طالبان (طالبها به گویش محلی) گروهی از شبه نظامیان روحانی هستند. آنها پشتون زبان و وابستگی فکری به مدارس علمیه دیوبندیه حیاتی شمال پاکستان و جنوب افغانستان دارند.
تفکرات مذهبی طالبان
طالبها از نظر فقهی، حنفی مذهب و از نظر اعتقادی، ماتریدی – اشعری اند. این جنبش از نظر اخلاقی، صوفی مسلک اند؛ ولی تحت تاثیر آرای ابن تیمیه موسس مکتب سلفیه نیز قرار دارند. طالبان تقسیم بندی توحید و شرک و مفهوم عبادت ابن تیمیه را قبول دارند. بنابراین میتوان طالبان را «حنفیانِ ماتریدی-اشعری با گرایشات صوفی» و طرفدار ابن تیمیه دانست.
نکته اینجاست که به دلیل این طیف متنوع آرای گوناگون در مدرسه دیوبندیه و به تبع آن طالبان میتوان مکتب فکری آنها را “دوگانههای متناقض” نامید.
از طرفی طالبان تفکرات ابن عربی – صوفی تاویل گرای معروف قرن هفتم – را قبول دارند و از سویی دیگر آرای ابن تیمیه – ظاهرگرای اهل حدیثی و ضد تفكرات ابن عربی – را نیز قبول دارند.
طالبها به پیروی از تصوف به قبور اولیاء اللّه احترام میگذارد و به تأسی از ابن تیمیه، استغاثه به اولیاء الهی را از مصادیق شرک میدانند. همچنین دیوبندیه در دوگانه “اجتهاد و تقلید”، روش تقلیدگرایانه احناف را انتخاب و در دوگانه “ماتریدی و اهل حدیث”، تفکر ماتریدیه را پذیرفته اند. آنان در دوگانه “تصوف و سلفی” همانند دیوبندیه، از هر دو تاثیر پذیرفته و گاه صوفی اند و زمانی سلفی.
بنابراین طالبان را میتوان هم صوفی، هم سلفی، هم ماتریدی، هم اهل حدیث، هم پیرو سلف، هم قائل به تقلید دانست و این یعنی یک «تناقض نمای به تمام معنا».
رسوم قومیتی طالبان
در کنار پذیرش مکتب فکری دیوبندیه، آداب و رسوم «قوم پشتون» نیز در تفکرات آنها حضور پررنگی دارد. پشتونها از نظر قومی مخالف اقوام دیگر موجود در کشور خود هستند و مخالفت افراطی با مذاهب دیگر در افغانستان از خصائص قومیتی پشتوان طالبانی است.
حضور سی ساله سلفیان جهادی و رهبران القاعده در کنار آنان و نبود امکانات لازم برای یک زندگی عادی درمناطق پشتون نشین و سوء استفاده شدید گروههای سپاه صحابه و اداره اطلاعات ارتش پاکستان از آنان، همه و همه دست به دست هم داده است و از طالبان، یک گروه جنجگوی خشن و بی رحم نسبت به دیگر اقوام و مذاهب، به وجود آورده است.
در کنار این مسائل، نبود یک رهبر کاریزماتیک که همه گوش به فرمان او باشند و ورود جنگجویانی از کشورهای دیگر در کنار طالبان اوضاع را در افغانستان پیچیده تر کرده است.
تفاوت طالبان با وهابیت
فهم این موضوع را با قصه ای شروع میکنم. در سالهای پیش روزی یکی از رهبران طالبان با اسامه بن لادن جلسه ای داشت. رهبر طالب به موقع در وقت ملاقات حاضر نشد و اسامه بن لادن به او گفت: “چرا شما پشتوها سر وقت نمیآیید و برای وقت دیگران ارزش قائل نیستید؟
آن رهبر طالب در جواب گفت: “عذر میخواهم. فرزند معلولی دارم و رفته بودم سر مزار فلان ولی خدا تا شفایش را از او بگیرم. میدانم شما این کار را شرک میدانید، اما استغاثه از دیدگاه طالبان به شرط آنکه بداند رابطه ولی با خدا چگونه است، هیچ اشکالی ندارد.”
در اینجا رهبر طالب به اسامه بن لادنی که وهابی بود و اکنون رهبر القاعده شده بود، این نکته را متذکر شد که استغاثه با شرط آنکه شرایطش رعایت شود، نزد ما جایز است، اگرچه نزد وهابیون شرک است.
به طور خلاصه تفاوتهای وهابیت با طالبان را میتوان در موارد ذیل دانست:
-وهابیت در اجتهاد و تقلید، بیشتر رویکرد اجتهادی دارند ولی طالبان مقلد ابوحنیفه هستند و رویکرد تقلیدی دارند.
-وهابیت، ماتریدیه را یک فرقه انحرافی میدانند، ولی طالبان از نظر اعتقادی ماتریدی _ اشعری هستند.
-وهابیت، صوفیان را مشرک و همه آداب و رسوم صوفیانه را بدعت و ابن عربی را ملحد، زندیق و کافر میداند، اما طالبان نگاه مثبتی به طرائق صوفیه دارند و ابن عربی را قبول دارند.
-هر دو تعریف عبادت ابن تیمیه را قبول دارند، اما در مصادیق اختلافات فراوانی دارند.
به نوعی میتوان گفت طالبان بسیاری از اعمالی که وهابیت از مصادیق شرک و بدعت میدانند، با شرایطی قبول دارند که در قصه بالا بیان شد.
نمونه بارز آن تخریب قبور توسط وهابیت و عدم تخریب قبور توسط طالبان است. طالبان تا کنون هیچ قبری را تخریب نکرده اند و سفر برای زیارت قبور را نیز مستحب میداند.
البته طالبان عزاداری برای امام حسین (علیه السلام) را بدعت دانسته و نسبت به استغاثه و نذر برای اولیاء الهی حساسیت نشان میدهند و آنرا شرک میدانند، اما مسلمانان را به خاطر این اعمال تکفیر نمیکنند.
تفاوت طالبان با داعش
شناخت داعش بدون فهم سلفیه جهادی امکان پذیر نیست، همچنین فهم طالبان بدون شناخت دیوبندیه میسور نیست.
تفکر داعش را میتوان ترکیبی از اندیشه “توحید القصوریهای مصر” با فکر “توحید القبوریهای وهابی” دانست.
نکته حایز اهمیت این که گروههای جهادی مصری معتقد بودند که هدف وهابیت تنها موحد کردن [متوسلین به] قبرها است، ولی ما باید به دنبال موحد کردن [حاکمان] قصرها باشیم و مهم موحد کردن حاکمان و حکومتهاست.
به طور خلاصه تقدم و اولویت ” توحیدالقصور “بر “توحیدالقبور “.
به نظر سلفیان جهادی، تمام حکومتهایی که حکم به غیر “ما انزل اللّه” میکنند، کافر به کفر آشکار هستند.
لذا باید علیه آنان جهاد مسلحانه نمود. از طرفی چون جهاد بر هر مسلمانی حکم وجوب عینی- همانند نماز را- دارد، به همین علت تمام حکومتهای جهان اسلام از مصادیق طاغوت و جهاد مسلحانه علیه آنان واجب است.
همچنین ارتشهای کشورهای جهان اسلام و بقیه افرادی که موجب استحکام پایههای حکومتهای کافر میشوند نیز از مصادیق کفر بوده و همگی باید کشته شوند.
این تفکر در مصر ظهور کرد و در جنگ شوروی به افغانستان صادر شد وعنوان تفکر “افغانُ العرب” به خود گرفت.
این گروه بعد از جنگ افغانستان، رهبری به نام اسامه بن لادن پیدا کردند که یک وهابی ای بود که اکنون تفکر سلفیان جهادی را هم پذیرفته بود.
در اینجا بود که تفکر “توحیدالقبوری وهابیت” به وسیله اسامه بن لادن به القاعده وارد شد و داعش که از دل القاعده بیرون آمد، هم توحید القصوری شدند و هم توحید القبوری.
اما طالبان هیچ یک از این افکار بالا را قبول ندارد و فقط دشمن مشترک آنها (آمریکا) باعث شده بود تا اسامه بن لادن با ملاعمر بیعت و رهبر طالبان را به عنوان رهبر امارت اسلامی افغانستان بپذیرد.
از نظر داعشیها، طالبانیها به چند دلیل کافرند.
اول اینکه نه افکار توحید القبوری را قبول دارند و نه توحید القصور را.
دیگر اینکه چون گرایشات صوفیانه دارند و برخی افکار تصوف را قبول دارند، مشرکند.
سوم اینکه چون تفکر ماتریدیه دارند، بدعتگذارند و چون کافران را کافر نمی دانند، بنابراین کافرند.
بعد از شکست داعش در عراق و سوریه، شاخه خراسان داعش در افغانستان فعال گردید و به جذب نیروهای طالبان پرداخت، اما عده کمی از طالبان جذب داعش افغانستان شدند و طالبان در موارد متعدد به جنگ با داعش رفت و بیشترین حمله به داعش در افغانستان توسط طالبان صورت گرفته است و داعش نیز متقابلا به طالبان حملاتی داشته است.
نقل از مجله کارخانهدار