با گذشت ۴۰ سال از تسخیر سفارت آمریکا و آشکار شدن هزینه های سنگین و پیامدهای ویرانگرش هنوز اکثر فعالان و سلسله جنبانان آن اتفاق تاریخی از عملکرد خود دفاع می کنند. فقط معدود چهره هایی چون ابراهیم اصغرزاده هستند که آشکارا عذرخواهی کرده اند. تجزیه و تحلیل دلایلی که مدافعان طرح کرده و می کنند، فاقد جنبه استدلالی و پایه عقلانی است. بیشتر برخورد هویت طلبانه ، ایدئولوژیک و عاطفی را بازتاب می دهد یا لازمه حراست از منافعی است که در پی مشارکت در آن اقدام مخرب بدست آمده است. البته اکثر دانشجویان پیرو خط امام و گروگانگیرهای آن مقطع در شرایط فعلی تکرار رویداد یادشده را غلط می دانند. اما صرفنظر از دلایل ظاهری چون ” مخالفت با دیدار مهندس مهدی بازرگان و دکتر ابراهیم یزدی و دکتر مصطفی چمران با برژینسکی مشاور امنیت ملی جیمی کارتر”،” اعتراض به حضور محمد رضا شاه پهلوی و تقاضای استرداد وی” ، “واکنش به کودتای ۲۸ مرداد”، و “خنثی سازی توطئه های دولت آمریکا علیه انقلاب اسلامی” که هیچیک از آنها در پرتو مستندات تاریخی قابل قبول نیستند و گذشت زمان مهر ابطال بر آنها زده است، ادعای عادی و پذیرفته بودن آن عمل مصیب بار در جغرافیای زمانی آن دوران در این یادداشت مورد کنکاش قرار می گیرد.
مدعای این نوشته این است که تسخیر سفارت آمریکا در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ امری غیرعادی و در واقع یک استثا بود و به هیچ عنوان امر مقبول همگان و یا اکثریت نیروهای سیاسی وقت ایران نبود. نیاز داوری دقیق در مورد هر مسئله تاریخی به ملاحظه مقتضیات زمانی و مکانی اصل درستی است اما در مورد تسخیر سفارت آمریکا در سال ۵۸ صدق نمی کند. آن حرکت در تمام ۴۰ سال گذشته امری جدلی و مواجه با مخالفت های چشمگیر در درون و بیرون نظام سیاسی بوده است.
برای درک این ادعا نخست باید بین تصرف سفارت آمریکا وگروگانگیری دییپلمات ها و کارکنان سفارت آمریکا برای مدتی نامعین با نگاه منفی نسبت به دولت آمریکا و جو ضد آمریکائی تفاوت قائل شد. به دلیل رابطه راهبردی بین دولت وقت آمریکا و نظام شاهنشاهی پهلوی که بیشتر در شخص محمدرضا شاه پهلوی تکوین یافته بود وسوابق مداخله های منفی آمریکا در سیاست داخلی ایران، باعث شده بود که اغلب جامعه از آمریکا بیزار بوده و نسبت به اقدامات احتمالی علیه انقلاب نگران باشد. اما چنین نگرشی مجوزی برای قطع رابطه دیپلماتیک با آمریکا ایجاد نکرده بود چه برسد به تسخیر سفارت. جز برخی از گروه های چپ که بسامد بالایی در عرصه سیاسی و عمومی نداشتند، نگاه غالب در جامعه و نخبگان سیاسی و اجتماعی به رابطه خالی از تنش و در عین حال بدبینانه با دولت آمریکا متمایل بود. علت اصلی این کار آگاهی نسبت به مخاطرات و مضرات این کار برای منافع کشور و ملت بود.افکار عمومی بر اساس تجارب تاریخی و عقلانیت متعارف می دانست که نفس وجود سفارت یک کشور خارجی و روابط دیپلماتیک لزوما به معنای نگاه مثبت و بی اعتنائی در خصوص تحرکات و اقدامات کشور مربوطه نبود. کمااینکه نگاه غالب جامعه در آن مقطع به حکومت های بریتانیا و شوروی سابق نیز مثبت نبود، ولی گروه و جریانی به سمت گروگان گرفتن کارکنان سفارت خانه های آنها نرفت. حتی با دولت عراق نیز چنین برخوردی نشد، که در آن موقع بیشترین تنش خارجی با آن جریان داشت و نقاط مرزی دو کشور ناآرام بود.
برخلاف تصور غالب، تلاش برای تسخیر سفارت آمریکا بعد از انقلاب اولین بار توسط دانشجویان پیرو خط امام با هدایت سید محمد موسوی خوئینی ها انجام نشد. ماه ها پیش از آنها برخی از اعضا سازمان فدائیان خلق مبادرت به این کار کردند که با تلاش وزارت خارجه وشهربانی جلوی آن گرفته شد. در ان مقطع دفتر تحکیم وحدت و اشغال کنندگان آینده سفارت آمریکا به عنوان ” لانه جاسوسی” از آن حرکت حمایت نکرد. کل نیروهای حامی و حامل نظام سیاسی شکل گرفته بعد از انقلاب آن را محکوم کردند. پژواکی هم در جامعه نیافت. حتی بعد از آن واحدی از کمیته انقلاب اسلامی مسئول حفاظت از سفارت آمریکا شد. بنابراین تقاضایی در این خصوص نه تنها در جامعه وجود نداشت ،بلکه حتی گروه های خط امام نیز این شیوه ها را رد می کردند. به عنوان مثال گروه های خط امام چند روز مانده به تسخیر سفارت آمریکا در پایان راهپیمایی بعد از مراسم عید قربان طی قطعنامه ای خواهان آرامش در جامعه شده و تصرف ساختمان هتل ها را ” توطئه کثیف” نامیدند. در بخشی از این قطعنامه ذکر شده بود:
« « ما از دانشجویان و دانش آموزان عزیز و انقلابی می خواهیم که هوشیارانه مراقب توطئه ها بوده و نا آگاهانه با اشغال هتل ها و تظاهرات خیابانی در دام این توطئه های کثیف قرار نگرفته و خود افشاگر سیمای کریه آنها باشید. » وقتی از دانشجویان انقلابی همسو درخواست می شود که هتل ها را تسخیر نکنند دیگر تکلیف سفارت آمریکا روشن است! صادر کنندگان قطعنامه به لحاظ هویت سیاسی با تسخیر کنندگان انقلاب تجانس بالایی داشتند.
نهادهای حاکمیتی بعد از انقلاب اعم از دولت موقت و شورای انقلاب تصمیم به حفاظت از سفارت آمریکا در برابر تعرضات احتمالی و حفظ روابط دیپلماتیک گرفته بودند.
اینکه حرکت فوق با صحنه گردانی سید محمد موسوی خوئینی ها و در سطحی بالاتر سید احمد خمینی و اطلاعات سپاه پاسداران انجام می شود، نشان می دهد که وضعیت طبیعی نبوده است. در واقع یک استثنا و امر غیرمنتظره خارج از شورای انقلاب اتفاق افتاده و و حتی این شورا را غافلگیر می کند. سازمان دهندگان حرکت جریانی بودند که سودای ” خط سوم” را داشته و در اندیشه نفی همزمان حزب جمهوری اسلامی و طیف مدرن انقلاب و موسوم به ” لیبرال” بسر می بردند. به همین دلیل اعضای روحانی شورای انقلاب ابتدا با دانشجویان پیرو خط امام همدلی نکردند. اکبر هاشمی رفسنجانی در سالیان آخر عمر این واقعیت را برملا کرد که موافق آن اقدام نبوده است. محمدرضا مهدوی کنی رئیس وقت کمیته ها سخت مخالفت کرد وتا پایان زندگی اش به آن مخالفت وفادار باقی ماند. اخبار وگمانه هایی از آن دوران در دست است که سید محمد حسینی بهشتی و سید علی خامنه ای نیز موافق نبودند و حتی نگران شدند. از صادق قطب زاده نقل است که بعد از اطلاع شورای انقلاب، بهشتی بازرگان را تحریک می کرده که با دانشجویان برخورد کند که قطب زاده انذار می دهد که پشت آنها به دفتر آیت الله خمینی گرم است و موسوی خوئینی ها روحانی با نفوذی است.
البته حساسیت بهشتی مخالفت با اصل گروگانگیری نبود بلکه از اینکه محور ماجرا در مسیری دور از حوزه نفوذ و کنترل شورای انقلاب قرار گرفته بود، ترسیده بود. بی دلیل نبود که در تمام روزهای بحرانی سالیان اولیه انقلاب پرونده اسناد بهشتی در سفارت آمریکا بسته نشد و خط امامی های منتقد وی حسب نیاز بر روی آن مانور می دادند. اما حمایت آیت الله خمینی باعث شد تا روحانیون شورای انقلاب منهای مهدوی کنی بر اساس رویکرد “موج سواری” به پشتیبانی از آنچه ” انقلاب دوم” نامیده شده بود، روی آورند. حتی برخی از انجمن های اسلامی دانشجویان با محوریت انجمن علم وصنعت با طرح گرفتن سفارت آمریکا مخالفت کرده بودند و همه انجمن های اسلامی دانشگاه های تهران موافق آن نبودند. بنابراین مخالفت ها کم نبود. نهضت آزادی و جبهه ملی و کلا نیروهایی میانه رو و کسانی که مدتی از عمرشان در دستگاه بورکراسی دولت سپری شده بود، با بانگ رسا اعتراض کردند. حتی برخی از قائلان نگرش ضد آمریکایی چون ابوالحسن بنی صدر و مصطفی چمران نیز به گروگانگیری روی خوش نشان ندادند. اگر ماجرا “امری منطقی”، “مورد انتظار” و “مقبول عامه” بود در روز حادثه کلانتری ۷ و کمیته انقلاب منطقه ۶ به سمت سفارت آمریکا نمی رفتند تا گروگان گیرها را اخراج کنند. برعکس ادعای برخی از عاملان تسخیر سفارت آمریکا واکنش طبیعی به آن اقدام ،مخالفت و عدم همراهی بود.
آنچه معادله را تغییر داد، حمایت غیرمنتظره آیت الله خمینی و رفتار مغایر با اصول حکمرانی، قوانین بین الملل و حتی احکام شرعی وی بود که با بسیج منابع قدرت، یک موج اجتماعی ایجاد کرد و بیرون از عمل گروگانگیری و در چارچوب طرحی بزرگ تر به ماجرا ابعادی گسترده بخشید که حالت مصنوعی داشت. روشن شدن این ماجرا و مخالفت دانشجویان پیرو خط امام با اقدامات مشابه از سوی گروه های دیگر و برخورد انحصار طلبانه در ” اشغال سفارت خانه کشورهایی که متخاصم با انقلاب تصور می شدند، باعث شد خیلی زود عمده گروه های چپ و سازمان مجاهدین خلق متوجه شوند که سفارت آمریکا به خودی خود مسئله اصلی نیست و یک برنامه سیاسی در پوشش برخورد با آمریکا در داخل کشور در حال پیاده شدن است .
در راهپیمائی ها و تجمعات حمایتی مقابل سفارت آمریکا نیز هیچگاه حرکت های خودجوش توده ای مشاهده نشد. بیشتر جمع های دانشجویی و سیاسی بودند که حضور می یافتند و عمدتا نیز حضور آنها در چارچوب پاسخ مثبت به دعوت ” انقلاب دوم” آیت الله خمینی برای تغییرات در نظام سیاسی بود. البه جو آن موقع بشدت ضد آمریکائی بود و تجمعات و راهپیمائی ها با موضوع محکومیت آمریکا با استقبال مواجه می شد اما این امر لزوما به معنای پشتیبانی از اشغال سفارت آمریکا و قطع روابط دیپلماتیک نبود. موقعی که آیت الله خمینی از این کار دفاع کرد و خصومت با آمریکا یکی از اضلاع اصلی سیاست خارجی شد، فضا تغییر پیدا کرد منتهی در همان موقع هم عده مخالفان کم نبودند که حرکت یادشده را دارای پیامدهای مخرب بزرگ دانسته و هشدار می دادند.
نافرجامی آزادسازی گروگان ها برای جمهوری اسلامی ایران نیز بی ارتباط با این مساله نبود که نظام نیز از همان ابتدا متوجه خطای بزرگ خود در عرصه سیاست خارجی شده بود، اما دستاوردهای این حرکت در عرصه داخلی برای بخش مسلط قدرت و فاتحان منازعات سیاسی بعد از انقلاب بهمن ۵۷ آن قدر زیاد بود که هزینه های آن را پذیرفتند که البته از جیب ملت و اموال عمومی پرداخته شد.
بنابراین تسخیر سفارت آمریکا و ۴۴۴ روز گروگانگیری فقط در چشمانداز تاریخی در خور محکومیت نیست بلکه از همان ابتدای شکلگیری، رویدادی مشکل ساز تلقی میشد که تبعات ویرانگری برای کشور خواهد داشت. گذشت زمان نشان داد که تبعات بزرگتر از پیشبینیها بودند که شوربختانه اکثر آنها ماندگار و جبران ناپذیر شدند.