نقل از صفحه فیسبوک نیلوفر بیضایی
پاسخ من به این کامنت: "کسی که از جلال آل احمد و شریعتی تعریف و تمجید کند و به خمینی نامهفدایت شوم بنویسد و بعد از چهل سال هم یک غلط کردم خشک و خالی نکند - جبران کردن پیشکش - بیشتر حکم اسیدپاش به چهره ایران خانمزیبا را دارد."
اهل قلم و فکر و البته هر آنکس که در عرصهی عمومی فعال است، مورد "قضاوت" قرار میگیرند. اگر قضاوت در مورد عمل یا کارنامهی اعمال در یک دادگاه عادل ماهها و با بررسی تمام جوانب صورت میگیرد، قضاوت در عرصهی عمومی یا عوام و البته نه فقط در آن عرصه بلکه همچنین در پرتو ایدئولوژیزدگی دگم که بر اساس یک جهان بینی تمام پدیدهها را به خوب و بد تقسیم میکند، میتواند در عرض یک دقیقه حکم صادر کند و شخصی را به اوج برساند یا از هستی اجتماعی ساقط کند. امروز بخصوص در شبکههای اجتماعی که به رغم تاثیرات بسیار مثبت در برداشتن مرزها و ایجاد امکان دسترسی به با اطلاعات، سویهی دیگری نیز دارند که همانا نگاه و قضاوت در سطح هستند، شاهدیم که چگونه برخی شخصیتهای فرهنگی و کارنامههای طویل کاری شان بدون اینکه براستی در مورد آنها بدانیم، مورد قضاوت قرار میگیرند. در مورد ما ایرانیان اینگونه قضاوت کردنها با پولاریزه شدن جامعه پس از انقلاب اسلامی به اوج رسید و امروز شاید بدلیل بنبستهای اجتماعی و سیاسی و همچنین قرار داشتن شبکههای اجتماعی در اختیار همگان، بیش از هر زمان نمود پیدا کرده اند.
می خواهم از جلال آل احمد آغاز کنم. نویسنده و روشنفکری که از یک خاستگاه خانوادگی شدیدا مذهبی میآمد و خانواده از او انتظار داشت که قدم در راه آیت الله شدن بردارد، اما خود او به سمت ادبیات گرایش پیدا کرد، از خانه بیرون انداخته شد، هوادار مصدق شد، بعدها به حزب توده پیوست، از آن حزب جدا شد، به حزب زحمتکشان پیوست، همراه با خلیل ملکی از آن حزب جدا شد و"نیروی سوم" را بنیان گذاشت. رگههای ملی گرایی در او رشد کرد و او را به سمت مخالفت با مظاهر غرب سوق داد و در کتاب غرب زدگی نوشت: "غربزدگی آفتی است که از غرب میآید و ما و کشورهای جهان سومی از پیشرفت وامانده را مانند طاعون گرفتار و بیمار میکند. آدم غربزده ریشه و بنیادی ندارد، نه شرقی مانده، نه غربی شده؛ هرهری مآب و چشم و گوش بسته از آداب و سنن و فرهنگ غرب تقلید میکند."
اما همین جلال آل احمد در طول این سالیان پیوست و گسستهایش از جریانات سیاسی روزگار خود نقش غیر قابل انکاری در معرفی برخی از برجستهترین آثار نویسندگان غربی از آلبر کامو گرفته تا آندره ژید و یونسکو و داستایوفسکی داشت، از نویسندگان و شاعران و هنرمندان جوانی حمایت کرد که اکثر آنها بعدها برجستهترین نویسندگان این سرزمین شدند، سبک نوشتاریاش چه خوب و چه بد، بر نسلهای بعدی نویسندگان تاثیر گذاشت و خلاصه در گرایش نسل بعدی بسوی ادبیات و هنر نقش مهمی بازی کرد.
چگونه است که کسی که خود از طریق ادبیات و هنر با گرایشهای آزادیخواهانه و مترقی غربی آشنا میشود و آن را معرفی میکند، همزمان در دورهای بعد غرب را با همهی پیشرفتهایش بزیر علامت سوال میبرد. چگونه است که روشنفکری چون جلال آل احمد که زن تحصیلکرده و نویسندهی برجستهای چون سیمین دانشور (که البته خود او با وجود تسلطش به امر نویسندگی، در آثارش بیشتر مرد محور است، هر چند درونیات زن در سایهی مردسالاری را خوب میشناسد) را در کنار خود دارد که به اعتراف خودش در مسیر او در نویسندگی تاثیر بسزایی داشته و خود نیز اثر تولید میکرده، شخصیتهای زن در اکثر آثارش تنها دغدغهی پذیرفته شدن از سوی مردشان را دارند. زنان خرافهپرست، در رقابت با هوو، بی هویت، حسود...
همین جلال آل احمد در "غرب زدگی" مسئلهی آزادی زن در غرب را بزیر علامت سوال میبرد و حضور زن در اجتماع را "بیبندوباری و ولنگاری" و دوری از نقش اصلی شان یعنی "حفاظت از سنت وخانواده" تفسیر میکند.
مشکل آل احمد و همراهانش با نظام پهلوی جدا از مسئلهی سانسور و محدودیت آزادی بیان در کجاست؟ در اینکه نظام پهلوی را غربگرا و بندهی غرب میدانند، ماتیک زدن و لباس باز پوشیدن زنان را معادل با بی بندوباری و نوعی فحشا میشمارند و آزادیهای اجتماعی و حضور آزادانهی زنان در جامعه را بزیر علامت سوال میبرند.
پارادوکس روشنفکری ایران در همینجا نهفته است و آل احمد یکی از برجسته ترین نمونههای این پارادوکس است.
از سوی دیگر در میان روشنفکران چپ ما تیز دقیقا تناقضاتی از همین دست نقش بازی میکرد. ایدئولوژیشان را مدیون غرب بودند، اما غرب را با تمام مظاهرش در یک واژهی "امپریالیسم" خلاصه میکردند، زن را فقط در احزاب و سازمانهای کاملا مردانهی خود به عنوان نیرو ولی تحت تسلط خود میخواستند، اما به زن مدرن و امروزی که احیانا آرایش هم میکند، کار هم میکند، درآمد هم دارد، به دیدهی تحقیر مینگریستند و او را موجودی سطحی میدیدند.
نقش متناقض روشنفکری ما در همین نگاه دگماتیک و یکسویهاش به غرب نهفته است. آیا آنچه برشمردم امروز نیز در مورد روشنفکری ما و نه فقط روشنفکری ما بلکه در سطح جامعهی ما چه در میان آنها که با ادبیات و هنر سر و کار دارند و چه در میان عوام، تغییر اساسی کرده است؟ در سطوحی از جامعه تا حدی و در بسیاری از سطوح نه.
همینجاست که نقاط اشتراک را با حاکمین اسلامی باید جستجو کرد و یافت که متاسفانه همین اشتراکات تا همین امروز نیز بسیارند. تا زمانی که چنین است، متاسفانه این حکومت نیز باقی میماند، چون در بسیاری از وجوه میان این حکومت و مخالفانش اشتراک وجود دارد. قضاوت کردن آدمها و نقشها بر اساس این نگاه دگم همه چیز یا هیچ شکل میگیرد.
باز میگردم به آل احمد. او معلم و الگوی روشنفکران بسیاری در این سرزمین بود که برخی بعدها راهشان را از اندیشهی دگماتیستی او جدا کردند و بسیاری نیز گمان میکنند که راهشان را جدا کرده اند اما کماکان در شکلهای دیگری ادامهی همان شیوهی فکری هستند. و در نتیجه با چنین چارچوب فکری بیراه نیست اگر در آغاز انقلاب بخش مهمی از روشنفکری ایران از خمینی حمایت کرده باشد.
رضا براهنی که به چپ گرایش داشت و با نظام پهلوی مخالفت شدید داشت نیز زمانی از شاگردان آل احمد بود یا به عبارتی در دورانی تحت تاثیر فکری او قرار داشت. اما همو نیز بود که از طریق نوشتههایش، اشعارش و نقدهای ادبی اش و همچنین از طریق دورههای کارگاه نقد، شعر و قصهنویسی باعث شکلگیری یک جریان ادبی نوین در دههی هفتاد شمسی شد. نویسندگان و شاعران بسیاری خود را شاگرد او میدانند و از طریق او با ادبیات ایران و جهان آشنا شدند. کار ادبی و تسلط او بر زبان و آن هم زبان فارسی و علاقه و دلبستگی اش به ایران انکار ناشدنی ست. پس چرا وقتی از حق زبان مادری حرف میزند، باید پان ترکیست و تجزیه طلب خوانده شود. این کار تنها از کسانی بر میآید که هیچ شناختی از یک عمر آفرینش ادبی او نداشته باشند.
نامهی او به خمینی و اظهار لطفش به او در آغاز انقلاب اسلامی سراسر بر پایهی گرایش "ضدامپریالیستی" اوست که من عمیقا نکوهش میکنم. اما با روح زمانه اش همخوان بوده و چه بد که در مورد بسیارانی چون او چنین بوده. اما آن بسیارانی که هنوز بر همین باورند کجایند؟ در جای جای تحلیلهای سیاسی روز و عملکردهای همسو با اسلام گرایی ایدئولوژیک در همین امروز ما.
روشنفکری دههی چهل ما یک جریان به تمامی متناقض و آینهی تمام نمای جامعهی ماست. از یکسو بخشی از مستعد ترین و برجسته ترین نویسندگان و تولیدکنندگان فرهنگ و هنر ما هنوز و همچنان متعلق به همان دوره هستند. از سوی دیگر تلاش این جریان برای تولید فرهنگی و آثار ایرانی که بازگو کنندهی معضلات و تاریخ ایران هستند و نه صرفا آثار ترجمه شده از غرب، در حین اینکه به تولید آثار ماندگار ختم شده، بازتاب دهندهی همین تناقضات درونی جامعهی ما در برخوردش به غرب نیز هست.
به باور من این تناقضات هنوز حل نشده اند و همچنان نیز وجود دارند و متاسفانه حاملین این تناقضات در بخش بزرگی، سر سخت ترین مخالفین جمهوری اسلامی را نیز شامل میشود.
احمقانه است که در حالی که خودمان همین تناقضات را بازتولید میکنیم، از دیگران انتظار داشته باشیم از ما معذرت بخواهند. دیگرانی که لااقل از جایی که متوجه تناقضات در افکار خود شدند، در آثارشان به راههای دیگر رفتند.
آن کس که امروز تنها یک سوی روشنفکری ایران را بنا بر عقیدهی سیاسی خود برجسته کند و دین جامعه به عمری که اهالی قلم و اندیشه برای معرفی ما به خودمان و برای معرفی برجسته ترین آثار فرهنگی و هنری غرب به ما گذاشتند را انکار کند، همان راهی را ادامه میدهد که به جمهوری اسلامی منتهی شد. برای کسی که خود تولید نمیکند، ساده ترین راه این است که به جای دادن زحمت به خود و خواندن و تعمق در آثار کسانی با کارنامههای پر بار هنری، تمام زندگی فرهنگی آنها را فدای اشتباهات سیاسی گاه اجتنابناپذیرشان بکنند. این اشتباهات سیاسی هنوز و همچنان نیز در داوری نقش غرب، در برخورد به پدیدهی فرهنگ، در ناتوانی جدا کردن مقولات از یکدیگر و در حکم صادر کردنهای شتابزده در حال تکرار است و اگر بنا بر محکوم کردن باشد، آن کس که "پیامبر گونه" از تمام اشتباهات مبراست سنگ اول را بزند.
نیلوفر بیضایی
۲۷ مارچ ۲۰۲۲