اگر از اشغال سفارت درس گرفته بودیم، به کنسولگری خودمان حمله نمیشد
گفتگوی اخیر عباس عبدی با شبکه بی.بی.سی حاشیههای فراوانی به دنبال داشت. گلایه اکثر منتقدان آن بود که چرا بعد از گذشت چهار دهه و با مشخص شدن ابعاد و پیامدهای مساله، کسی باید همچنان از آن دفاع کند. به نظر میرسد، در بحث محکوم کردن یا نکردن، یک اختلاف مهم در «نظرگاه نقد» وجود دارد که به تداوم سوءتفاهمات انجامیده است.
برای نقد هر حادثهای از دو رویکرد متفاوت میتوان بهره برد. رویکرد نخست، نوعی قضاوت تاریخی و یا حتی حقوقی است. رویکردی که بیشتر معطوف به نتیجه است و برونداد آن از جنس «تایید یا محکومیت» است. مثل محکومیت یک مجرم در دادگاه. احتمالا با همین رویکرد است که منتقدان، صرفا خواستار محکومیت و حتی عذرخواهی از اشغال سفارت هستند.
رویکرد دوم که اتفاقا آقای عبدی به آن توجه ویژه دارد، «ریشهشناسی» و «علتیابی» است. در این رویکرد، حتی وقتی با یک قاتل زنجیرهای، نظیر «خفاش شب» مواجه میشویم، به جای تمرکز بر محکومیت وی، تلاش میکنیم ریشههای پیدایش چنین پدیده شومی را بررسی کنیم.
این رویکرد، گاهی حتی از سطح آسیبشناسی نیز فراتر میرود و در احکام قضایی نیز بازتاب مییابد. برای مثال، یک قاضی ممکن است صرفا به دلیل همین رویکرد، میان دو مجرم با اتهامات مشابه تمیز قائل شود. مثل خود ما که همه باور داریم دزدی کار غلطی است، اما وقتی «ژان وال ژان» از فرط گرسنگی دست به دزدی میزند، ریشهیابی شرایط او باعث تعدیل قضاوتمان میشود. در این موارد، احتمالا کلیدواژه اصلی قضاوت کنندگان چنین خواهد بود: «هرکس دیگری هم در آن شرایط بود احتمالا همین کار را میکرد»!
بدین ترتیب میتوان گفت مساله اصلی امروز ما، محکوم کردن یا نکردن واقعه اشغال سفارت نیست؛ مساله این است که ما چه درسی از آن رویداد تاریخی گرفتهایم؟ آیا تنها درس ما این بوده که دیگر به سفارتخانهها حمله نکنیم؟! به باور من این خوانش بسیار تقلیلگرایانه است. درس اصلی که ما باید از ماجرای سفارت میگرفتیم (و البته نگرفتیم) را اتفاقا باید در خوانش عباس عبدی جست. عبدی به درستی اشاره میکند که برای سالها سابقه عملکردی آمریکاییها در ایران کودتا علیه دولت ملی، حمایت از دیکتاتور و همدستی در سرکوب آزادیخواهان بوده و منش «ارباب و رعیتی» آنها کینهای عمیق در دل ایرانیان کاشته است. پس طبیعی است که احساسات ملی ایرانیان چنان تحریک شود که حتی اگر سفارت را هم اشغال نمیکردند، باز هم آمریکا را در صدر فهرست «دشمنان ملت و کشور» قرار میدادند. مساله من نیز دقیقا از همینجا آغاز میشود: «ما که چنین سابقهای در ذهنیت تاریخی خود داشتیم، آیا برای رفتارهای بینالمللی خود نسخه درستی اتخاذ کردیم»؟
به صورت مشخص سیاستهای حکومت در قبال سوریه و حتی عراق را به یاد بیاوریم. ما در سوریه، از جنایتکاری حمایت کردیم که احتمالا کثیفترین دیکتاتور تاریخ خاورمیانه است. روزی که مردم سوریه با شعار «الشعب یرید اسقاط النظام» به خیابان آمدند و خواستند دیکتاتور خود را سرنگون کنند، ما نه تنها با ماشین سرکوب اسد همراهی کردیم، بلکه حتی به خودمان اجازه دادیم از تهران برایشان خطبه عربی بخوانیم و پند و اندرزشان بدهیم. به نظرتان، در طولانی مدت، مردم سوریه چه قضاوتی در مورد ایران خواهند داشت؟
در عراق نیز سطح مداخلات ما به حدی بود که فلان سردار نظامی ما به خودش اجازه داد در مورد اختلاف کردها با دولت عراق دخالت مسلحانه کند و با لشکرکشی یک قائله داخلی را فیصله دهد. آیا رفتار آمریکا با دولت شاه حتی به گرد پای این رفتارهای مداخله جویانه ما میرسید؟ آیا حضور مستشاران آمریکایی، با این سطح از حضور نظامی و مستشاری امروز ما قابل مقایسه است؟
به باور من، اگر ما احساسات ملی خودمان در زمان اشغال سفارت آمریکا را به درستی تحلیل کرده بودیم، فارغ از اینکه امروز آن را محکوم کنیم یا نه، به گونهای رفتار میکردیم که حداقل معترضان عراقی به کنسولگری ما حمله نکنند. اما اگر هنوز هم گمان میکنیم، به بهانه رقابت منطقهای با عربستان، ترکیه یا حتی آمریکا میتوان بر روی سیاست مداخلهگری در کشورهای همسایه اسم «دفاع از منافع ملی»گذاشت، دقیقا در همان جایگاه اقتدارگرایان آمریکایی ایستادهایم که زمانی ترس از نفوذ کمونیستهای شوروی را توجیهگر هرگونه مداخله و سرکوب در کشورهای دیگر قلمداد میکردند و نتیجه اعمالشان را با امواج گسترده آمریکاستیزی در منطقه و حتی جهان گرفتند.
اشتراک در شبکه های اجتماعی