«مهدیه گلرو»، از فعالین دانشجویی و حوزه زنان پس از یک دهه فعالیت به دلیل فشار و تهدید به بازداشت از سوی حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران در مرداد ۱۳۹۸ مجبور به ترک ایران شد.
او یکی از صدها دانشجویی بود که در دولت «احمدینژاد»، ستارهدار و محروم از تحصیل شد و نهایتا در آذر ۱۳۸۸ بازداشت و به اتهامات امنیتی به دو سال و شش ماه حبس محکوم شد
خانم گلرو پس از آزادی از زندان و مطرح شدن بحث امکان بازگشت دانشجویان ستارهدار به دانشگاهها در دوره اول دولت «حسن روحانی»، برای بازگشت به تحصیل اقدام کرد اما برای مدتها وزارت اطلاعات از ورود او به دانشگاه ممانعت کرد.
درنهایت با تحصن چندروزه در بهمن ۱۳۹۶ وارد دانشگاه الزهرا در رشته اقتصاد شد؛ اما به گفته خودش ۲۰ روز مانده به دفاع از پایاننامهاش با تهدید بازجویش مجبور به خروج از کشور شد. میگوید: «متاسفانه بحث تحصیل من داستان بیسرانجامی شده است. الان بزرگترین آرزویم این است که یک جایی در دنیا بتوانم راحت و بدون دردسر درس بخوانم.»
امروز روز دانشجو است و مهدیه گلرو حالا در جایی دور از خانه احتمالا به دانشگاه و دانشجویان فکر میکند به همه روزهای شانزدهم آذر دانشگاه به تجمعها و تحصنها و اشکها و لبخندهای جنبش دانشجویی و همه دانشجویانی که روز دانشجو را در زندان میگذرانند.
***
شما در جوانی حکم زندان گرفتید اما بعد از آزادی هم به فعالیتهای اجتماعی و دانشجویی خود همچنان ادامه دادید، برایش احضار و مجددا بازداشت شدید؛ اما در تمام این سالها مهاجرت نکردید. چه شد که تصمیم به ترک ایران گرفتید؟
خروجم از ایران برای خودم عجیبترین اتفاق زندگیام است. راستش قبلا فکر میکردم دوره طولانی انفرادی و زندان و حتی عادت کردن به آنها و بریده شدن از خانواده و دنیای اطرافم عجیبترین احساساتی بوده که تجربه کردهام، اما شرایطی که این روزها در آن هستم برایم عجیبترین تجربه زندگیام شده است. هیچوقت به مهاجرت فکر نکرده بودم. تمام کسانی که من را میشناسند، میدانند من هیچوقت به فکر رفتن نبودم. هرچند که الان هم فکر نمیکنم ایران را ترک کردم چون یک جای بزرگی در درونم هست.
نمیدانم چه جوابی بدهم، شاید تجربه چندباره زندان در جای توانی را از آدم میگیرد که دیگر حس میکند امکان بازیابی مجدد خودش را ندارد. من بعد از بازداشتم در جریان اعتراضات به اسیدپاشی که از سوی اطلاعات سپاه پاسداران صورت گرفت مرتب احضار میشدم؛ و نهایتا با تهدید به بازداشت خودم و همسرم و به اجرا گذاشتن حکم تعلیقیام در سال ۸۷ من را وادار به خروج کردند. راهی غیرازاین برایم نگذاشتند. اگر نمیخواستم تجربه دردناک دوباره زندان را از سر نگذرانم باید تجربه دردناک دیگری را میگذراندم. در جایی از زندگیات میرسی که دیگر نمیتوانی بازداشت دوباره خودت و عزیزت را تحمل کنی.
در ابتدا در سال ۱۳۸۸ از تحصیل محروم شدم، خیلی از دوستانم در همان سال اولی که محروم از تحصیل شدند از ایران رفتند چون معتقد بودند که درس خواندن مهمتر از ایران ماندن است اما من فکر میکردم در ایران ماندن و پیدا کردن این حق در ایران برایم در اولویت است. چند سال برای فعالیتهایم به زندان افتادم و پسازاینکه بیرون آمدم، برای بازگشت دوباره به دانشگاه تلاش کردم، فکر میکنم همه تلاشم را نیز کردم و تا حدی توانستم به نتیجه برسم اما متاسفانه در دو سال گذشته فشارها بر فعالان جامعه مدنی خیلی زیاد شده بود و عاقبت دوباره به زندان تهدید شدم. دیگر نمیتوانستم زندان را تاب بیاورم.
پس از بازداشتت در سال ۱۳۹۳ در جریان اعتراضات اسیدپاشی به زنان تا زمان خروجتان از ایران چند بار احضار شدید و این احضارها به چه دلایلی بود؟
هفت، هشت بار از بازجوییها ربط مستقیم به خودم داشتم. ولی در ایران این روال وجود دارد که هرکدام از دوستانت بازداشت شوند، حالا یا با تو خیلی صمیمی باشند یا فقط دورهای با تو رفتوآمد داشتهاند، باعث میشود تا برای پارهای از توضیحات احضار شوید. این یک چیز عادی در ایران است.
تقریبا ما همه رفاقتهایمان و روابطی که شکل میدهیم بهواسطه این است که بتوانیم درک مشترکی از هم داشته باشیم و معمولا با آدمهای همفکر خودمان این ارتباط و دوستیها شکل میگیرد. حالا ممکن است این دوست اصلاحطلبی باشد که فقط به دنبال تغییراتی در جمهوری اسلامی است یا مطلقا انقلابی و برانداز؛ که همه این افراد احتمال بازداشت در جمهوری اسلامی را دارند. حالا هرکدام از این آدمها اگر بازداشت شوند امکان اینکه دوستان و نزدیکانشان برای پارهای از توضیحات احضار شوند که مثلا در فلان جلسه چه اتفاقی افتاد؟ میخواستید چهکار کنید؟ و اینها طبیعتا میتواند پیش بیاید. پس به تعداد آدمهای دوروبرمان و امکان بازداشتشان این احضارها هم ممکن است پیش بیاید.
آیا در طول تحصنی که برای بازگشت به دانشگاه داشتید هم احضار شدید؟
در مدتی که من برای بازگشت به دانشگاه تحصن میکردم، تعداد احضارهایم افزایش پیدا کرد و همزمان هم از سوی حفاظت اطلاعات سپاه و هم وزارت اطلاعات هر دو احضار میشدم. سازمان سنجش که زیرمجموعه دولت است به من گفته بود سپاه من را محروم از تحصیل کرده و من یک توییتی کردم که طبق گفته سازمان سنجش، سپاه من را محروم از تحصیل کرده و اجازه ثبتنام نمیدهد. پسازاین توییت به اطلاعات سپاه احضار شدم و به من گفته شد وزارت اطلاعات روحانی این کار را کرده؛ اما وزارت اطلاعات هم من را احضار کرد و گفت ما اصلا از بازداشت سال ۱۳۸۸ شما به این طرف دیگر وارد بحث تحصیلیات نشدیم و این مساله از سوی سپاه انجام گرفته است. درواقع یکجور پاسکاری میان سپاه و وزارت اطلاعات بود و هر دو هم میگفتند آنها برای منع التحصیل من دستور ندادند. البته نهایتا در وزارت علوم نامهای را در پروندهام با سربرگه وزارت اطلاعات دولت روحانی دیدم که خواسته بودند من مردود علمی اعلام شوم.
یادم هست تلاشتان نتیجه داد و بالاخره توانستید در کارشناسی ارشد ثبتنام کنید، توانستید درستان را تمام کنید؟
متاسفانه بحث تحصیل من داستان بیسرانجامی شده است. الان بزرگترین آرزویم این است که جای در دنیا بتوانم راحت و بدون دردسر درس بخوانم. این چیزی است که سالها در ایران برایش تلاش کردم، آرزویش را داشتم ولی متاسفانه با همه تلاشی که کردم نتوانستم به آن برسم. من درنهایت پس از تلاشهایم برای رفع محرومیت از تحصیل توانستم در بهمن ۱۳۹۶ در دانشگاه الزهرا در رشته اقتصاد مقطع کارشناسی ارشد ثبتنام کنم و سه ترم هم درس خواندم، در شهریورماه قرار هم بود از پایاننامهام دفاع کنم که ۲۰ روز قبل از تاریخ دفاعم مجبور شدم از ایران خارج شوم.
بار دومی هم که وارد دانشگاه شدید، ورکشاپ و فعالیتهای را با حضور دانشجویان برگزار میکردید، آیا برای این ورکشاپها تحتفشار قرار گرفتید؟
از همان روز اول تحصیل مجدد، حراست دانشگاه الزهرا با من تماس گرفت، گفتم من به اینجا آمدم که درس بخوانم و ولی بههرحال اینطور هم نباشد که من تحت کنترل باشم. خب گاهی با دانشجویان فعال دانشگاه صحبت میکردیم و در تشکلهایشان شرکت میکردم و نظر میدادم و برایشان ورکشاپ برگزار میکردم. در دانشگاههای دیگر مثلا برای برنامه روز دانشجو در ۱۶ آذر، یا برای هشت مارس یا ۲۵ نوامبر روز جهانی خشونت سخنرانی میکردم و خب فعالان دانشجویی دانشگاه الزهرا هم همین انتظار را از من داشتند، اما بلافاصله حراست دانشگاه من را احضار کرد. من به آنها گفتم فعالیت این دانشگاه در مقایسه با دانشگاههای دیگر یک فعالیت حداقلی است پس سعی نکنید اینقدر فشار به دانشجویان وارد کنید و برای اینکه دانشجویان این دانشگاه همه دختر هستند فکر نکنید بر اساس جنسیت آنها میتوانید مقدار فعالیت سیاسیشان را بسنجید.
اما پسازآن چند تا از بچهها را احضار کردند که چرا فلانی را دعوت میکنید که برایتان صحبت کند. نهایتا یکی از کارگاهها با عنوان تاریخچه جنبش دانشجویی را هم پس از ۱۵-۱۶ جلسه کنسل کردند، قبل از کنسل شدن این کارگاهها، حراست دانشگاه به من گفت اگر ادامه بدهم نمیتوانم از پایاننامهام دفاع کنم، من هم به آنها گفتم که اینقدر تلاش کردم تا وارد دانشگاه شدم پس حالا هم قطعا راهحلی پیدا میکنم که بتوانم از پایاننامهام دفاع کنم؛ اما بعدازآن سراغ بچههای انجمن اسلامی دانشگاه رفته و آنها را تحتفشار قرار دادند که اگر این ورکشاپها ادامه پیدا کند آنها را محروم از تحصیل میکنند. نهایتا این ورکشاپها کنسل شد.
کلا فضای دانشگاههای ایران فضای امنیتی است و معمولا برنمیتابند گروههای دانشجویی و فعالیتهای جمعی را برنمیتابند. واقعا تحمل ایجاد سرمایه اجتماعی را ندارند. دانشجو را بهعنوان یک فرد میپذیرند که مستقیم به دانشگاه برود و برگردد اما اینکه باهم گروهی را تشکیل دهند که کار جمعی انجام دهند، حالا کار صنفی، اجتماعی و سیاسی هر چه باشد حتما از سوی وزارت علوم و مجموعه خود دانشگاه مورد بازخواست قرار میگیرند.
دیگر برای چه مواردی احضار شدید؟
غیر از اینها، برای هر توییت، کمک به زلزلهزدگان کرمانشاه و سیلزدگان هم احضار میشدم. طبیعتا ما با آدمهای اطراف و همفکرانم جمع میشدیم تا مثلا به کودکان کار، سیلزدگان و... کمک کنیم و همین مجموعهها از سوی جمهوری اسلامی آدمهای حساسیتبرانگیزی هستند که میتواند باعث احضار شود. میخواهم بگویم احضارها دلیل ویژهای در نظام جمهوری اسلامی ندارد، یک سیکل است.
بااینحال در یک سال و نیم اخیر دولت و سپاه نسبت به فعالیتهای جنبش زنان بسیار حساس شده بود. من برای ورکشاپهایم درباره شروط ضمن عقد یا کارگاههای فمینیستی که در دانشگاهها برگزار میکردم بلافاصله هم از سوی حفاظت اطلاعات سپاه و هم از طرف وزارت اطلاعات احضار میشدم. گاهی یک بخش از ویدیو ورکشاپ را هم میگذاشتند و سوال میکردند که چرا این حرف را زدم یا چرا وارد فلان موضوعی شدم که ربطی به موضوع ورکشاپ نداشته است. واقعیت این بود که در این ورکشاپها ممکن بود از طرف دانشجو هر سوالی پرسیده شود و ازآنجاکه مسایل زنان تحت لوای قوانین اسلامی است و ازآنجاکه کلیت جمهوری اسلامی نیز زیر لوای اسلام است بنابراین وقتی شما درباره فمینیست حرف میزنید، مجبورید به جمهوری اسلامی و قوانین زنستیز نظام هم بپردازید. نتیجه اینکه همه اینها فشار و دلیلی برای احضارها بود.
آخرین باری که احضار شدید چه زمانی بود؟ و در آن احضار چه گذشت که تصمیم به خروج گرفتید؟
تیرماه امسال آخرین باری بود که من به حفاظت اطلاعات سپاه احضار شدم. در این احضار مشخصا جملهای به من گفته شد که به معنای بازگشتم به زندان بود. تقریبا ساعت ۷: ۳۰- ۸ شب بود، آقای بازجو به من گفت «خانم گلرو به نظر میرسد صحبت ما خیلی طولانی شده و اگر موافق باشید شما بروید بالا». این شما بروید بالا در میان ادبیات نیروهای امنیتی به معنای اوین است. مشخصا داشت به من میگفت به نظر میرسد این صحبتها تمامشدنی نیست و شما باید بازداشت شوید. بعد هم بحث حکم تعلیقی من را پیش کشید که باید تعزیری میشده است. کمتر از یک ماه بعد من و همسرم از کشور خارج شدیم.
ما مرتب درباره احضار فعالان مدنی و دانشجویی میشنویم اما جزییات این احضارها را نمیدانیم. اساسا فضای بازجوییها چگونه است. فضای بازجوییهای وزارت اطلاعات با بازجوییهای اطلاعات سپاه چه فرقهایی داشت؟
من تقریبا در زمان یکسانی هم در سلول انفرادی ۲۰۹ متعلق به وزارت اطلاعات بودم و هم انفرادیهای بند دو الف متعلق به سپاه. اما به نظرم این دو تیم تفاوتهای جدی باهم داشتند. یکی اینکه در سال ۱۳۸۷ و ۱۳۸۸ که هر دو نوبت از سوی وزارت اطلاعات بازداشت شدم، بازجویانش مسن بودند ولی در سال ۱۳۹۳ که در جریان اسیدپاشی از سوی سپاه بازداشت شدم با تیم بازجویان بسیار جوانتری روبرو شدم. البته بازجویان هیچکدام از دو تیم را ندیدم و صرفا از صدا و حرفهایشان اینها را تشخیص دادم. بازجویان وزارت اطلاعات، خیلی ناآگاه بودند، اصلا اطلاعات دانشجویی و به روزی نداشتند. در سال ۱۳۸۷ که برای اولین بار در تحصن دانشجویی دستگیر شدم، کاملا تمرکز بازجویان اطلاعات این بود که ما برای برگزاری تحصن دانشجویی در دانشگاه علامه از خارج دستور گرفتیم. ما چهار شبانهروز در دانشگاه تحصن داشتیم و به دنبال آن من و سه نفر دیگر بازداشت شدیم.
بازجوییها در سال ۱۳۸۸ هم بر همین منوال بود. از من سوال میکردند که چقدر از ستاد کروبی پول گرفتم، کاملا فضای بازجویی به این سمت بود که شما اصلا نمیخواستید انتخابات برگزار شود و قبل از انتخابات برای انقلاب مخملی برنامهریزی کرده بود. روال بازجویان وزارت اطلاعات بنا بر تجربه من در دو بار بازداشت این بود که یک پازل میساختند و میخواستند هر جور شده تو را در آن پازل جا بدهند. حالا با انفرادی طولانیمدت یا مثلا در مورد من با بازداشت همسرم که هیچ فعالیتی نداشت یا با تهدید بازداشت خواهر کوچکترم میخواستند من به چیزی که آنها میخواهند اقرار کنم. به شکلهای مختلف زندانی را تحتفشار قرار میدادند تا قبول کند بخشی از آن پازلی شود که از قبل ساخته بودند.
اما در سال ۱۳۹۳ که سر قضیه اسیدپاشی از سوی قرارگاه ثارالله سپاه بازداشت شدم. حداقل به من نگفتند از خارج از کشور برای اعتراض دستور گرفتم.
مساله دیگر این بود که اتاقهای بازجویی وزارت اطلاعات قدیمی بود اما فضای بند دو الف بهشدت امنیتیتر و مدرنتر بود. در بند دو الف من نمیفهمیدم کجا هستم، از چه راهروهایی رد میشوم. وقتی مقابل دیوار قرار میگرفتم رنگ دیوار تمیز و نو بود.
نکته بعدی این بود که مثلا بازجویان اطلاعات در سال ۱۳۸۸ شده بود که حتی به احمدینژاد هم فحش بدهند و یا درباره خامنهای با احترام چندانی صحبت نکنند اما در اطلاعات سپاه همیشه وقتی صحبت از خامنهای میشد از الفاظ معمول خودشان یعنی آقا یا مقام معظم رهبری استفاده میکنند، این چیزی بود که خیلی به چشم من آمد. ماموران اطلاعات سپاه به روز بودند، سوار به شبکههای اجتماعی بودند و تقریبا تمام فعالان زنان و دانشجویی را میشناختند.
بازجویان اطلاعات مرتب در حرفهایشان استناد میکردند که به جبهه رفتهاند و شهید دادهاند و بازجویان سپاه در حرفهایشان از لغت «دوره ما» استفاده میکردند، یعنی انگار هم من و هم آنها در یک رده سنی بودیم. حداقل تجربه من از پنج، شش بازجوی قرارگاه ثارالله سپاه این بود.
مورد مصداقی هم به یاد دارید؟
یکی از خاطراتی که از بازداشتگاه دو الف سپاه دارم این است که یکبار برای بازجویی سراغم آمدند، من را به اتاقی بردند که من رو به دیوار شیشهای باید مینشستم و آنطرف شیشه بازجویانی بودند که من قادر به دیدنشان نبودم اما آنها من را میدیدند، کاملا شبیه فیلمها. من را در وضعیتی به این اتاق بردند که دو ماه در بند دو الف در انفرادی بودم و طبیعتا در انفرادی چیزی به نام آیینه وجود ندارد. لباسهایی که داده بودند بر تنم بود، مانتو و شلوار صورتی و چادر و مقنعه گلگلی. وقتی بعد دو ماه خود را در شیشه بازجویی دیدم حالم خیلی بد شد، بدون آرایش، صورت اصلاح نکرده، رنگپریده. از دیدن خودم جا خوردم. بعد هم مرتب از پشت شیشه صدای آدمهای متعدد را میشنیدم، همزمان چند بازجو از من سوال میکردند و من با هر صدایی، سرم به اینطرف و آنطرف شیشه میچرخید. آن روز فکر کردم من ترجیح میدهم که رو به دیوار بنشینم چون حداقل کسی صورت من را نمیتواند ببیند، اما در این شرایط آنها احساس من را در صورتم پس از هر سوال میدیدند و خودم را نمیتوانستم پنهان کنم. بهشدت مستاصل بود و ناراحت. من هرگز چنین اتاقی را در بند ۲۰۹ ندیده بودم. نشان میداد که سپاه نگاه امنیتیتری دارد و برای تجهیزاتش خرج کرده است.
تلخترین اتفاق دوران بازجوییتان چه بود؟
سال ۱۳۸۸ که به همراه همسرم بازداشت شده بودم، بارها در بازجویی برای مصاحبه تلویزیونی تحتفشار قرار گرفتم. یک روز وقتی در اتاق بازجویی نشسته بودم صدای بازجو و همسرم را شنیدم، بازجو به او گفت: «همان که قرار گذاشتیم به او میگویی.» خواستم برگردم که بازجو سرم فریاد زد، وحید به کنارم آمد و یکدیگر را بغل کردیم. آن وقت وحید گفت «مهدیه مصاحبه نکن، بعدا پشیمان میشوی، من تو را میشناسم، کاری نکن که بعدا پشیمان شوی.» آن جملهها اگرچه برای من انرژیبخش بود اما باعث عصبانیت بازجوها شد و شروع به کتک زدن وحید کردند، من هم فریاد میزدم. بعدازآن دست به اعتصاب غذا زدم تا بتوانم حداقل همسرم را ببینم و مطمئن شوم که حالش خوب است. این صحنه و آن حرفها همیشه جلوی چشمم هستند.
آیا در این بازجوییها با آزار و اذیتهای جسمی و یا احیانا جنسی هم مواجه بودید؟
معمولا وقتی از زندانیان میپرسند که آیا در زندان آزار دیدی انتظار دارند که او جای شکنجههایش را روی بدن نشان دهد اما شکنجههای بزرگ شکنجههایی هستند که دیده نمیشوند و حتی زندانی قادر نیست به نزدیکترین افرادش هم بگوید و یا وقتی توضیح میدهد آدمهای اطرافش متوجه نمیشوند که چقدر این حرکت میتوانسته برای او دردناک باشد و تا سالها اثرش روی او باقی خواهد ماند؛ مثلا وقتی در اتاق بازجویی برای ساعتهای متمادی رو به دیوار بدون اینکه بازجو سوالی از تو بپرسد بنشینی یکی از تلخترین آزارها است. و اگر برگردی و بپرسی که چرا سوالی نمیپرسید و یا اگر سوال ندارید من را برگردانید به سلولم که با لگد به پایه صندلی یا پرخاش مواجه میشوی و میگویند همین جا بنشین. من خیلیها را میشناسم که پسازاین بازجوییها دیگر حاضر نیستند جلوی دیوار بنشینند یا در اتاقهای در بسته بمانند. من دوستانی دارم که نمیتوانند سوار مترو شوند چون مترو فضای بسته است و حالشان را بد میکند، چون تداعیکننده فضای بسته انفرادی است. اما اینها چیزهای نیستند که حتی به نزدیکترین آدمهای زندگیات هم بتوانی بگویی. شاید فقط روانشناس بتواند بفهمد.
مثلا اینکه هیچوقت نفهمی کی صبح میشود و کی شب. چراغ سلول مدام روشن است، پس از مدتی زمان از دستت میرود. این گم کردن زمان حتی ممکن است به بحران بعد از آزادیت تبدیل شود. من به دلیل زندگی کردن در بند زنان یاد گرفته بودم جور دیگری زندگی کنم مثلا برای اینکه بخواهم لباسم را عوض کنم همیشه باید میرفتیم یک گوشهای یا دستشویی. وقتی آزاد شدم تا مدتها این رفتار با من بود، حتما میخواستم به گوشهای از خانهام و دور از چشم همسرم لباسم را عوض کنم. اینها چیزهایی نیست که بتوانی جایش را روی بدنت نشان دهی اما اثرش تا ابد روی روانت میماند.
ازآنجاییکه من از همان اولین بار بازداشتم رسانهای شد مورد ضرب و شتم قرار نگرفتم. اما خوب به یاد دارم در سال ۱۳۸۸ کسانی را به بند زنان اوین آوردند که دستوپایشان شکسته بود. من زنی را دیدم که با عصای زیر بغل به بند آمد و یا زنی که تمام بدنش کبود بود. آنها زندانیان گمنامی بودند که بدون ساپورت خبری زیر مشت و لگد گرفته شده بودند.