اهم اخبار
news-details

آمریکا از لیبرال‌دموکراسی و ایران از ژئوپلتیک شیعه عبور کرده است


 

به قدرت رسیدن دوبارۀ طالبان در افغانستان، احتمالا مهم‌ترین واقعۀ سیاسی جهان در یکی دو هفتۀ اخیر بوده است. نفس خروج آمریکا از افغانستان و البته نحوۀ این خروج، رابطۀ ایران با حکومت طالبان، پیامدهای حکمرانی طالبان در شرق و غرب و شمال افغانستان، مطالبۀ ورود حکومت ایران به جنگ پنجشیر از سوی بسیاری از ایرانیان و رابطۀ این خواسته با منافع ملی ایران، موضوعات گفت‌وگوی جمهوری ایرانی با پیرمحمد ملازهی، کارشناس مسائل افغانستان است. آقای ملازهی معتقد است آمریکا از لیبرال‌های حاکم بر افغانستان ناامید شده بود و به همین دلیل در دوحه با طالبان معامله کرد.

 

*****

 

به نظر شما خروج آمریکا از افغانستان گریزناپذیر بود یا نه؟ بایدن می‌گوید آمریکا باید از افغانستان خارج می‌شد، ولی جان بولتون می‌گوید آمریکا در افغانستان هم، مثل ژاپن و کرۀ جنوبی و اروپا، باید سال‌های سال می‌ماند.

من نظر شخصی خودم را می‌گویم. ادعایی هم نسبت به درستی آن ندارم. فکتی هم وجود ندارد. نظر من فقط یک تحلیل و برداشت است در کنار سایر برداشت‌ها. برداشت من این است که آمریکایی‌ها معامله کرده‌اند. در دوحه یک معاملۀ بزرگ بین آمریکا، طالبان، پاکستان، عربستان و قطر صورت گرفت و آمریکا بر مبنای این معامله از افغانستان خارج شد. معامله هم این است که آمریکایی‌ها در واقع از لیبرال‌دموکراسی عبور کرده‌اند. از این ادعا که دموکراسی را از طریق نظامی به کشورهای جهان سوم و خاورمیانه صادر کنند، گذشتند. هم در عراق از این ادعا عبور کرده‌اند، هم در افغانستان کاملا این ادعا را کنار گذاشته‌ و توافق کرده‌اند طالبان به قدرت برگردد. علت عبورشان از دموکراسی لیبرال این بود که به لحاظ نظامی نتوانستند کاری انجام دهند. در حقیقت به نوعی شکست خوردند ولی برخلاف انگلیس در قرن نوزدهم و شوروی در قرن بیستم، شکستشان را نپذیرفتند. در اواخر حکومت اوباما گزارش‌هایی که از جاهای مختلف به رئیس‌جمهور آمریکا رسید، هم از میدان در داخل افغانستان هم از دسته‌های امنیتی‌اش، او را به این نتیجه رساند باید از شکست جلوگیری کند. یعنی اگر به حضورشان در افغانستان ادامه دهند، مثل روسیه و انگلیس شکست خواهند خورد. بنابراین آمریکا سیاست درستی را طراحی کرد. استراتژی‌اش را تغییر داد ولی چون در ماه‌های آخر حکومت اوباما بودند، این استراتژی به ترامپ رسید و ترامپ هم خلیل‌زاد را مامور کرد با طالبان در دوحه مذاکره کند. ترامپ هم رفت و بایدن که آمد، این سیاست را عملی کرد. در اینکه آمریکایی‌ها نتوانستند با قدرت نظامی‌شان یک حکومت لیبرال‌دموکراتیک در افغانستان بوجود بیاورند، هیچ تردیدی وجود ندارد. بنابراین از چنین پروژه‌ای عبور کردند. البته این عبورشان پیامد دارد. خروج انگلیسی‌ها از افغانستان، زمینه‌ساز افول بریتانیا در جهان شد. روس‌ها هم در همین جغرافیا شکست خوردند و از ایدئولوژی مارکسیسم عبور کردند. الان آمریکایی‌ها نیز همین در سرآغاز چنین افولی هستند. به نظرم جغرافیای عجیب و غریب افغانستان، سرآغاز افول قدرت همه ابرقدرت‌هایی شده که وارد این کشور شده‌اند. بنابراین اینکه بولتون می‌گوید آمریکا می‌توانست در افغانستان هم مثل کره جنوبی و ژاپن و آلمان و ترکیه پایگاه نظامی داشته باشد، به لحاظ شکلی امکان‌پذیر بود. ولی آن پایگاه‌ها بعد از جنگ جهانی دوم احداث شدند. امروزه آمریکا به کمک تکنولوژی می‌تواند از میشیگان یک کشور بسیار دور را اداره کند. بنابراین آمریکا نیروهایش را خارج کرده تا کشته و هزینه ندهد. من فکر می‌کنم معامله شده و طالبان هم تعهداتی را پذیرفته. یکی از این تعهدات، به نظر من، این است که طالبان پذیرفته فضا را برای جریان رادیکال خلافت‌گرای داعشی باز کند تا نیروهایی که ضد روسیه و آسیای مرکزی و چین و ایرانند، فعال شوند. یعنی این نیروها علیه رقبای آمریکا در آینده وارد عمل شوند. مشکل اصلی این است که ما هنوز نمی‌دانیم چه توافقاتی پشت پرده بین آمریکا و طالبان حاصل شده و چرا نیروهای ارتش افغانستان به این سرعت عقب‌نشینی کردند و سلاح‌های آکبند آمریکایی را در اختیار طالبان گذاشتند. بنابراین وضع مشکوکی پدید آمده که باید دید در آینده به کجا منتهی خواهد شد.

 

بسیاری از کسانی که می‌گفتند دموکراسی با تفنگ صادر نمی‌شود و مخالف مداخلۀ نظامی آمریکا برای بسط دموکراسی در جهان بودند، الان ناراضی‌اند که چرا ارتش آمریکا از افغانستان خارج شده. به نظر می‌آید بین آن نظر و این نارضایتی تناقضی وجود دارد.

آدم‌ها بر اساس نگاه یا منافع خودشان رویکردهای متفاوتی را در پیش می‌گیرند. اینکه کسانی در مقطعی از دخالت نظامی آمریکا در افغانستان ناراضی بودند و الان ناراحتند که چرا آمریکا از افغانستان خارج شده، برمی‌گردد به باورها و ذهنیتشان. ولی آمریکا بر اساس منافع خودش حرکت می‌کند و توجه چندانی به نظر دیگران ندارد. به نظرم این تناقض مد نظر شما، تا حدی طبیعی است. یعنی در زمان حضور نظامی آمریکا، عده‌ای منافعی را از دست می‌دادند و بعد از رفتن آمریکا هم منافعی را از دست می‌دهند و بر اساس منافعشان به هر حال همیشه اعتراض می‌کنند. اما این مسئله اصلی نیست. مسئله اصلی نگاهی است که در مجموعۀ غرب به کشورهای اسلامی شکل گرفته. به نظرم عبور آمریکا در افغانستان از لیبرالیسم و دموکراسی و واگذاری قدرت به جریان رادیکال، بدون حساب و کتاب نبوده است. لیبرال‌ها در افغانستان قدرت بسیج مردمی نداشتند، در درون خودشان دچار فساد گسترده شدند و بر سر کسب قدرت به وحدت نظر نرسیدند. عبدالله و اشرف غنی تا روز آخر بر سر تقسیم قدرت دعوا داشتند. نتوانستند انتخابات سالم برگزار کنند و دولتی پایدار را بوجود آورند. در واقع خودشان را در موقعیتی قرار دادند که بر سرشان معامله شد.

بنابراین انتخاب آمریکایی‌ها جریان رادیکال اسلامی است. این نکته را باید جدی گرفت. تحولات آیندۀ دنیای اسلام را رادیکال‌های اسلامی رقم خواهند زد. هر کشوری که به نوعی به دنبال منافع ملی برود یا سعی کند قدرت ملی بوجود آورد، حتی همین پاکستانی که به آمریکا نزدیک است، همین تفکر طالبانی دخلش را می‌آورد.  کشورهای اسلامی الان دارند یکی یکی تبدیل می‌شوند به امارت. این کار را هم جریان رادیکال خلافت‌گرا می‌تواند عملی کند. به همین دلیل افغانستان برای آغاز این فرایند انتخاب شد.

افغانستان در قلب آسیا است. هر جریانی که این قلب را بدست آورد، حکومت آسیا را هم می‌تواند بدست آورد. آمریکایی‌ها این قلب را دارند بدست می‌آورند. از تفکرات لیبرالی خودشان نسبت به جهان اسلام عبور کرده‌اند و با جریان رادیکال سازش کرده‌اند. به هر حال برداشت من این است که آمریکایی‌ها جریان رادیکال جهان اسلام را انتخاب کرده‌اند و لیبرال‌های جهان اسلام را کنار گذاشته‌اند و کشورهای اسلامی در آینده تحت تاثیر جریان رادیکال قرار خواهند گرفت. طالبان هم در افغانستان فضا را برای داعش خراسان باز می‌کند و این داعش خراسان است که در آینده می‌کوشد کشورهای اسلامی را یکی یکی تبدیل به امارت اسلامی کند و بعدا این امارت‌ها در هم ادغام شوند و خلافت اسلامی احیا شود. پس از آن، این جریان رادیکال متوجه خارج دنیای اسلام خواهد شد. مطابق همان فرمولی که بن لادن تقسیم کرده بود و داعش نیز به همان عقیده دارد. یعنی تقسیم‌بندی دنیا به دشمن دور و دشمن نزدیک. فعلا مشغول دشمن نزدیک‌اند و در معامله دوحه از کمک آمریکایی‌ها هم برخوردار شده‌اند.

 

قدرت گرفتن بنیادگرایان اسلامی در جهان اسلام چه سودی برای آمریکا و اتحادیۀ اروپا می‌تواند داشته باشد؟ در غرب که مدام نسبت به خطر تروریسم اسلامی هشدار می‌دهند. این تروریسم هم کار بنیادگرایان است نه کار نیروهای سکولار جهان اسلام.

بله، این واقعا پرسش مهمی است که چرا آمریکا نیرویی را که بالقوه برای خودش و سایر کشورهای غربی خطرناک است، دارد پر و بال می‌دهد در دنیای اسلام. لااقل من قضاوت درستی دربارۀ چرایی این امر ندارم ولی به نظرم می‌آید که این سیاست بیش از اینکه از طرف سیاستمداران غربی‌ مطرح شده باشد، ناشی از منافع صنایع تسلیحاتی و نفتی دنیای غرب است. یعنی منافع این صنایع، چنین سیاستی را به رهبران سیاسی غرب دیکته می‌کند. شاید در درون جوامع غربی خطر بنیادگرایی بیش از پیش عینا حس شود در اثر اتخاذ چنین سیاستی. احتمال اینکه آمریکایی‌ها خیلی آگاهانه‌تر حرکت کنند و آن تضادی را که سازمان القاعده با حمله به نیویورک بین اسلام و مسیحیت ایجاد کرد، برگردانند به جهان اسلام و در قالب شیعه و سنی صورت‌بندی‌اش کنند، وجود دارد. در کشورهای اسلامی نشانه‌های چنین امری دیده می‌شود. اگر این اتفاق بیفتد، غرب از شر یک جریان رادیکال خلاص می‌کند و تهدید این جریان رادیکال را برمی‌گرداند به درون جهان اسلام.

به علاوه اینکه سود اصلی این تضاد در دنیای اسلام نصیب شرکت‌های تسلیحاتی و شرکت‌های نفتی جهان غرب می‌شود. این تضاد مذهبی در جهان اسلام در درون یک کشور نخواهد بود؛ رقابت کشورهای اسلامی هم مطرح است. فروش تسلیحات غربی در اثر این تضاد افزایش خواهد یافت. حداقل آن بخش از تسلیحاتی که غرب دیگر به آن‌ها نیازی ندارد. پول کلان فروش این تسلیحات راهی جهان غرب می‌شود، تهدید جریان رادیکال خلافت‌گرا نیز در محدودۀ جهان اسلام باقی می‌ماند. چون این جریان این نکته را روشن کرده است که "دشمنان نزدیک" در اولویتش قرار دارند. به همین دلیل شما هیچ بیانیه‌ای از داعش یا القاعده در سال‌های اخیر ندیده‌اید که علیه اسرائیل یا آمریکا موضع‌گیری کرده باشد. این کار را گذاشته‌اند برای مرحلۀ دوم خلافت. فعلا امارت‌سازی کشورهای اسلامی مد نظرشان است.

جریان رادیکال خلافت‌گرا معتقد است که می‌تواند از تضادهای قدرت‌های جهانی استفاده کند. مثلا زمانی که جهاد اسلامی را علیه رژیم مارکسیستی افغانستان آغاز کردند، از سازمان سیا و کشورهای غربی نهایت استفاده را کردند. بعد هم متوجه خود غرب شدند. توجیه القاعده این بود که از غرب استفاده کرده برای از بین بردن جناح شرقیِ کفر، الان هم نوبت استفاده از جناح شرقی قدرت جهانی است برای از بین بردن جناح غربی. داعش هم چنین تحلیلی دارد و بر همین اساس معتقد است فعلا نوبت غرب نیست و نوبت امارت‌سازی در کشورهای اسلامی و ایجاد خلافت اسلامی است. معتقد نیستند که این تحول در یک نسل حادث خواهد شد. آن‌ها معتقد به ادای تکلیف شرعی‌اند. می‌گویند هر نسلی تکلیف خودش را انجام می‌دهد. اگر این نسل نتواند خلافت‌سازی کند یا علیه غرب وارد عمل شود، نسل‌های بعدی چنین خواهند کرد.

این یک تفکر رادیکال خلافت‌گرا در جهان اهل سنت است. این تفکر را بسیاری از اهل سنت پذیرفته‌اند و به همین دلیل این جریان رادیکال، نیروی کیفی در اختیار دارد در جهان اسلام. تفکر لیبرال‌دموکراتیک در جهان اسلام نیرویی نیست واقعا. این جریان زیگزاگ می‌رود و گاهی منافع ملی را به اهداف طراحی شده از سوی آمریکا ترجیح می‌دهد. بنابراین این نیرو به درد غرب نمی‌خورد. حالا اینکه رادیکال‌های جهان اسلام کی دوباره متوجه غرب شوند، بحثی است که هنوز زمانش نرسیده است.

 

مطابق این تحلیل شما، نیروی تخریبی‌ای در جهان اسلام وجود دارد که در آیندۀ نزدیک متوجه اهدافی در خود جهان اسلام می‌شود. بنابراین آیا باید احتمال بدهیم که قدرت گرفتن طالبان در افغانستان ممکن است منجر به جنگ بین ایران و افغانستان شود؟

من این طور نمی‌بینم قضیه را که جنگی بین ایران و افغانستان تحت کنترل طالبان پیش آید به این زودی‌ها. اینکه ایرانی‌ها چند سالی است که با طالبان کار کرده‌اند، احتمالا ناشی از این تحلیل بوده که از وقوع چنین جنگی جلوگیری کنند. یعنی اجازه ندهند جریان رادیکال در افغانستان، علیه ایران شود. بین ایران و طالبان منافع مشترکی هم وجود داشت که مهم‌ترینش ناشی از حضور نظامی آمریکا در افغانستان بود. خروج آمریکا از افغانستان، هم به نفع ایران بود هم به نفع طالبان. آمریکایی‌ها لااقل دو پایگاه در نزدیکی خاک ایران داشتند. یکی از این دو پایگاه حدود ده کیلومتر با مرز ایران فاصله داشت. بنابراین به همان نسبت که حضور نظامی آمریکا به معنای تداوم حکومت لیبرال اشرف غنی بود، برای ایران هم خطرناک بود.

اما در روزهای اخیر سیاست ایران دارد از پذیرش مطلق طالبان تغییر می‌کند. نیروهای سنتی نزدیک به ایران در افغانستان، فارسی‌زبان و شیعه‌مذهب هستند که در حوزۀ فرهنگی ایران قرار دارند. این نیروها از سیاست نزدیکی ایران به طالبان بسیار ناراحتند. ولی سخنان اخیر سخنگوی وزارت خارجه دربارۀ پنج‌شیر، نشانۀ تغییری نسبت به مواضع قبلی ایران است. همین طور حرف‌های آقای رئیسی دربارۀ ضرورت پذیرش حکومت همه‌شمول از سوی طالبان. این هم به نظرم تغییر جهتی است نسبت به گذشته. ایران خطر طالبان را درک می‌کند اما این طور نیست که ایران و افغانستان دچار جنگ شوند. بحث اصلی این است که جریان رادیکال خلافت‌گرا کاری به طالبان ندارد. حتی در جاهایی بر سر قدرت و نفوذ با طالبان می‌جنگد. این طور نیست که این نیرو صد در صد در اختیار طالبان باشد. این‌ نیرو اهداف و خط و ربط خودش را دارد  و بر همین اساس حرکت می‌کند. آمریکا امیدوار است این جریان علیه رقبایش در آینده وارد عمل شود. نیروهایی که با طالبان همکاری کردند برای تسلط یافتن طالبان بر افغانستان، نیروهای قومی چچن هستند که هدفشان استقلال چچن از روسیه است. حزب‌التحریر نهضت اسلامی ازبکستان و انصار تاجیکستان هم دو نیروی دیگر هستند که آسیای مرکزی را به عنوان بخشی از قلمرو خلافت داعش یا خلافت خراسان می‌بینند. ایغورها هم که دنبال تجزیۀ سین‌کیانگ از چین و تشکیل کشور اسلامی خودشان هستند که طبیعتا یک امارت اسلامی مد نظرشان است. نیروهای کشمیری، لشکر طیبه، حزب‌المجاهدین و محمد هم جزو حامیان سلطۀ طالبان بر افغانستان بودند. این نیروها اگرچه مورد حمایت پاکستان‌اند ولی در کنار طالبان بودند و الان در افغانستان حضور دارند. واقعیتش این است که این نیروها خیلی در چارچوب حکومت طالبان نمی‌گنجند. منظور من از این جریان رادیکال، خلافت خراسانی است. در تفکر خلافت، دو بخش خاورمیانه‌ای و خراسانی وجود داشته در طول تاریخ. این جریان معتقد است که ایران یک پرانتز بین این دو منطقه است. یعنی خاورمیانه و خلافت شرقی. این پرانتز هم از زمان صفویه باز شده. شاه اسماعیل صفوی با زور شمشیر مردم ایران را شیعه کرد و تشیع را به عنوان مذهب رسمی ایران اعلام کرد. این نیروها از آن زمان تا حالا به دنبال حذف این پرانتز هستند. نگاه رادیکال‌های خلافت‌گرا به ایران این گونه است. بویژه اینکه عامل زمینی شکست داعش و از دست رفتن خلافت این گروه در عراق و سوریه، نیروهای ایران بودند و عامل هوایی‌اش نیروهای روسیه. در این تردیدی وجود ندارد. این نیرو الان در افغانستان مستقر است. طبیعتا جهت‌گیری‌اش در آینده علیه ایران و روسیه خواهد بود. این جهت‌گیری ارتباطی به طالب ندارد به نظر من. طالب می‌تواند فضا را باز کند ولی اینکه طالب با ایران وارد جنگ شود، با توجه به قدرت نظامی ایران، غیر قابل تصور است. ولی جریان رادیکال خلافت‌گرا کاری به طالب و ایران ندارد. کار خودش را دنبال می‌کند و خودش را موظف به اجرای تکلیف شرعی می‌داند. کاری هم ندارد که این عمل به تکلیف، کی نتیجه خواهد داد.

 

در روزهای اخیر برخی افراد خواهان مداخلۀ نظامی ایران برای ممانعت از سقوط پنجشیر شده بودند. این درخواست را به سود منافع ملی ایران می‌دانید؟

ورود ایران به جنگ پنجشیر با منافع ملی ایران همخوانی نداشت. این یک دام بود. اگر ایران وارد جنگ می‌شد، قطعا با پاکستان هم درگیر می‌شد. با ترکیه هم درگیر می‌شد. یعنی به این سادگی نبود که ایران در پنجشیر نیرو پیاده کند و دیگران ساکت بنشینند.

به نظرم کسانی که چنین خواسته‌ای داشتند، احساسی برخورد می‌کردند و تحلیل واقعی از شرایط منطقه و جهان نداشتند. ولی ما از دو زاویه به قضیه نگاه می‌کنیم. یکی نگاه ایدئولوژیک است که از این منظر، ایران علی‌القاعده باید کنار پنجشیر قرار می‌گرفت. باید کنار شیعیان قرار می‌گرفت. اما این کار را نکرد و با طالبان هماهنگ شد که این هماهنگی، محاسبات خاص خودش را داشت و احتمالا ایران آن را ادامه خواهد داد. البته حساب داعش را هم از طالبان جدا خواهد کرد.

اما اتفاق دیگری هم افتاده است. من گفتم آمریکایی‌ها در نگاه به این منطقه، از لیبرال‌دموکراسی عبور کرده است. به نظرم می‌آید ایران هم از ژئوپلتیک شیعه عبور کرده است. این امر ممکن است پیامدهایی داشته باشد و شرایط دیگری بوجود بیاورد که فعلا قابل پیش‌بینی نیست. به هر حال ایران وقتی با طالبان همکاری کرد، معنایش این است که هزاره‌های شیعه‌مذهب را نادیده گرفت. هر چند که در شعارها و تبلیغات، ایران همچنان بر حمایت از هزاره‌ها تاکید دارد. ممکن است ایران نگاه واقع‌بینانه‌تری به افغانستان پیدا کند تا رابطه‌اش با طالبان به تعادلی برسد. بنابراین به نظر من دخالت نظامی به ضرر ایران بود چراکه ایران را درگیر مشکلات جدی با کشورهای منطقه می‌کرد. اما حمایت از قومیت‌های افغان، در درازمدت به نفع ایران است. شکل گرفتن یک قدرت انحصاری در افغانستان، چه به لحاظ ایدئولوژیک (تفکر طالبانی) چه به لحاظ قومی (قومیت پشتون)، خطرناک است و ممکن است به جنگ داخلی منتهی شود و حتی افغانستان را تجزیه کند. ممانعت از چنین تحولاتی، به سود ایران است.

اشتراک در شبکه های اجتماعی