هدف این نوشتار تبیین جریانهای سیاسی حاضر در صحنە نیست، بلکە بیشتر ناظر بر اشتباهات مسبوق بە سابقەی مهلکی است کە در کشاکش انقلاب ٥٧ نیز رخ داد و گرچه عامل رویکارآمدن اسلامگرایان نبود، دستکم در بسط سریع و انحصار قدرت از سوی آنان نقشی چشمگیر داشت. اکنون نیز نشانەهایی از تکرار این اشتباهات مشاهدە میشود و اگر بە نحوی جدی مورد نقد قرار نگیرد احتمال تکرار تاریخ وجود دارد.
اگرچە بسیاری از جریانها سعی میکنند ماهیت مانیفیست سیاسی خود برای آیندەی ایران را در لفافە و نیمەشفاف باقی گذاشته و بە ذکر پارەای تِرمهای کلان تقریبا پذیرفتەشدە بسندە کنند، اما دیگر نمیتوان گفت فردای پس از سرنگونی احتمالی جمهوری اسلامی بە تمامی نامشخص و مبهم است. اکنون صفبندیهای سیاسی با سرعت زیاد در حال رخ نمایاندن است و تا حدود زیادی میدانیم کدام گروە درصدد خلق چە آیندەای است.
توقف و انتظار برای ارائەی برنامەهای روشن و جزئیات نظری و عملی آن کاری عبث و بیهودە است، چرا کە حداقل بخشی از بە اصطلاح نیروهای اپوزیسیون کە اتفاقا رسانەها را بە انحصار خود درآوردەاند، سعی در پنهانسازی بخش اصلی نیات سیاسی خود دارند، چون نیک میدانند نیت حقیقی آنان در تباین با مفاهیمی است کە ادعای ابتناء بر آن را دارند. از دیگرسو، هنوز بە قدری پرنفوذ و قدرتمند نشدەاند کە بتوانند همگان را حذف کردە و با کسب «مقبولیت بینالمللی» در نهایت بە تنها آلترناتیو قطعی رژیم حاکم بدل شوند. پس میبایست مخاطب را در یک بازی خوف و رجاء باقی بگذارند و بە موازات آن فضای رسانەای را قبضە کرده و از طریق هجوم رسانەای و جعل واقعیت بە برساخت یک باور سیاسی و سپس هژمون نمودن آن دست بزنند. اما برای فهم ماهیت وجودی آنان هیچ نیازی بە چنین انتظاری نیست، همین پدیدارهای رسانەای خود بهترین امکان جهت تعینبخشی بە خواست سیاسی هر گروە و جریانی است.
مهمترین وجە این اشتباهات مماشات در برابر جریانی است کە این روزها با صدایی بسیار بزرگتر از وزن واقعیاش میخواهد خود را آیندەی محتوم و مسلم ایران نشان دهد. اگرچە بیشترین نمود این جریان در کنشهای هیستریک جماعت سلطنتطلب تجلی یافتە، اما بە هیچ وجە بە آنان محدود نمیشود و عقبەی جریانی وسیعتری دارد. شاید بهتر باشد آن را در چارچوب مفاهیم کلانتری همچون «پانایرانیسم، عظمتطلبی تاریخی و تمرکزگرایی» فهم کنیم تا دچار فروکاست آن بە یک طیف اتفاقا اقلیت نشویم.
این جریانی است کە سیاست مبتنی بر هویت و مذکرسالاری را مجددا از درون تاریخ احضار کردە و سعی در بازتولید و گسترش آن دارد. انگارەهای این جریان بسیار مشخص است: ابتناء امر سیاسی بر عناصر هویتی و نژادی، حذف عاملیت مردم و فروکاست سیاست بە لابیهای پشتپردە، تداوم نظام سلسلەمراتبی و مقابلە با هر شکلی از دموکراسی رادیکال و مستقیم، تسلط نگاە مرکز-پیرامون و دفاع از تمرکز قدرت در مرکز بە قصد تداوم دولت قدرتمند، تحمیل ایدەی استبدادی یک ملت، یک زبان و یک پرچم، دعوت از کشورهای خارجی برای مداخلەی همەجانبە در ایران، و ادغام کامل در بازار جهانی از طریق حفاظت از منافع غرب.
چنین انگارەهایی کموبیش در میان بخش بزرگی از جریانهای سیاسی راستگرای ایران بە چشم میخورد، حتی طیفهایی از جمهوریخواهان نیز چنین انگارەهایی را مسلم و بدیهی فرض میکنند. با وجود این نە تنها هنوز شاهد نقدهای جدی روشنفکران، متفکرین و فعالان ایرانی بە این رویکرد مخرب نبودەایم، بلکە غالبا شاهد مماشات یا سادەانگاشتن کنشهای حاملین این رویکرد و اتخاذ نوعی انفعال و بیعملی سیاسی و نظری در مقابل جریان مذکور هستیم.
در غیاب کنشورزی انتقادی فعالین حوزەی اندیشە و سیاست ایران، میدان قلب حقیقت بسی فراخ گشتە و موانع فراروی تمامیتخواهان خارجنشین بە نحوی روزافزون کمتر شدە است، بە قدری کە بە تدریج بە سمت آشکارسازی کامل خویش رفتە و حتی دیگر ابایی از دفاع از ساواک و رونمایی از شکنجەگران آن دورە ندارند. چنین روندی قابل انتظار بود؛ آن گاە کە پسر دیکتاتور سابق عزم رهبری کردە بود و دیگران را بە ائتلاف فرامیخواند، میبایست اصل حضور سیاسی او بە چالش کشیدە میشد و این نرسالاری و ژنپرستی سادە گرفتە نمیشد. اما فقدان چنین رویکردی چنان اعتمادبەنفسی بە این آدم ضعیفالنفس بخشید کە پس از مدتی کوتاە خود را شاە مسلم انگاشت و برای ائتلاف با دیگران شرط و شروط هم مقرر کرد! اگرچە دور و بر او عاری از حتی یک فرد فرهیختە است، اما آنان حداقل این بخش از بازی را خوب یاد گرفتە بودند کە باید با فرار بە جلو کاری کنند کە دیگران نە بر نفس حضور پسر دیکتاتور سابق کە بر شروط او تمرکز کنند، چرا کە با ورود بە مسالەی شروط، دیگر مشروعیت سیاسی او خودبەخود مسلم انگاشتە شدە و بە عنوان یک پیشفرض بدیهی، مورد قبول تلقی میشد.
آن دستە از جریانهای سیاسی کە اهدافشان در تباین با مرکزگرایی و راستکیشی قرار دارد، کمابیش بە درون بازی اقتدارگرایان درغلطیدەاند یا نشانەهایی از درغلطیدن بە این بازی را از خود بروز دادەاند. این امر بیش از هر چیز ناشی از دو عامل بود: اول و مهمتر از همە ضعف بنیاد معرفتی و دوم فریب خوردن از برساختهای رسانەای اقتدارگرایان راستکیش.
جریانهای سیاسی ایرانی، مخصوصا جریانهای چپ، کە چند دهە را در تبعید گذراندە و از بدنەی اجتماعی خود دور بودەاند، در تقویت بنیاد معرفتی خویش بە شدت ناکارآمد و ضعیف جلوە کردەاند. آنان کمتر بە بازخوانی انتقادی گذشتەی سیاسی خویش همت گماردەاند و چون بە جهت پارەای از سیاستهای اشتباە خود در سالهای ابتدایی انقلاب مورد شماتت مردم قرار گرفتە و بە عنوان یکی از عوامل رویکارآمدن اسلامگرایان معرفی شدەاند، هموارە خود را در موضع دفاع دیدەاند.
آنان بە جای رویکرد تبیینی بە انتقادها بە تقدیس گذشتەی مبارزاتی خویش روی آوردە و در فقدان حضور در عالم کنشگری و سیاستورزی، بە تدریج گذشتەی مبارزاتی را بە یگانە منبع معنایی خویش ارتقا دادە و در تبدیل امر سیاسی بە یک نوستالژی تراژیک اما لذتبخش نقش داشتەاند. بە عبارت دیگر، در دیاسپورای بیگانە با زیست-جهان سیاسی مبارزین، امر سیاسی بە یک میل اگزیستانس فردگرایانە تقلیل یافته و از تولید مازاد عینی اجتماعی تهی شد. طبیعتا افتادن در ورطەی چنین خبط بزرگی نوعی از حس ارضاشوندگیِ نشئەآمیز را بە همراە خود میآورد کە احساس استغنا و بینیازی از نظریە از جملەی تبعات ویرانگر آن است.
آنان گذشتەی مبارزاتی را وافی بە مقصود دانستە و بە بازآرایی اندیشەهای خود در پرتو یک پارادایم نظری منسجم احساس نیاز نمیکردند. صد البتە احتمالا نظریەی سیاسی خود را مصون از اشتباە دانستە و از همین رو بود کە با سادەسازیهای خودفریبندە، معادلات جهانی، توطئەهای خارجی، فقر فرهنگی و بیسوادی مردم، تاکتیکهای سیاسی اشتباە و پارەای عوامل اینچنینی را بە عنوان تنها عوامل شکست خود معرفی میکردند. در واقع آنان مقصر را بیشتر برونگروهی و کمتر درونگروهی و ناشی از ضعف یا فقر سازمانی و نظری خود میپنداشتند. این خودفریبدهندگی عمیق هنگامی کە با تحولات عظیم جامعە در چهار دهەی پس از انقلاب ٥٧ گرە خورد، دیگر امکانی برای فهم صحیح جامعە از سوی این نیروها باقی نگذاشتە بود. بە عبارت سادەتر، تحولات جامعە خارج از دایرەی فهم نظری مبارزین قدیمی قرار گرفتە بود. اینگونە بود کە در هنگامەی بروز رخدادهای اجتماعی نوعی از سرگشتگی بر فضای فکری این جریانهای سیاسی سایە میافکند و آنان هیچگاە نتوانستەاند راهکاری موثر برای پیشبرد مبارزە ارائە دهند.
اما بازی رسانەای نە چندان حرفەای بخش سلطنتطلب جریان ثروتمند مرکزگرا کە بر خلاف مبارزین قدیمی مورد انتقاد ما هیچ گونە مرز اخلاقی را در کار خود بە رسمیت نمیشناسند، موجب مرعوب شدن نسبی این مبارزین شدە است. چرا کە ذهن آنان از قبل و در نتیجەی توجیهات ذکر شده، بە شدت مستعد پذیرش تئوریهای توطئە مبنی بر «نقشەی دولتهای غربی برای حاکم کردن یک گروە مشخص» شدە بود. البتە استحالەی بخشی از مبارزین آرمانگرای قدیمی در پارادایم رئال پولتیک نیز مزید بر علت شد تا زمینەهای اصالتبخشی بە القای رسانەای در میان این گروه بسی مستحکمتر نیز گردد.
عاشقان سینەچاک نظم جهانی در این سالها بە خوبی توانستەاند چنین القا کنند کە دوران آرمانگرایی انقلابی بە پایان رسیدە و آیندەی بشریت را صرفا معادلات موجود در عالم نظم جهانی و رئال پولتیک رقم میزند. آنان با بهرەگیری آگاهانە یا ناآگاهانە از پشتوانەی جهانی این پندار مخرب، بە قدری در کار خود موفق بودەاند کە آرمانگرایی و رادیکالیسم سیاسی معادل رمانتیسیسم، سیاستورزی در عالم تخیل و سادە بودن کنشگران و مبارزین رادیکال معنی شدە است. در نتیجە، برخی از این مبارزین دچار یک شرم روانشناختی شدە و گاها حتی از گذشتەی سیاسی خود برائت میجویند؛ گاها آشکارا و با صراحت و گاها نیز در لفافە و در حوزەی عمل.
همین زمینەسازیهای روانشناختی کە در ابعاد جهانی رخ دادە است، در کنار تئوریپردازیهای غلوآمیز آکادمیسینهای حوزەی ارتباطات، نقشی بە مراتب بزرگتر از واقعیت امر بە پدیدەی رسانە و کارکردهای اجتماعی و سیاسی آن بخشیدە است. بیشتر ما خود را در هزار توی رسانەها موجوداتی فاقد قدرت و ابژەهایی از قبل تسلیمشدە میپنداریم، رسانە ما را بە این باور رساندە کە گروەهای شبەفراماسون در محفلهای مخفی خود همەی معادلات را ترسیم میکنند و ما قادر بە بازیگری در خارج از این معادلات نیستیم. اگرچە این نگاە عاری از حقیقت نیست، اما کل حقیقتهم نیست. بیتردید نمیتوان نقش رسانەها، کارتلهای بزرگ و کانونهای اصلی قدرت را در ترسیم معادلات انکار کرد، اما از این مقدمەی صحیح بە هیچ وجە نباید چنین نتیجەای مستفاد گردد کە بشر معترض و ستمدیدە را یارای فرارفتن از این چارچوب نیست.
اگر آنانی کە در تدارک واژگونسازی مناسبات ستمکارانە هستند چنین بپندارند کە بالاجبار و تمام و کمال در درون چنین نظمی باید بازی کنند و گریزی و گزیری از آن نیست، آنگاە دیگر دلیلی برای کنشورزی و مبارزەی آنان باقی نمیماند، و در صورت تداوم حضور در صحنە باید اقرار کنند کە خود نیز سهمخواهانی هستند که صرفا در پی بخشی از کیک قدرتاند، آنهم نە در راستای تحقق آزادی و عدالت اجتماعی کە برای منافع خود. کە البتە از پیشهم مشخص است کە آنان شکستی سخت خواهند خورد، چرا کە نیروهای زبدەتر جبهەی نظم جهانی از پیش فضا را قرق کردە و زبان و زمان بازیهای رئال پولتیک را بسیار بهتر بلدند، پس در نهایت چیزی عاید مبارزین استحالە یافتە نخواهد شد جز شکست و صدالبتە رسوایی تمامعیار! پس اگرچە نقش رسانەها و مراجع جهانی قدرت را نباید بە هیچ وجە دستکم گرفت، اما کلیت امر سیاسی را نیز نباید بە آن فرو کاست و تسلیم فضاسازیهای رسانەای شد کە تکلیف را از پیش مختوم و محتوم معرفی میکند.
اگر دست بە یک قرینەسازی تاریخی مابین اکنون و شرایط انقلابی پیش از سقوط رژیم شاە بزنیم، میتوانیم تصویر روشنتری از شرایط و خطرهای فراروی جنبش مبارزاتی مردم ایران ترسیم کنیم. اگرچە قطعا خمینی در قیاس با منتظرالسلطنەی کنونی چند سر و گردن بالاتر بود، افراد زبردست و باسابقەای در کنارش بودند و از مشروعیت مردمیهم برخوردار بود، اما نحوەی تعامل بخش بزرگی از نیروهای ملی-مذهبی، لیبرال و حتی چپگرا با ایدەی «محوریت خمینی» نقشی تعیینکنندە در رهبر شدن او داشت. آنان چنین میپنداشتند کە میتوانند از خمینی برای «دوران گذار» استفادە کنند و سپس وی را کنار زدە و خود قدرت را بە دست بگیرند، این تصور سادەانگارانە اکنونهم در حال بازتولید است و کسانی تصور میکنند میتوان بە صورت مقطعی با منتظرالسلطنە همکاری کرد، چرا کە مردم قطعا نظام سلطنت را دگر بار انتخاب نخواهند کرد.
این تصور کوتەفکرانە حاوی دو خلط عمدە است: در وهلەی اول افراد یا جریانهای مماشاتگر خط قرمزهای سیاسی خود را بە تمامی کنار گذاشتە و بە قول معروف برای رسیدن بە مقصود حاضرند با شیطان نیز ائتلاف کنند، و در وهلەی دوم تصور آنان از نحوەی انتخاب مردم در دموکراسی نمایندگی پارلمانتاریستی کاملا خام و ابتدایی است.
مورد اول: برای یک جریان سیاسی تحولخواەِ رادیکال عدم رعایت خطوط قرمز مرادف است با خودکشی سیاسی، چرا کە از سویی طرف مقابل را بدین باور میرساند کە میتواند جریان بریدە از خط قرمزهای ایدئولوژیک خود را چند قدم دیگر نیز عقب براند، تا جایی کە بە تمامی بر آن مسلط شود، و از دیگر سو بدنەی اجتماعی کە با امید و باور بە مبانی مشخص سیاسی بە سمت این جریان گرایش پیدا کردە، بە تدریج دچار ناامیدی شدە و ریزش بدنەی اجتماعی سرنوشتی قابل انتظار خواهد بود. این امر در هنگامەی انقلاب و در زمانەی تبعیدشدگی سازمان سیاسی و دوری از جامعە بسیار شدیدتر رخ خواهد داد، چرا کە اپوزیسیون تبعید شدە جز توان ایدئولوژیک هیچ اهرم دیگری، مثلا مزایای اقتصادی، برای تضمین تداوم وفاداری بدنەی اجتماعی خود در اختیار ندارد، و با عبور از خطوط قرمز، دست بە قمار بسیار خطرناکی میزند کە کمترین شانس پیروزی در آن را دارد.
طرفە آن کە بدنەی اجتماعی جریانهای مدنظر برخلاف مریدان سلطنت و مرکزگرایی اهل وکالت دادن چشم و گوش بستە نیستند و بە خوبی یاد گرفتەاند کە باید هموارە رهبران سیاسی را تحت نظر داشتە و مانع از درغلطیدن آنان بە ورطەی قهقرا شوند. نیروی اجتماعی آنان عموما نە در خارج کە در داخل ایران حضور دارد و برخلاف اکثریت خارجنشینان، فهم سیاسی آنان در یک روند طبیعی و در نتیجەی تحولات حقیقی درونزا شکل گرفتە است. مسالەی آنان خود زندگی است و نە توهمات جعلی و برساختشدەی عظمتطلبان ایرانشهرگرا کە فارغ از دشواریهای زندگی در درون یک رژیم استبدادی، در پی استیلای انگارەهای انتزاعی و غیرانضمامی خویش هستند.
مورد دوم: در ساختارهای شبەدموکراتیک پارلمانتاریستی با پیشینەی استبداد طولانیمدت تاریخی، هیچگاە نباید از عدم سیالیت، پیوستگی جریانی و ثبات انتخاب مردم مطمئن بود، مخصوصا که در اولین انتخاباتهایی کە متعاقب فروپاشی نظام حکومتی در این جوامع برگزار میشود، احتمال تسلط پوپولیستها بسیار زیاد است. در این مورد نمونەی مصر پس از مبارک بسیار قابل توجە است. اگر این گزارە را انضمامیتر و منطبق با شرایط کنونی ایران بررسی کنیم، باید گفت کە فضای عمومی جامعە تا حد زیادی آمادگی گرایش بە سمت پروغربترین جریان سیاسی را دارد، جریانی کە شعارش را حول محور سیاست خارجی تعریف کردە و آشتی با دنیا و نرمالسازی شرایط را در کانون تبلیغات خود قرار دهد.
طی سالیان گذشتە سیاست خارجی جمهوری اسلامی بە عنوان «اصلیترین عامل سیەروزی مردم ایران» معرفی شدە و در میان قاطبەی مردم چنین تصوری ایجاد شدە کە عبور از این سیاست خارجی آسیبزا و خسرانبار پیششرط اصلی رفع بحرانها و تنگناهای زندگی روزانە است. اگرچە این تصور عاری از حقیقت نیست، اما بە وضوح ناکافی و گمراەکنندە است، چرا کە نسبتی حقیقی مابین سیاست خارجی با مبانی ایدئولوژیک نظام حاکمە و تداوم آن در سیاستگذاریهای داخلی عرصەهای مختلف اجتماع برقرار نمیکند. همچنین دیگر دلایل تاریخی، منطقەای و جهانی را لحاظ نمیکند. این تقلیل علت بهترین فرصت برای جریانهایی است کە فاقد هرگونە وجە فکری رادیکال بودە و ادغام در بازار جهانی را بزرگترین هدف خود قرار دادەاند.
آنان در دموکراسی نمایندگی ظرفیت بالقوەی سوار شدن بر موج مردمی پس از فروپاشی احتمالی در آیندەی ایران را دارند. اگر تنها یک جملە از ترانەی «برای» واجد اهمیت باشد، جملەای است کە از «اقتصاد دستوری» سخن میگوید؛ این اصطلاح کە در افواە عمومی بە شدت رایج است، واژەای است کە در مقابل «اقتصاد بازار آزاد» ساختە شدە و در پسزمینەی نظری آن نیز چنین بازنمایی شدە کە برای عبور از اقتصاد دستوری کە عامل سیەروزی ماست، آشتی با غرب و ادغام در بازار جهانی کفایت میکند. آشکارا پیداست کە جریان مرکزگرا بیشترین پتانسیل را برای بهرەبرداری از این انگارەی گمراەکنندە دارد، چرا کە هم در فرم و هم در زبان سیاسی، خود را کاملا در نقطەی مقابل سیاست خارجی جمهوری اسلامی بازنمایی میکند و در صورت عدم بە چالش کشیدن جدی آن، بسیار طبیعی است کە توان جذب مخاطبین بیشتری را خواهد داشت. پیشبینی این امر نیازمند بصیرت فراوانی نیست.
در ماەهای اول قیام ژینا صبغەی غیرهویتگرایانە و مترقی جنبش بسیار غالب بود، اما اکنون و برخلاف آن دورە، صدای پای فاشیسم و توتالیتاریسم -البتە در خارج از مرزهای ایران- بە وضوح شنیدە میشود، آنهم در کمتحرکی مشهود نیروهای ترقیخواە کە البتە سعی میکنند با بهانەی «فقدان رسانە» انفعال خود را توجیە کنند. در صورت تداوم هژمونیطلبی جبهەی واپسگرا و انفعال یا حتی در مواردی تسلیم شدن نیروهای جبهەی مقابل بە این سلطەطلبی متفرعن، پیشبینی فردای پس از انقلاب یا فروپاشی احتمالی کار چندان دشواری نیست: تحریک احساسات ایرانگرایانەی مردم مرکز از طریق حاشیەهراسی (تاکتیک قدیمی و آشنایی کە در این سالها اردوغان در ترکیە بە خوبی از آن بهرە جستە است)، بازسازی سازمان نظامی حکومت بر اساس همان زیرساختهای کنونی، سازش کامل با شرق و غرب از طریق کنار گذاشتن برنامەی هستەای و گسترشطلبی منطقەای و نیز تبدیل ایران بە بزرگترین بازار مصرفی منطقە، چرخەی باطل نزاع حذفگرایانەی طبقەی جدیدالمستقر با نیروهای برابریطلب یا دموکراسیخواهی کە خود بە شدت در تقویت و مشروعیتبخشی بە آنان مقصر بودەاند، و در نهایت سرکوب گستردە بەسان دهەی شصت.
صدالبتە تفاوتهای اکنون و دهەی شصت فراوان است، اما نە پدیدارهای آشکار رسانەای خارج و نە واقعیت انضمامی داخل را نباید نادیده گرفت. با توجە بە نقطەی کانونی جنبش ژینا کە زنمحور بودن آن است، میتوان بە عبور جامعە از پندارهای عظمتطلبانەی مردسالار مرکزگرا امیدوار بود، اما این میسر نمیشود مگر با حضور قدرتمند، ایجابی، کنشگرانە و صریح نیروهایی کە خود را در جبهەی «زن، زندگی، آزادی» تعریف میکنند. این حضور باید هر دو وجە ایجابی و سلبی موضوع را بە نحوی مستقیم بە هم پیوند بزند؛ نفی هرگونە ارتجاعطلبی و پندارهای غیردموکراتیک در کنار ارائەی برنامەی مشخص برای تحقق اهداف جنبش. این یک جملەی کلی و فاقد تعین است، فرا رفتن از کلیگوییها و تبیین محورهای اساسی، همراە با تعریف سازوکارهای سنجش و معیارهای مشخص برای ارزیابی هرگونە کنشورزی، ضرورت قطعی حضور موثر در امر سیاست و مبارزەی مترقی است.
سیالیت مفهومی و گفتمانی نە تنها هیچ کمکی بە پیشبرد مبارزە نمیکند بلکە بە استحالەی نیروهای اجتماعی در جریانهای هژمونطلب فاقد بنیان نظری میانجامد. نفس مماشات با جریان سلطنتطلب و مرکزگرا یکی از تبعات همین عدم انسجام نظری و سیالیت گفتمانی است. اگر چارچوب فکری یک جریان سیاسی مشخص و متعین باشد بە آسانی بازی نمیخورد، چیزی کە اکنون تا حدودی شاهد آن هستیم. همچنین مانع از ناامیدی و در نتیجە ریزش بدنەی اجتماعی بە سمت طرف مقابل خواهد شد.
یکی دیگر از پیامدهای آسیبزای عدم قاطعیت گفتمانی جریانهای پیشرو کە طی این مدت نشانەهایی از آن را دیدەایم، همین تصور خام تفکیک رضا پهلوی از طرفدارانش است کە گویا وی موافق هجمەهای مشمئزکنندەی مریدانش بە تمامی جریانهای مخالف سلطنت نیست، و یا این پندار بچگانە کە وی قصد جلوس بر راس حکومت را ندارد. نقل بە مضمون از خاطرات شفاهی یکی از زندانیان سیاسی دورەی شاە کە مشابە آن بە وفور در خاطرات مکتوب مابقی زندانیان سیاسی هم وجود دارد: «با اسداللە لاجوردی در زندان قصر همبند بودیم، او بە قدری ما چپها و غیرمذهبیها را نجس میدانست کە حتی حاضر نبود دمپایی ما را پایش کند، دمپایی خودش را هم دور از دمپاییهای ما قرار میداد. یک مرتبە کە مسئول نظافت اتاق بودم دمپاییهایش را پرت کردم، وقتی بە اتاق برگشت و متوجە شد، بە من اعتراض کرد، منهم بە استهزا گفتم خوب نخواستم دمپاییهایت نجس شود.» این ماجرا دقیقا در سالهایی اتفاق افتادە بود کە خمینی در خارج از ایران در حال ارائەی مانیفیستهای آزادیخواهانەی خود بود کە تا بە امروز هم بە مراتب از جملەهای ناتمام، حرفهای بیسر و تَه، گافهای مکرر، لغزشهای زبانی برملاکننده، شوهای ناشیانه و خاطرات جعلی رضا پهلوی استخواندارتر و قابل اعتناتر بود. از همین خاطرات و وقایع بە وضوح پیدا بود کە تسلط احتمالی آنان بر قدرت مساوی خواهد بود با سرکوب و اختناق، خطری کە چندان جدی گرفتە نشد.
ابتناء بر گفتەهای خمینی و چشمپوشی بر عملکرد و نحوەی تعامل مریدانش بە امید آن کە «انشااللە گربە است!»، یکی از خطاهای بسیار کشندەی انقلابیون غیرمذهبی آن دورە بود و ظاهرا اکنون نیز در حال تکرار است. با این تفاوت کە رهبر ایرانشهرگرایان راستکیش کنونی -در غیاب نیروی فکری جدی و کار کشتە در میان مریدانش و نیز در فقدان هرگونە سابقەی مبارزە یا حتی زندگی در داخل ایران- در بسیاری اوقات میل توتالیتاریستی خود را پنهانهم نمیکند، اما در کمال تعجب بخشی از انقلابیون آن دورە کە هنوز هم در صحنە حضور دارند، مجددا با همان نگاە آزمون پسدادە بە وقایع مینگرند و با ژست «سیاستورزی حرفەای و عبور از رمانتیسیسم انقلابی» بە «مماشاتگرانی حرفەای» دگردیسی پیدا کردەاند. چشم بستن بر واقعیت میدانی، اگر ناشی از یک معاملەی ناپاک پشت صحنە نباشد، بیتردید نشان از یک خودفریبی بزرگ دارد. مگر میتوان تشابهات غیرقابل انکار تلویزیونهای آنان با صداوسیمای جمهوری اسلامی را ندید؟! مگر میتوان حجم اعجاببرانگیز نفرتپراکنی کارگزاران سایبری آنان را نادیده گرفت؟! مگر وابستگی آنان بە عربستان سعودی قابل انکار است؟! مگر میتوان شخصیت پسر دیکتاتور سابق را از مشاورین همیشە حاضرش تفکیک کرد؟!
یکی از آژیتاتورهای رسانەای آنان آشکارا «ناآمادگی مردم ایران برای پذیرش دموکراسی» را اعلام کرد تا تلاش برای «احیای نظام پادشاهی سرکوبگر و مذکرسالار اما توسعەگرا» را موجە و مشروع جلوە دهد. اندکی بعد خود وی نیز از ترکیب خودمتناقض اما خطرناک «سلطنت غیرموروثیِ انتخابی!» رونمایی کرد. بنیاد نظرسازیشان نیز پسر دیکتاتور مخلوع را با اختلاف محبوبترین «رهبر سیاسی» اعلام کرد تا جمیع رقبای بالقوە و بالفعل موجود، خود را زیر سایەی او تعریف کنند. وی کە صرفا بە جهت دارا بودن سە فرزند مونث بە بزرگترین فمنیست جهان تبدیل شدە!، با شرکت در شوی امنیتی مونیخ بە نمایندگی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی، میخواست کلیەی نیروهای مخالف حکومت را مرعوب کنند و چنین بنمایاند کە جهان نیز پهلوی سوم را بە عنوان رهبر آیندەی ایران بە رسمیت شناختە است.
بازی بخش سلطنتطلب جریان مرکزگرا کە در فضای مجازی با اصطلاح #کودتای_رسانە تعریف شدە، در حال تکمیل پازلهای خویش است و اگر حتی اندک تردیدی هم باقی ماندە بود، با دفاع جانانەی آنان از ساواک و رونمایی از ثابتی، و نیز با جعل انگارەی محیرالعقول پادشاهی انتخابی غیرموروثی، آن یک ذرە تردید هم تمام شد و میتوان بە جرات گفت دیگر هیچ چیزی در پس پردە باقی نماندە است. در بطن تکتک مشاورین، موکلین و مریدان جبهەی ایرانشهر یک لاجوردی بسیار درندەخوتر نهفتە است کە نە تنها بیژن جزنی را تروریست و شایستەی اعدام صحرایی میداند، بلکە هیچ ابایی از فحاشی بە ساعدی، شاملو و هرآنکس کە در دورەی شاە بە زندان افتادە یا کلامی در نقد اعلیحضرت بر زبان راندە نیز ندارد.
این خودآشکارسازی آنان برای نیروهای مترقی یک شانس بزرگ است، چرا که هرگونە توهم مماشاتطلبانە را ابطال و بر امتناع همکاری حتی تاکتیکی -چە رسد بە ترکیب فاقد معنا و خودمتناقض ائتلاف یا اتحاد!!- با جریانهای مرکزگرای راستکیش مهر تایید نهاد. خوشبختانه فضای داخلی ایران هنوز فاصلەی عمیقی با آرزوهای جریان تمامیتخواه خارجنشین دارد و میتوان مانع از هژمونشدن انگارەهای واپسگرایانەی آنان شد. بخش عظیم ابتکارات و اقدامات مرکزگرایان فاقد بنیان اجتماعی بوده و بیشتر برساختەی رسانە است: اکثریت مطلق جامعەی ایران خواهان بازگشت سلطنت نیست؛ رابطەی مرکز-پیرامون بەهم خوردە و مرکزگرایی در ضعیفترین وضعیت خود در تاریخ معاصر ایران قرار دارد؛ شکاف طبقاتی گستردە و تجربەی فساد سیستماتیک حکومتی مانعی بزرگ در مقابل هرگونە الیگارشی مبتنی بر تسلط طبقەی ممتاز است؛ جنبش ژینا و آگاهی جنسیتی روزافزون سدی است در برابر بازتولید و استیلای هرگونە مذکرسالاری؛ هم دانشگاە و هم جریانهای فکری و روشنفکری، بە عنوان دو مرجع موثر در مفهومسازی اجتماعی، در جبهەی مخالف جریان مزبور قرار دارند؛ شکافها و بحرانهای چندلایە و چندگانەای کە زندگی را بر مردم ایران تنگ کردە، مخصوصا ابربحران محیط زیست، کمتر احتمالی برای موفقیت اوهامپردازیهای باستانگرایانە باقی گذاشتە است، و در نهایت تجربەی تاریخی انحراف انقلاب ٥٧ و تولد استبداد جدید از بطن استبداد مخلوع را فراروی خود داریم کە بالقوە میتواند تجربەی تاریخی را بە عامل فرارفتن از چرخەی باطل استبداد تبدیل کند.
با تمام این اوصاف، نباید خطر عروج یکبارەی عظمتطلبی تاریخی و پانایرانیسم را نادیدە گرفت. آگاهی فرآیندی کاملا بازگشتناپذیر نیست، بە ویژە در هنگامەی بحرانی فروپاشی نظم کهن کە احضار ناسیونالیسم واپسگرا و رویکردهای نژادپرستانە میتواند هرگونە تحولخواهی رادیکال را بە محاق بردە و بە شکست بکشاند. لازمەی پیشگیری از این سیر قهقرایی احتمالی، کنشورزی فعالانەی ایجابی و نە صرفا سلبی در میدان مبارزە است. متاسفانه آنچە که جامعەی نخبگان ایران میخوانندش، هنوز ورودی جدی و جریانی بە این موضوع نداشتە است. بە عبارت گویاتر، اهل اندیشە غالبا یا شان خود را اجل از ورود بە این مباحت میدانند و یا خطر را جدی نگرفتە و سکوت پیشە کردەاند. گاها شاهد پارەای صداهای ضعیف و کاملا فردی از سوی برخی از نویسندگان و روشنفکران بودەایم، اما چنان بسط پیدا نکردە کە فضای رسانەای و اجتماعی را تحتالشعاع قرار دهد.
در غیاب نیروهای جریانساز و گفتمانساز داخل و خارج کشور، اکنون عمدەی مسئولیت مواجهە با توهمات عظمتطلبانە به گردن کاربران فضای مجازی افتادە است. پر واضح است کە آنان بە تنهایی یارای مقابلە با حجم عظیم فیکنیوزها و فیکسازیهای تشکیلاتی بە شدت هتاکانەی گروە اقلیت اما ثروتمند مرکزگرا را ندارند و اهمیت حضور نیروهایی کە بالقوە واجد مرجعیت اجتماعی هستند، بیش از پیش احساس میشود. ما حتی شاهد مواجهەای جدی و مستمر با هرزنامەهای جواد طباطبایی، نیای فکری عظمتطلبان نفرتپراکن کە یکتنە مفتخر به کسب کرسی استاد تمامی «نظریەپردازی فاشیسم» و تدریس «متدلوژی مقابلەی فحاشانە و متفرعنانە» گشته است، از سوی نیروهای فکری موثر ایران نبودەایم، امری کە مستقیما در حوزەی وظایف و کارویژەهای غیرقابل بحث آنان قرار میگیرد. در هنگامەی تحول، هرگونە تعلل یا واکنش دیرهنگام میتواند مناسبترین فرصت برای دستپروردگان طباطبایی باشد، کسانی کە اندیشە و دانش را در محدودەی خارج از اشارات استاد بە سخرە گرفتە و هیچ میانگارند، حتی از آن فراتر، با جد و جهد فراوان مبادرت بە تکفیر و صدور حکم محاربە بر علیە منتقدین و منکرین استاد و رهروان او مینمایند. این رویە چە در تاریخ بشر و چە در تاریخ ایران بە هیچ وجە غریب و ناشناختە نیست، قدر مسلم آن کە ضدجنبش ناسیاستگرای ایرانشهرگرایان در صورت تداوم حضور بیچالش در صحنه، حتی اگر بە جریان غالب هم تبدیل نشود، صدمات و لطمات بسیار گستردە و شاید جبرانناپذیری بر جنبش ژینا وارد خواهد آورد. همین حالا نیز بخشی از فعالین و کنشگرانی کە کمابیش در میدان حضور داشتند، از ترس حملە، توهین و تهدیدهای اعجاببرانگیز سیاهیلشکر سایبری آنان و عدم احساس امنیت روانی و حتی جانی، میدان را خالی کردەاند.
البتە بارقەهای امید به ورود بە حوزەی کنشورزی فعالانە و ایجابی را در پیشدستی نیروهای صنفی و تشکلهای مدنی و دانشگاهی داخل و در تدوین منشورها دیدەایم، تبدیل این بارقەها بە درخششهای عظیم و مستمر مستلزم تداوم و گسترش آن بە حوزەی تدوین راهکارهای عملی مبارزات است. از فضاسازیهای رسانەای نباید مرعوب شد، بلکە باید ضمن افشای بازیهای مخرب این بخش از ایرانیان خارجنشین و غافل نشدن از ضرورت بسط گفتمانی جنبش ژینا، تمرکز اصلی را بر ایجاد فضای گفتوگوی مستمر و امن اجتماعی بە قصد ایضاح روزافزون شرایط و بە تبع آن تفاهم نیروهای رادیکال داخل و خارج بر برنامەهای مشخص و عملی قرار داد. بیتردید بازگشت بە عاملیت مردم باید اس و اساس هرگونە تلاشی قرار بگیرد.
نقل از رادیو زمانه