قرار گرفتن آیتالله خمینی در پیشانی اعتراضات سیاسی برای بیش از یک دهه و سرانجام رهبری انقلاب بهمن ۵۷ و استقرار نظام جمهوری اسلامی در شکلی اقتدارگرایانه بدترین اتفاق تاریخ معاصر ایران است که جهت تحولات را از مسیر رشد و بهبود مرحلهای یا گسسته به مسیر قهقرایی و تاریک سوق داد.
البته این پدیده تنها با عاملیت و خواست آیتالله خمینی رخ نداد و عوامل متعددی چون اشتباهات دولتهای وقت آمریکا و بریتانیا، اقتصاد سیاسی نفت در دنیا، پایمال کردن مشروطه توسط شاهان پهلوی، اقبال برخی از روشنفکران و اقشار تحصیلکرده به الگوی توسعه آمرانه، نفوذ گفتمان مارکسیسم-لنینیسم در ایران، توجه به وجوه روبنایی مدرنیته، سرعت زیاد تغییرات فرهنگی و اجتماعی توسط حکومت پهلوی، قدرت گرفتن بنیادگرایان اسلامی در حوزههای علمیه و اسلامگرایی ایدئولوژیک اثرگذار بودند و خواسته و ناخواسته فضا برای رهبری یکهسالارانه آیتالله خمینی مساعد شد.
این روند در ادامه با نقشآفرینی او به پشتوانه جایگاه اجتماعی که پیدا کردهبود، کشور در مسیری غلط ریلگذاری نمود و در نتیجه میهن و جامعه در حوزههای مختلف سیاسی، فرهنگی، مذهبی، اخلاقی، توسعهای و اجتماعی به سمت تباهی حرکت کرد. در واقع فضایی که در آن آیتالله خمینی کاریزما شد، در تغییر مسیر غلط پهلویها و ترمیم آن به بیراهه رفت و مسیر بسیار بدتری را شکل داد که در حکم بیرون آمدن از چاله و افتادن در چاه بود.
البته این واقعیت را باید در نظر گرفت که اشتباهات بزرگ محمدرضا شاه پهلوی و مقاومت شدید در برابر توسعه سیاسی و امتناع هدفمند از نقش آفرینی در جایگاه «شاه مشروطه» بخصوص بعد از تشکیل حزب رستاخیز، در بر آمدن آیتالله خمینی در سپهر سیاسی ایران نقش داشت؛ از این رو علی رغم ضدیت آیتالله خمینی با محمدرضا شاه پهلوی، جایگاهی که در انقلاب پیدا کرد را به میزان زیادی مدیون او است اما در ادامه این بحث به فرصت دیگری موکول شده و توضیح داده میشود چرا آیتالله خمینی استثنایی در حکمرانان تاریخ ایران است تا جایی که وی را میتوان عوامترین حاکم تاریخ ایران دانست.
آیتالله خمینی یک فقیه، عارف و حکیم در معنای سنتیاش بود که به نظریات فلاسفه قدیم که در قالب حکمت اسلامی دگرگونی یافته بود، آشنا بود. به مکاتب عرفانی در اسلام تبحر داشت و همچنین ریاضیات و علم هیئت (ستارهشناسی سنتی) را فراگرفته بود اما همه دانش او در علوم قدیمی منحصر و محدود میشد که تناسبی با علوم جدید نداشتند و قرنها با فنون زمانه و پاردایم علمی معاصر فاصله داشتند. از علوم جدید آیتالله خمینی تنها آموزش دبیرستان و آشنائی با نظریه داروین در محضر میرزا محمدرضا نجفی را تجربه کرده بود.
او مشابه نگرش غالب بر حوزه نسبت به علوم انسانی جدید نظر منفی داشت و تصور میکرد که فقه و علوم تدریسی در حوزههای علمیه برای دانش و معرفت کافی است. البته آیتالله خمینی بیش از یک فقیه متعارف از علوم قدیمی مطلع بود. معمولاً فقها نسبت به فلسفه و عرفان نظر منفی داشتند اما او این سه امر متضاد را توامان دنبال کرده بود و شهرت کلاسهایش در حوزه علمیه قم بیشتر مسائل عرفانی، اخلاقی و حکمت (فلسفه سنتی) بود. البته او بخصوص در دوره جوانی کتب جدید و مطرح در زمانه خودش مانند نوشتههای دکتر تقی ارانی را مطالعه کرده بود اما آگاهی و شناختی نسبت به علوم جدید از منظر آکادمیک و بخصوص مبانی استدلال، استنتاج و روشهای تحقیق و فلسفه علم جدید نداشت.
او نه تنها نسبت به علوم جدید ناآگاه بود بلکه مخالف آنها بود و رویکردی ستیزهجو را دنبال میکرد. به نظر آیتالله خمینی علوم طبیعی و انسانی که بعد از تحولات در رنسانس شکل گرفته بودند باعث تباهی انسان بودند. او در رویکردی ایدئولوژیک به علم، خواستار مقید شدن مرزهای دانش به تفاسیر الهیاتی شیعه با چاشنی عرفان و بخصوص تلقی «وحدت وجود» شد. این سخنان به خوبی نگاه ایشان به علم را بازتاب میدهد:
«تمام علوم، چه علوم طبیعی و چه غیر طبیعی، به علوم الهی و توحید برگشت کند. یعنی هر چه را که میبیند خواه طبیعت باشد یا ماده، خدا را در آن ببیند.»
این نگاه در پارادایم علم زمانه، یک بینش ضد علمی است و او را در قرن بیستم نه تنها نمیتوان یک چهره علمی نامید بلکه بیان درست مسئله «عصیان و ستیزه علیه علم جدید از کانون علوم قدیمی و متعلق به اعصار سپری شده است». او یک ضد علم بود و در موقعیت حاکمیتی پیامدهایی بدتر از یک فرد ناآشنا و بیاطلاع از علم جدید ویا بیسواد را رقم زد.
فقه به دلیل اصرار بر قواعد و اصولی که مرتبط با گذشته بوده و با عقلانیت زمانه سازگار نیست و از سوی دیگر به مسائل نقلی نیز وابسته است و میخواهد مناسبات گذشته بر حال و آینده حکمفرمایی کنند، در محدوده علم نمیگنجد. ممکن است آشنایی و تسلط بر آنها دشوار باشد و یا کسب مهارت در اجتهاد مدت زمان زیادی را بطلبد اما تحصیل در آنها موجب رشد و یا شکوفایی علمی نمیشود. از سوی دیگر نهاد و مرجع آموزش فقه و علوم قدیمی منقضی شده در حوزههای علمیه با موازین و ساختارهای جهان شمول و لازم برای آموزش علمی معاصر تعارض دارند.
اما معضل این نگرش در نظریه ولایت فقیه به مراتب غامضتر میشود. طبق این نظریه که البته در بین اقلیتی از فقهای متقدم حامیانی داشت، در دوران غیبت امام زمان، فقیه صاحب صلاحیت میتواند اختیارات معصوم از جمله حکومت را در اختیار بگیرد. آیتالله خمینی بدعتی هم ایجاد کرد که شأن ولایت فقیه را مشابه شأن ولایت رسولالله به شمار آورده و بالاترین ارزش دینی را حفظ حکومت دینی دانست.
در این منطق ولی فقیه «جامع علوم» پنداشته میشود و در نتیجه بنیادهای اداره کشور و ساختارهای آموزشی و فناوری مجبور به تطبیق و یا همزیستی با نگرش قرون وسطایی و متعلق به اعصار سپری شده میگردند چنان که شد البته نتوانست به شکل کامل سیطره پیدا کند. این مسئله کنه و اساس ضرر و آسیب بزرگ آیتالله خمینی به ساختار حکمرانی در ایران را آشکار میسازد که به مراتب از یک فرد عامی بیشتر بود.
نظام تحت حکمرانی ارشد آیتالله خمینی در تلفیق با نگرش برخی از روحانیون تحصیل کرده مانند آیتالله سید محمد حسینی بهشتی در تقدم تعهد بر تخصص اتفاق ویژهای در تاریخ ایران را رقم زد که بیسابقه بود. نگرش بهشتی تقلیدی از نظام سیاسی شوروی سابق بود که به جای کمونیسم تلقی ایدئولوژیک از فقه شیعه اثنی عشری را قرار دادهبود. پیامد کار اما فاجعهبارتر از شوروی و بلوک شرق سابق از کار درآمد. اگرچه چپهای ارتدوکس علم را در پای ایدئولوژی قربانی کردند، اما عقاید دگم آنها شکلگرفته دنیای مدرن بود و دنبال بازخوانی و بازسازی مناسبات و نگرشهای متعلق به ۱۴ قرن پیش و یا سدههای میانی نبودند. همچنین حتی در بلوک شرق برخی از حوزههای اداره جامعه در اختیار متخصصان و اهل فن بود.
در واحد سیاسی-جغرافیایی ایران، ازطلیعهی شکلگیری امپراطوری هخامنشی تا پایان حکومت شاهنشاهی پهلوی، غیر از عرصه حکمرانی دیگر حوزههای جامعه توسط متخصصان و اهل فن اداره میشد؛ کسانی که سرآمد زمانه بودند. مانند جمهوری اسلامی نبودند که در هر حوزهای ایدئولوگهای نظام که در واقع باورمندان به سنتگرایی ایدئولوژیک بوده و هستند و خرافات و ضدیت با تجدد را با هم درآمیخته بودند، امور را اداره کنند.
البته در تاریخ قدیم ایران تا پیش از پیروزی جنبش مشروطه، قواعد اداره جامعه، دادگستری و آموزش توسط حوزههای علمیه تدوین میشد اما زمانه ظهور آیتالله خمینی هنگامی بود که پایههای قوانین و مناسبات مدرن در جامعه ایران گذاشته شده بود. مدارس جدید و دانشگاهها تثبیت شده بودند. همچنین در گذشته، قانون و مطالب آموزشی از طریق حوزهها تدوین میشد اما کشور توسط دیوانسالاران اداره میشد که فنون، دانش و مهارتهای زمانه را در فضاهای خودش آموخته بودند و ارتباطی با حوزههای علمیه نداشتند.
شاید بحث فیلسوف-پادشاه افلاطون به ذهن خطور کند اما آن ایده که هیچوقت عملی نشد و مخالفان جدی داشت، در مورد آیتالله خمینی صدق نمیکند. آخرین زمانهای که میتوانست یک فقیه با این ادعا مدعی حکومت شود، زمان سلطنت آغا محمدخان قاجار بود که خود نیز دانشآموخته فقه امامیه بود، اما علاوه بر آن مطالعاتی در علوم و فنون زمانه خودش نیز داشت. البته اگر آن اتفاق در همان زمان هم رخ میداد باز مشکلساز میشد، چون حکمرانی به مهارت و دانشی فراتر از فقه نیاز داشت. اغلب قریب به اتفاق پادشاهان و حاکمان قدیم ایران از بزرگان یک ایل و یا ولیعهد بودند و در این چارچوب قبل از حکومت، آموزشهای لازم برای رهبری را کسب کرده و در عمل تجربه کرده بودند.
حکمرانی و حکومت یک فن ویژه با تمرکز بر قابلیتهای مدیریتی و توانایی ایجاد انگیزش اجتماعی است و تنها با آموزش محض و تحصیل و تدریس به دست نمیآید بلکه نیازمند تجربه و رشد مرحلهای از سطوح کوچک به بالا است. خواجه نصیرالدین طوسی در زمانه قدیم سیاست حکمرانی را این چنین تعریف میکند: «تدبیر حیات جمعى و علم سازماندهى و ساماندهى، راهبردى و راهبرى یک اجتماع سیاسى، اعم از شهر، کشور و جامعه جهانى و بینالمللى تا از وضع موجود به وضع مطلوب حرکت شود».
اما آیتالله خمینی هیچیک از این فنون و مهارتها را نیاموخته بود. نگاهی به دروس ولایت فقیه او در نجف در درک عامیانهاش از سیاست، روشنگر است. او در آن صحبتها مکرر به زمانه امام علی ارجاع میدهد که در دکه القضاء در مسجد کوفه مینشست و امور قلمرو بزرگ جهان اسلام را اداره میکرد! این ذهنیت دچار دو خطای بزرگ است. اولاً شناخت غلطی از همان دوران دارد که حضرت علی و یا دیگر خلفای راشدین حکومتشان را بر اساس عقاید اسلامی اداره نمیکردند، بلکه قواعد و ارزشها از اسلام میآمد اما مابقی براساس فنون حکمرانی وقت و اتکا به بوروکراسی مناطق فتحشده از امپراطوریهای ساسانی و بیزانس بود. دومین خطای بزرگ زمانپریشی تاریخی است که به تفاوتهای بزرگ دنیا و فنون حکمرانی در طی ۱۴ قرن بیاعتنا است.
آیتالله خمینی در بخش دیگری از صحبتهای یادشده مرتب به سرزنش و تحقیر رضاشاه میپردازد که او «یک قزاق بیسواد بود که شاه شد چرا ما اهل علم نتوانیم حکومت تشکیل دهیم!!!» او خود را به تجاهل و یا تغافل میزد که اولاً رضا شاه قدم به قدم در ساختار نظامی مدرن ایران دانش، مهارت و تجربه کسب کرده و بعدها در دولت قاجار به فنون اداره کشور و مسائل مدیریتی آگاه شده بود؛ درکی از علوم جدید نیز پیدا کرده بود؛ منتهی هیچ دولتمردی در دنیا در قرون ۲۰ و ۲۱ نیاز نداشت که دانشمند باشد، بلکه نیاز بود که اصل رجوع به کارشناس و آشنایی با اصول کلان علوم، مدیریت و دانش زمانه را دانسته و سر سازگاری با آن داشته باشد. پیرامون رضا شاه جمعی از بهترین متخصصان ایرانی حضور داشتند.
پادشاهی و استقرار حکومت پهلوی مدیون تلاش رجال علمی و سیاسی چون محمدعلی فروغی، تیمورتاش، سردار اسعد سوم، کاظمزاده ایرانشهر، حسن تقیزاده، علیاکبر داور، محمد تدین و از همه مهمتر مخالفت مراجع تقلید وقت و روحانیون با تأسیس نظام جمهوری بود. رضا شاه سواد آکادمیک و نظری نداشت اما مهارتهای عملی بالایی به صورت تجربی کسب کردهبود.
آیتالله خمینی پیش از آنکه ولی فقیه شود، هیچ تجریه مدیریتی نداشت؛ حتی در حد مراجع تقلید اعلم که دفاتر بزرگی برای توزیع شهریه طلاب داشتند و حوزههای علمیه و مراکز مذهبی را اداره میکردند، هم نبود. او هیچوقت مدرسهای در حوزههای علمیه قم و نجف را اداره نکرد و دفتری نداشت و تعداد اندکی از روحانیون مدیریت کلاسها، دریافت وجوهات و پرداخت شهریه به جمع محدود شاگردان و روحانیون مربوطه را انجام میدادند.
علاوه بر اینها حکمرانی نیازمند حضور در عرصه اجتماع، سفر و آشنایی با محیطهای مختلف است. در حالی که آیتالله خمینی اکثر اوقات زندگیاش را در منزل میگذراند و از حضور در جامعه و تماشای محیط و مراکز فرهنگی-اجتماعی گریزان بود.
حتی خامنهای از این لحاظ بر آیتالله خمینی برتری دارد، چون پیش از رهبر شدن سابقه هشت سال ریاست جمهوری، نمایندگی مجلس، حضور در شورای عالی دفاع و تجربه کارهای مدیریتی را داشت و از همه مهمتر فردی اجتماعی بود.
بنابراین با توجه به توضیحات یادشده میتوان آیتالله خمینی را عوامترین حاکم تاریخ ایران به شمار آورد که نه تنها درکی از فنون حکمرانی زمانه نداشت، بلکه بر انکار و نفی آنها در موضعی ستیزهجویانه و تقابلی اصرار داشت.