر هم به فروش می رسد امکان تبادل مالی نباشد.»
نوبخت در حالی از ناممکن بودن فروش حتی یک قطره نفت خبر داده که علی خامنهای یکسال قبل مدعی شد که "هر قدر اراده کنیم نفت صادر میکنیم." خامنهای در سخنرانیاش در چهارم شهریور ١٣٩٨ با اشاره به تلاش آمریکا برای ممانعت از فروش نفت ایران گفت: «دربارهی این حرکت اخیر آمریکا، اولاً تلاش اینها به جایی نمیرسد. ما آنقدری که نیاز داریم و خودمان اراده میکنیم، میتوانیم نفت خود را صادر کنیم. آنها به خیال خودشان راه را مسدود کردهاند اما ملت فعال و مسئولین بیدار اگر دامن همت به کمر بزنند بسیاری از بنبستها را باز خواهند کرد.»
در همان زمان بسیاری از تحلیلگران سیاسی و اقتصادی، سخنان خامنهای را خیالاندیشانه و مصداق بیان آرزوهای رهبر جمهوری اسلامی ارزیابی کردند.
حسن روحانی هم در آذر ماه ١٣٩٧ گفته بود: «آمریکا بداند که ما نفتمان را میفروشیم و خواهیم فروخت و او قادر به این نیست که جلوی فروش نفت ایران را بگیرد؛ بدانید که اگر روزی آمریکا بخواهد جلوی صادرات نفت ایران را بگیرد، نفتی از خلیج فارس صادر نخواهد شد.»
ادعای روحانی هفت ماه پس از خروج آمریکا از برجام مطرح شد و ادعای خامنهای هم شانزده ماه پس از خروج آمریکا از برجام.
تا همان آذر ماه ١٣٩٧ هم گزارشهای منابع خبری گوناگون دال بر این بود که فروش نفت ایران به شدت کاهش یافته و دیر یا زود به نقطه صفر خواهد رسید. تهدید توخالی حسن روحانی هم نتوانست تغییری در وضعیت وخیم جمهوری اسلامی از حیث فروش نفت ایجاد کند. با ادامه آن روند، معلوم نیست علی خامنهای بر کدام مبنای خردمندانه، مدعی شد که هر چقدر بخواهیم نفت صادر میکنیم.
احتمالا خود خامنهای هم در شهریور ٩٨ نیک میدانست این ادعا که هر چقدر بخواهیم نفت صادر میکنیم، محقق نخواهد شد.
دلیل لاف زدن خامنهای درباره فروش نفت، احتمالا روحیه دادن به نیروهای حزباللهی بود ولی این لاف گزاف علتی هم داشت که آن چیزی نیست جز نقش محوریِ لجاجت در سیاستورزی خامنهای.
یکی از روحانیان حوزه علمیه قم در گفتوگویی خصوصی نقل میکرد که آقای خامنهای برای جمعی تعریف کرده است که وقتی نوجوان بوده، از پدرش خواسته برایش کفش کتانی بخرد ولی پدرش خواسته او را قبول نکرده و او لج کرده و گیوههایش را به شکل کفش کتانی سوراخ کرده و از بین سوراخها نخ و کش رد کرده و آنها را محکم به هم گرده زده و برای خودش چیزی شبیه کفش کتانی درست کرده است! این روحانی حوزوی معتقد بود خامنهای هنوز هم مشغول گره زدن لجوجانه همان بندهای گیوه است و تلاش میکند گیوه را به جای کتانی جا بزند.
در مجموع به نظر میرسد "لجاجت" عنصری اساسی در سیاستورزی هر دو رهبر جمهوری اسلامی بوده. خمینی سالها لجوجانه جنگ ایران و عراق را ادامه داد و خامنهای هم سالهاست که مانع برقراری رابطه ایران و آمریکا شده و با این ممانعت لجوجانه، ملتی را به سختی و بدبختی انداخته است.
هاشمی رفسنجانی قبل از انتخابات سال ٩٢ برای برخی از روزنامهنگاران اصلاحطلب تعریف میکرد که مجمع تشخیص مصلحت نظام، گزارشی مفصل و محرمانه از مزایا و معایب رابطه ایران و آمریکا تحویل خامنهای داده است تا او درباره این معضل تاریخی نظام جمهوری اسلامی تصمیمگیری کند.
مطابق روایت هاشمی، بخش مربوط به مزایای رابطه ایران و آمریکا در این گزارش تحقیقی، به مراتب حجیمتر از بخش مربوط به زیانهای این رابطه بوده؛ ولی خامنهای، که دقت کارشناسانه گزارش را نیز تایید کرده، همچنان با برقراری رابطه مخالفت میکند. هاشمی به خامنهای میگوید شما ولیّ مفروض الطاعه هستید و اگر در آخرت از من سوال شود، میگویم ولیّ مفروض الطاعه مخالف برقراری این رابطه بود؛ اما اگر از شما سوال شود، چه میگویید؟ خامنهای هم پاسخ داده است که من مسئولیت عدم رابطه با آمریکا را در دنیا و آخرت به عهده میگیرم.
نتایج این "مسئولیتپذیری" عجیب و لجوجانه، سالهاست که بر عموم مردم ایران روشن شده و به همین دلیل اکثریت اصلاحطلبان، که هنوز امیدوارند پروژه اصلاح نظام جمهوری اسلامی به جایی برسد، منتظرند بلکه ایران همانند اسپانیای دهه 1970 با مرگ رهبر بتواند گذار به دموکراسی را آغاز کند.
اما جدا از ویژگیهای شخصی و یا روانشناسی سیاستمداران، لجاجت در سیاستورزی دلایل هویتی هم دارد. کوبا فقط با مرگ فیدل کاسترو میتوانست باب مذاکره و رابطه با آمریکا را باز کند؛ چراکه هویت سیاسی کاسترو گره خورده بود به آمریکاستیزی. در ایران هم هویت سیاسی علی خامنهای، به دلایل مختلف، به آمریکاستیزی گره خورده است و اگر او با برقراری رابطه ایران و آمریکا موافقت کند، دیگر "خودش" نیست و لاجرم بسیاری از حامیانش را از دست خواهد داد. چنانکه سعید قاسمی، راستگرای رادیکال، در جریان مذاکرات هستهای، صریحا گفت اگر این مذاکرات به توافق منتهی شود، "ما باید با ولی خداحافظی کنیم."
اینکه راستگرایانی مثل حسین شریعتمداری تاکید میکنند که مسئولیت برجام با رهبری نیست، در واقع تلاشی است برای حفظ هویت سیاسی خامنهای و جلوگیری از ریزش نیروهای حامی رهبر جمهوری اسلامی؛ چراکه عقل سلیم میگوید در وقوع "خسارتی به نام برجام"، رهبری و دولت توامان نقش دارند ولی افرادی چون حسین شریعتمداری میکوشند رویکرد انتقادی حزباللهیهایی چون حاج سعید قاسمی را خنثی کنند.
در واقع نیروهای حزباللهی، همگی مخالف برجام بودند ولی در تفسیر آن به دو دسته تقسیم شدند: کسانی که خامنهای را در انعقاد برجام موثر و مقصر میدانستند (مثل روحالله حسینیان)، کسانی که خامنهای را از تن دادن جمهوری اسلامی به این "خسارت محض" مبرا میدانستند. طبیعتا صدای غالب در جبهه حزبالله، صدای گروه دوم بود. ولی همان صدای ضعیف گروه اول کفایت میکند برای اینکه خامنهای واقف باشد رابطه ایران و آمریکا به از دست رفتن هویت سیاسیاش منجر خواهد شد.
عامل دیگر در بنا شدن سیاستورزی بر لجبازی، سرشت اتوکراتیک مدیریت سیاسی کلان در جوامع غیر دموکراتیک است. در جوامع دموکراتیک، درباره مسائل کلانی که به "مساله ملی" بدل شدهاند، با عقل جمعی تصمیمگیری میشود. اما در ایران تصمیمگیری درباره ادامه یا خاتمه جنگ فرساینده با عراق، بر عهده خمینی بود و کسی هم به آسانی نمیتوانست خمینی را که پیرمردی فقیه و بیخبر از دانش نظامی بود، متقاعد کند که جنگ ایران و عراق عین هدررفت منابع و سرمایههای ملی است.
در سه دهه پس از جنگ ایران و عراق نیز هیچ یک از سران جمهوری اسلامی موفق نشدهاند خامنهای را متقاعد کنند با برقراری رابطه ایران و آمریکا موافقت کند. تلاشهای هاشمی و خاتمی و روحانی و حتی احمدینژاد در این زمینه، یکسره بیفایده بوده است.
در حالی که مردم ایران آشکارا نشان دادهاند که از برقراری رابطه ایران و آمریکا استقبال میکنند و روسای جمهور ایران نیز طی سی سال گذشته، هر یک به نحوی، علاقه خودشان را به احیاء رابطه سیاسی ایران و آمریکا نشان دادهاند، سرشت اتوکراتیک تصمیمگیری درباره مساله ملی مهمی مثل رابطه ایران و آمریکا، سبب شده است که خامنهای یکتنه مانع برقراری این رابطه شود. یعنی او نه به حرف روسای جمهور ایران گوش داده است نه با برگزاری رفراندوم درباره این مساله ملی موافقت میکند.
در چنین شرایطی، اگر رابطه ایران و آمریکا برقرار شود و روابط ایران و سایر کشورهای غربی نیز بهبود یابد و در پی این تحول، گشایش اقتصادی چشمگیری در ایران ایجاد شود و به تدریج بهروزی و رفاه نصیب مردم ایران شود، معلوم خواهد شد تحلیل رهبر جمهوری اسلامی از زیانبار بودن برقراری رابطه با آمریکا و بهبود و تعمیق روابط ایران و اروپا اشتباه بوده است. بنابراین باب این آزمون به کلی باید مسدود بماند.
به عبارت دیگر، هزینه تصمیمات اشتباه در نظامهای دموکراتیک متوجه یک فرد خاص نمیشود و بین سیاستمداران و جناحهای سیاسی گوناگون و گاه حتی بین تمامی مردم یک جامعه توزیع میشود. مثلا در فقره برگزیت، اگر شر خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا بر خیر این سیاست بچربد، هزینهاش نه متوجه نخستوزیر وقت بریتانیا بلکه متوجه کل مردم بریتانیا یا دست کم کل رایدهندگان به برگزیت است.
در واقع شکست یک سیاستمدار عالیرتبه در نظامهای غیر دموکراتیک، هزینه بیشتری برای او در بر دارد تا در نظامهای دموکراتیک. هم از این رو در چنین نظامهایی، سیاستمدار عالیرتبه استعداد بیشتری برای درافتادن به ورطه لجاجت پیدا میکند. بویژه اگر احساس کند کوتاه آمدن از نظرش، راه را بر اثبات درستی نظر مخالفان باز میکند.
همچنین در فرهنگ سیاسی غیر دموکراتیک، مفهوم "سازش" بار معنایی منفی دارد و سیاستمدار اصولی، کسی است که اهل "کوتاه آمدن" نیست. وقتی که سیاستورزی در سطح کلان با اتکا به عقل جمعی و در نظر گرفتن مطالبات ملی دنبال نشود، خودشیفتگی یا دگماتیسم سیاستمدار ارشد مانع تن دادن او به "سازگاری با نظر اکثریت مردم" و کوتاه آمدنش از رایی میشود که به نظر خودش رای صواب است.
هنوز پس از ٤٢ سال، طرفداران خمینی نتوانستهاند به این سوال پاسخ دهند که "چرا امام جنگ را زودتر تمام نکرد؟" در واقع پاسخ خردپسندی برای این سوال وجود ندارد چراکه اصرار خمینی بر ادامه جنگ خردمندانه نبود.
در آینده نیز احتمالا روشن خواهد شد که اصرار خامنهای بر عدم رابطه ایران و آمریکا با عقل سلیم منافات داشته و لجاجت هویتگرایانه و حیثیتی و سازشستیزانه و نارسیستیک او که برآمده از علل اتوکراتیک و احتمالا ژنتیک بود، جز خسران و از دست رفتن منافع ملی سود و ثمری نداشت.
خامنهای در دیدار چند ماه قبلش با دانشجویان بسیجی، تاکید کرد "هر چه میتوانید بر اصول پافشاری کنید." هر سیاستمداری برای خودش اصولی دارد ولی اصول سیاستمدار اگر آشکارا با خواسته اکثریت مردم در تقابل افتد، به جای پافشاری اتوکراتیک بر اصولش، یا باید از قدرت کنار بکشد یا از اصولش کوتاه بیاید؛ چراکه به قول میخائیل گورباچف "سیاستمداران باید حرف مردم را بشنوند." گورباچف این نصیحت را به عنوان یکی از مهمترین آموختههایش از فرو ریختن دیوار برلین با سیاستمداران جهان در میان نهاده است.