مطرح شدن حاجی فیروز به عنوان نمادی نژادپرستانه از سوی شهرداری تهران، بحثهای مربوط به نژادپرستی در فرهنگ ایرانی را طی چند روز اخیر پررنگ کرده است. تقی آزاد ارمکی، جامعهشناس، معتقد است چهرۀ سیاه حاجی فیروز مسالۀ جامعۀ ایران نبوده و اقدام اخیر شهرداری تهران "مسالهسازی" بوده است نه حل یک مسالۀ واقعی. او البته فرهنگ ایرانی را خالی از مفروضات و انگارههای نژادپرستانه نمیداند ولی ضرورت اصلی ایران امروز را نه مبارزه با نژادپرستی بلکه زدودن تبعیضهای غیر دموکراتیک میداند. متن گفتوگوی جمهوری ایرانی با این استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران در پی میآید.
*****
برخی از منتقدین شهرداری تهران در ماجرای حاجی فیروز میگویند ما در ایران نژادپرستی علیه سیاهان نداریم و شهرداری تهران مسالهای غربی را به مسالۀ ما تبدیل کرده تا ژستی دموکراتیک و مترقی بگیرد. نظر شما دربارۀ این نقد چیست؟
موافقم. من هم فکر میکنم شهرداری چیزی را که مسالۀ ما نبوده، مساله کرده است. دوستان ما در شهرداری با این نگاههای فانتزی به مسائل اجتماعی، چیزی را که مساله نیست بدل به مساله میکنند. ما در ایران سیاه نداشتهایم و بحث سیاهان در ایران مطرح نبوده است. سیاهان از مسیر ایران هم عبور نمیکردند و حتی در حاشیۀ جامعۀ ایران نیز زندگی نمیکردند تا نژادپرستی علیه سیاهان مسالۀ ما بوده باشد. در دربارهای شاهان هم غلامان وجود داشتند اما غلامان سیاهپوست نبودند. غلامان نه به دلیل رنگ پوستشان بلکه دلایل دیگری غلام بودند. حاجی فیروز هم نه به دلیل سیاه بودنش بلکه به دلیل "دیگری" بودنش اهمیت دارد. لباس قرمز او یکی از نشانههای همین "دیگری" بودن اوست. حاجی فیروز از جهان دیگری آمده است و رنگ چهره و لباسش هم معانی خاصی دارد که نژادپرستانه نیستند.
مدافعان تصمیم شهرداری هم میگویند اقلیت قلیلی که در ایران سیاهپوست هستند، تحت تاثیر همان فرهنگ غربی، به درستی خواهان احترام بیشتری از سوی اکثریت غیر سیاهپوست جامعۀ ایرانند. بنابراین بهتر است حاجی فیروز سیاه نباشد.
این جا دو بحث داریم. مردم جنوب ایران سیاه خوانده نمیشوند. ایران مثل آمریکا نیست. در آمریکای شمالی سفیدی رنگ پوستِ مردم بسیار واضح است و سیاهپوستان آفریقاییتبار هم بوضوح رنگ پوستشان متفاوت از آنهاست. ولی در ایران با طیف جالبی از رنگ پوست مواجهایم. این طور نیست که عدهای در بندرعباس سیاه باشند و مردم مناطق کویری ایران بسیار سفید باشند. رنگ پوست مردم بعضی از مناطق کویری هم تا حد زیادی تیره است. به نظرم راهش این بود که حاجی فیروزهای متفاوتی داشته باشیم. مثلا در مناطق بسیار جنوبی، که عدهای از مردم رنگ پوستشان سیاه است، حاجی فیروز میتوانست سیاه نباشد. ولی در تهران دلیلی نداشت رنگ چهرۀ حاجی فیروز را عوض کنند و بعد هم اعلام کنند حاجی فیروز احتمالا نمادی نژادپرستانه است و به همین دلیل رنگ چهرهاش را عوض کردیم. عملکرد شهرداری تهران بدترین نوع ورود به قصه بود و مسالهای را علم کرد که مسالۀ ما نبوده و حالا ما باید توضیح دهیم که ایرانیها نژادپرست هستند یا نه.
ولی به هر حال ممکن است ایرانیان سیاهپوست نزدیک خلیج فارس، حرفشان این باشد که در جامعۀ ایران بابت رنگ پوستشان تحقیر شدهاند. آیا صدای اینها نباید شنیده شود؟
قطعا. ولی شنیده شدن صدای آنها با بلوا درست کردن فرق دارد. به نظر من کار شهرداری بلوا درست کردن بود. شنیدن صدای آن سیاهپوست بندرعباسی، یعنی همان که حاجی فیروز بندرعباس باید چهرهاش سفید باشد. حاجی فیروز در همین تهران هم دیگر نمود چندانی ندارد. حالا یک پدیدۀ کمرنگ شده را با پیش کشیدن بحثی مربوط به نژادپرستی، پررنگ کنیم، این یعنی مسالهسازی. ما در ایران بیشترین رنگی که استفاده میکنیم، سیاه است. سراپای فرهنگ و لباس و پوشش این جامعه سیاه است. رنگ سیاه در فرهنگ ما معنای نژادپرستانه ندارد. اگر قرار است چهرۀ حاجی فیروز سیاه نباشد، قبل از حاجی فیروز بسی سیاهیهای دیگر را باید بزداییم! در تهران اکثر ماشینها سفید یا سیاهاند. اتومبیل رنگی چندانی در سطح شهر دیده نمیشود. خودروی سیاه در تهران بسیار زیاد است. سیاهی در البسۀ ما هم نمود بارزی دارد. چرا در این جاها با سیاهی مبارزه نمیکنید و رفتهاید سراغ حاجی فیروز از دور خارج شده؟
برخی هم گفتهاند نهادهای حکومت ایران، از جمله شهرداری، به تبعیض علیه زنان و دگراندیشان و بهاییها آلوده هستند و بنابراین فاقد صلاحیت پرچمداریِ مبارزه با تبعیضاند.
موافقم. شهرداری در غرب یک نهاد مدنی بسیار موثر است اما در کشور ما مشکلات ساختاری دارد. در غرب کسی که شهردار میشود، اگر استعداد ریاست جمهوری داشته باشد، از شهرداری به ریاست جمهوری ارتقا مییابد. اما در ایران برخی را شهردار میکنند تا رئیس جمهور شود. یعنی نهاد مدنی شهرداری اصالت و موضوعیت ندارد و صرفا طریقیت دارد برای بالا رفتن عدهای از نردبان قدرت.
در ادامۀ سوالم، این را میپرسم که الان مثلا شهرداری تهران، بعید است یک فرد بهایی را استخدام کند. بله؟
بله، امکان ندارد. اما این مشکل برمیگردد به نظام سیاسی ایران که مبتنی بر مجموعهای از تناقضات حلنشده است و به این شکل ادامه حیات میدهد. در این سیستم امکان ندارد که ما "دیگری" را وارد بازی کنیم؛ چراکه ممکن است "دیگری" بر ما مستولی شود و جای ما را بگیرد. منطق دموکراسی چیزی جز این نیست. مثلا آمریکا این همه مهاجر میپذیرد و وقتی که رئیس جمهورش سیاهپوست میشود، این واقعیت را میپذیرد. ولی در ایران ممکن نیست "دیگری"، که غیر از "ما" است، رئیس جمهور یا رئیس مجلس شود. سختگیری شورای نگهبان دلیلش این است که مبادا کسی به قدرت برسد که غیر از "ما" باشد. این جاست که دموکراسی ذبح میشود. در شهرداری تهران هم همین وضع وجود دارد و به همین دلیل من معتقدم این داستان حاجی فیروز، چیزی بیش از یک بازی و یک فانتزی نیست.
ولی معاون فرهنگی شهردار تهران در دفاع از خودش میتواند بگوید اگر سیستم شهرداری به تبع ساختار کلی حکومت اشکال دارد، دلیلی ندارد که ما در حوزۀ تحت اختیار خودمان اقدامی مترقی انجام ندهیم.
این هم حرفی است. ولی به هر حال نشانۀ همان تناقضهای جمهوری اسلامی است. اما به هر حال این اقدام، اقدام آدمی مثل من نیست که در حاشیه قرار دارم. فردی که قدرت دارد، در همان حوزۀ قدرتش میتواند تبعیضهای دیگری را مرتفع سازد. مثلا این نابرابری وسیع در حوزۀ شهروندی، که در کل شهر تهران جاری و ساری است. هیچ کس به این موضوع اعتنا نمیکند. مثلا اصلاح پیادهروها در حوزۀ وظایف شهرداری است. آدمها باید بتوانند راحت در شهر راه بروند. شهرداری تهران این وظیفۀ اصلیاش را رها کرده و به مسالهای فرعی پرداخته است.
معمولا مردم عادی و فقیر، برای اینکه در آستانۀ عید درآمدی داشته باشند، در هیأت حاجی فیروز به خیابانها میآیند. شهرداری تهران از سال بعد میخواهد حاجی فیروزهای سیاه را، که از جانب خودش به شهر گسیل نشدهاند، از سطح شهر جمع کند؟
پرداختن به این موضوعات کار فیلسوف فرهنگ است. در غرب هم فیلسوفان فرهنگ مناقشات بنیادی را طرح میکنند و به آن پاسخ میدهند، نه یک کارگزار اداری. به نظرم این کار شهرداری تهران، زخمی کردن فرهنگ ایرانی و پذیرش یک اتهام برای ما ایرانیان بود. همین.
نژادپرستی در دنیای امروز توسعۀ معنایی پیدا کرده و برخی مایلند هر نوع تبعیضی را نژادپرستانه بدانند. مثلا تبعیض علیه زنان را باید نژادپرستانه بدانیم یا صرفا غیر دموکراتیک؟
نژادپرستی بالاخره معنای روشن و معینی دارد. مثلا کنت دوگوبینو بحث نژاد برتر اروپایی و نژاد پست ایرانی را مطرح کرده است. آخرین سخن او در کتاب "سه سال در ایران" این است که ما ایرانیها نژادپرست هستیم و اروپاییها نژاد برترند. اما تبعیضها موقعیتیاند. تبعیض شغلی و منزلتی و جنسیتی و ...
آیا این تبعیضها را میتوان زیر چتر مفهوم نژادپرستی آورد؟
نه، به نظرم چنین کاری نمیتوان کرد.
آنچه در آفریقای جنوبی دوران آپارتاید میگذشت، مصداق نژادپرستی بود ولی مثلا حقوق کمتر زنان نسبت به مردان در هندوستان نژادپرستانه نیست و صرفا یک تبعیض غیر دموکراتیک است.
بله، در همان وضعیت تبعیضآمیز هندوستان، دختر گاندی نخستوزیر هندوستان شد.
اگر "تبعیض" را گوهر مفهوم نژادپرستی ندانیم، گوهر این مفهوم چیست؟
نژادپرستی در اصل یک معنای زیستی (یا به اصطلاح نژادی) دارد اما بسیاری از تبعیضها مسالهای سیاسیاند. در هر صورت، تبعیضهای مبتنی بر مفروضات زیستشناسانه، معنای کلاسیک مفهوم نژادپرستیاند ولی چنین نگاهی همچنان وجود دارد. مثلا در آلمان گاهی بروز میکند. یا در آمریکا ترامپیسم آن را برجسته میکند.
شاید چون برابری حقوقی در جهان امروز تا حد زیادی محقق شده، سایر تبعیضها را زیر چتر مفهوم نژادپرستی میآورند.
بله، ولی این موارد تبعیضهای متفاوت اجتماعیاند و مصداق نژادپرستی نیستند.
دلیل توسعۀ مصادیق مفهوم نژادپرستی، آیا این نیست که واژۀ نژادپرستی یک فحش یا برچسب بسیار موثر است و کار را به سود اقلیتهای تحت تبعیض پیش میبرد؟
میتواند این باشد. یعنی مناقشه را تند و رادیکال میکند و موجب میشود برای برونرفت از وضعیتی خاص، چارهای اندیشیده شود. مثلا اگر تبعیضهای جنسیتی یا قومی را تبعیض نژادی قلمداد میکنند، ضرورت برطرف شدن چنین تبعیضهایی بیشتر میشود. رادیکال شدن مساله گاهی به ضرورت حل آن کمک میکند ولی گاهی موجب مخفی شدن مساله هم میشود. مثلا چون برچسب نژادپرستی بسیار ننگآور است، بسیاری از مردم گرایشهای نژادپرستانۀ خودشان را پنهان میکنند. بعد از ظهور ترامپ در آمریکا، معلوم شد که نژادپرستی در بین مردم آمریکا هنوز نیرومند است. قبل از ترامپ، چنین چیزی تا حدی مخفی شده بود ولی ظهور ترامپ موجب بروز بیشتر این امر مخفی شد. اما مفهوم "تبعیض" چنین تبعاتی ندارد. وقتی شما میگویید تبعیضهای قومیتی یا جنسیتی وجود دارند، این تبعیضها راحتتر در دستور کار اجتماعی قرار میگیرند. انگ نژادپرستی مثل ننگ است ولی "تبعیض" مفهوم ملایمتری است و تلاش برای رفع آن نیز چه بسا راحتتر باشد.
بسط مصادیق نژادپرستی این مشکل را هم در بر دارد که امروزه مثلا اینشتین و کانت و گاندی و برخی از "پدران بنیانگذار" آمریکا را نژادپرست قلمداد میکنند و این فکر به ذهن متبادر میشود که گویا آدمحسابیهای تاریخ بشر غالبا نژادپرست بودهاند!
این رویکرد به گذشته غلط است. اینشتین در سفر به هندوستان دربارۀ کثیف بودن مردم هند و عدم رعایت بهداشت و آداب اجتماعی از سوی آنها چیزهایی در دفترچهاش نوشته است. این کجایش نژادپرستانه است؟ نژادپرستانی مثل کنت دوگوبینو میگفتند ذات این قوم یا ملت پست است و امکان اصلاح و ارتقا هم در کار نیست. اما اگر اینشتین گفته باشد سطح فرهنگی یا بهداشتی یک ملت پایین است، حکمی دربارۀ ذات آن مردم صادر نکرده و امکان ترقی آنها را نفی نکرده است. این نکتۀ ظریف را نباید نادیده گرفت. بیتوجهی به این نکته موجب میشود همۀ بزرگان گذشته را نژادپرست بدانیم و با این رویکرد، معلوم نیست جهان به کدام سو خواهد رفت. اینکه بخواهیم ارزشهای دموکراتیک را با تکیه بر نوعی پوپولیسم جا بیندازیم و در این مسیر، مصادیق را هم بعضا اشتباه بگیریم، خودش حرکتی خلاف فرهنگ دموکراتیک است. به هر حال انسانی که پاکآیین است، حق انتقاد از کسانی را دارد که پاکآیین نیستند. مهم این نیست دربارۀ ذات هیچ قوم و گروهی حکم صادر نکنیم. اگر بگوییم این قوم یا این گروه انسانی ذاتا پست و فرومایه است، دیگر راهی باقی نمیماند جز نابودی آن قوم. نژادپرستی یعنی این. این همان حکمی است که نازیسم دربارۀ یهودیت صادر میکرد و بر این اساس عمل هم کرد.
در بحث ذات، گفته میشود سفیدپوستان در قیاس با سیاهپوستان، ذاتا شناگران بهتری هستند. این فقط یک توصیف ظاهرا علمی است. اگر از دل آن تجویزی را بیرون نکشیم، آیا این توصیف ذاتگرایانه نژادپرستانه است؟
این که این مدعا به صورت کلی مطرح میشود، نژادپرستانه است.
مثلا میگویند ارگانیسم سفیدپوستها برای ورزش شنای حرفهای مناسبتر از ارگانیسم سیاهپوستان است.
به نظر من این یک حرف نژادپرستانه است.
از طرف دیگر گفته میشود ارگانیسم سیاهپوستان برای دوهای سرعت مناسبتر از ارگانیسم سفیدپوستان است.
این هم یک حرف نژادپرستانه است.
آخر این یک سوال مهم در حوزۀ ورزش است که چرا در مسابقات جهانی و المپیک در دوهای صد متر و دویست متر، تقریبا همیشه سیاهپوستها برنده میشوند و در شنای پنجاه متر و صد متر هم تقریبا همیشه سفیدپوستها برنده میشوند.
در فوتبال هم کمتر از ده کشور موفق شدهاند فاتح جام جهانی شوند و حداکثر بیست تا سی کشور دنیا لیگهای درجه اولی دارند. دلیلش این است که در این کشورها سرمایهگذاری بیشتری روی فوتبال صورت گرفته و مردم میل به فوتبال پیدا کردهاند و استعدادها متوجه فوتبال شده است.
فرض کنیم کسی بگوید من در مقام توصیفم و از دل این توصیف هیچ تجویزی بیرون نمیآورم. یعنی این فرد منع قانونی ایجاد نمیکند اما اگر یک نوجوان سفیدپوست از او مشاوره بخواهد، به او میگوید وقتش را بابت رسیدن به قهرمانی در دوی صد متر تلف نکند، به نوجوان سیاهپوست هم میگوید به جای شنا، به فکر قهرمان شدن در رشتههای ورزشی دیگری باش.
این نحوۀ مشاوره دادن، نژادپرستانه است. الان در بسیاری از کشورهای دنیا فیلیپینیها را به عنوان کارگر استخدام میکنند و مشهور است که فیلیپینیها بهترین کارگران دنیا هستند. یا میگویند آلمانیها بهترین طراحان دنیا هستند. این انگارهها و مفروضات کاملا نژادپرستانه است.
برخی هم معتقدند در تاریخ اسلام نژادپرستی نداشتهایم و این پدیده عمدتا متعلق به تاریخ غرب است.
بردهها در تاریخ اسلام لزوما سیاهپوست نبودند ولی اشکال دیگری از نژادپرستی وجود داشته. مثلا منازعۀ عرب و عجم مبتنی بر مفروضات نژادپرستانه است. یعنی کسی که قدرت داشته، چه عرب چه عجم، طرف مقابل را ذاتا پستتر از خودش میدانسته. اینکه عدهای را نجس یا سوسمارخور بدانیم و به همین دلیل آنها را در مقایسه با خودمان پست قلمداد کنیم، نژادپرستانه است. در تاریخ اسلام هم نژادپرستی داشتهایم ولی این نژادپرستی لزوما علیه سیاهان نبوده.
پس چرا نژادپرستی علیه سیاهان آفریقایی و سرخپوستها آزاردهندهتر از انواع نژادپرستی در تاریخ اسلام و فیالمثل تاریخ شرق دور است.
برای اینکه آن وقایع برای گذشتۀ بسیار دورند. تقریبا همۀ حوادث مهم چند قرن اخیر در غرب اتفاق افتاده است. اگر ما شرقیها هم در چند قرن اخیر در مرکز حوادث و توجهات جهانی بودیم، آن وقت مشکلات بنیادیمان به اندازۀ مشکلات بنیادی غربیها به چشم میآمد. منازعۀ عرب و عجم، رابطۀ ما با افغانستانیها، رابطۀ فارسها و ترکها بخشی از این مواردند. مثلا آنچه دربارۀ نژادپرستی فردوسی گفته میشود، کاملا واکنشی بوده به نژادپرستی اعراب.
نهایتا، به نظر شما، ما ایرانیها نژادپرست هستیم یا نه؟
بله، با این تلقی انتزاعیای که از فرهنگ و تمدن خودمان داریم، نژادپرست هستیم. البته نژادپرستی ما علیه سیاهان نبوده. ما باید معنایی فرهنگی از تمدن خودمان استخراج کنیم نه معنای سیاسی. این معنای سیاسی فعلی، به کار ادعای برتری ذاتی میآید. ما باید بپذیریم انسان ایرانی هم مثل انسانهای دیگر است و بر دیگران برتری ندارد. ما خیلی خودمان را از سایر ملل منفک میکنیم و نگاه تحقیرآمیزی به منطقه داریم.
اگر ملت فرانسه بگوید تاریخ نشان میدهد که ما در زمینۀ تولیدات ادبی و هنری و فلسفی و علمی بر ملت چاد برتری داشتهایم، آیا این حرف نژادپرستانه است؟
نه؛ چون شواهد موید این مدعاست.
ایرانیها هم میگویند تاریخ نشان میدهد که ما در زمینۀ تولیدات ادبی و فکری بر سایر ملل منطقه برتری داشتهایم. پس چرا این مدعا را نژادپرستانه میدانید؟
برای اینکه ما ایرانیها چنین چیزی نمیگوییم. ما قائلیم به اینکه برتری ذاتی داریم به دیگران. یعنی اصالتا برتر از دیگرانیم. ما میگوییم هنر نزد ایرانیان است و بس. یعنی جای دیگری چیزی نیست. به همین دلیل است که ما الان نمیتوانیم کشورمان را بسازیم. نه اینکه توانا نیستیم. مشکل ما این است که فکر میکنیم باید چیز متفاوتی بسازیم. اینکه در پی ساختن یک چیز متفاوت و "اصیل" هستیم، باعث شده نتوانیم دست کم همان چیزی را بسازیم که دیگران ساختهاند. ولی به هر حال در ایران امروز، مسالۀ اصلی ما مجموعهای از تبعیضهاست. این مساله باید به صورت فوری و فوتی حل شود. آن خودبرتربینی، مسالهای حاشیهای است که در پس ذهن ما وجود دارد و مسالۀ فوری و فوتی ما نیست. تبعیضها در کشور ما نهادی شده است و آن نگاه نژادپرستانه، که دربارهاش توضیح دادم، در حاشیه است. تبعیضها کانونی و اساسی و محوریاند.
اقلیتهای قومی و زبانی در ایران مطالبات دموکراتیک دارند و فارسها یا ایرانیهای فارسیزبان را به رویکرد غیر دموکراتیک متهم میکنند. ولی مثلا مردم شمال شهر تهران، ذهنیت و سبک زندگی خودشان را دموکراتیکتر از اعراب و کردها و بلوچهای ایران میدانند. دربارۀ این نقدهای متقابل چه نظری دارید؟
این نقدها در گفتمانی تبعیضمحور مطرح میشوند و به همین دلیل طرفین خودشان را بینقص و رفتار طرف مقابل را به شدت غیر دموکراتیک معرفی میکنند. اما اگر یک نگاه مدنی دموکراتیک حاکم شود، بحث مشارکت و توزیع منابع مطرح میشود. وقتی مشارکت وجود داشته باشد، این قبیل منازعات منتفی میشود. به همین دلیل من میگویم تبعیضها مسالۀ اصلی ایران امروز است نه نژادپرستی. اگر رویکردی نژادپرستانه در پیش گرفته شود، ایران فعلی باید به ده کشور تقسیم شود. ولی اگر رویکردی تبعیضزدایانه در پیش گرفته شود، بحث یک حکومت ملی مبتنی بر توزیع منابع و مشارکت و تقسیم مسئولیتها و کاهش تبعیضها مطرح میشود.
ظاهرا اقلیتهای قومی و زبانی چون از همین تبعیضها ناراضیاند، از اینکه حاجی فیروز به عنوان مظهری از نژادپرستی در فرهنگ فارسی مطرح شده، استقبال کردهاند. اما مسالۀ آنها چیز دیگری است.
بله، نارضایتی اصلی اقلیتهای قومی و زبانی از تبعیض است نه از نژادپرستی. از تبعیضهای غیر نژادپرستانه ناراضیاند. دربارۀ حاجی فیروز هم باید بگویم این نماد سنتی در حال محو شدن بود. نه در جامعه چندان دیده میشد نه در رسانهها. به همین دلیل است که من میگویم یک پدیدۀ حاشیهای را به مسالهای محوری بدل کردند. سیاستگذاری فرهنگی باید به همین نکات ظریف توجه کند و اگر هم میخواهد مسالهای را حل کند، به سراغ مسائل اصلی جامعه برود. حاجی فیروز نمادی سنتی بود که تقریبا داشت فراموش میشد. به نظرم در آینده هم پررنگ نمیشود و همچنان مسالهای حاشیهای خواهد بود.