بیانیه اخیر نهضت آزادی در تقدیر از «شجاعت و ایستادگی» محمدجواد ظریف، من را به این فکر فرو برد که مفاهیم و واژگان چقدر باید از معنا تهی شوند که اینگونه بیحساب به کار روند و البته احزاب و جریانات سیاسی چقدر باید افول کنند که کارشان از الگوی بازرگان به تقدیر از ظریف برسد؟ برای توضیح البته، باید اشاره کوتاهی داشته باشم به دو پرده از الگوی رفتاری بازرگان که دستکم در ذهن من گویای خط مشی کلی او هستند:
پرده نخست، مصاحبه با اوریانو فالاچی است. در روزهایی که بازرگان ظاهرا نخستوزیر دولت موقت بود اما عملا اختیار و قدرتی نداشت. خودش میگفت: به دست من چاقویی دادهاند که فقط دسته دارد، تیغه را سایرین در دست دارند. بازرگان اما، از کمترین ابزاری که داشت کمال استفاده را برد: شجاعت و صداقت! در واقع، وقتی اختیار تصمیمات را از دست داد، حداقل کاری که کرد این بود که صادقانه و با صراحت مردم را در جریان امور قرار دهد. اتفاقا وقتی همین صراحت را در مصاحبه با فالاچی تکرار کرد، میراث آموزشی دیگری هم از خود به جای گذاشت: روایتهایی از جنس «رخت چرک خود را جلوی همسایه نشوییم» برازنده شیادانی است که تلاش میکنند زیر لوای میهنپرستی، مهر سکوت بر دهان مردم و سرپوش بر فساد و جنایات داخلی بگذارند. نهادهای امنیتی و اطلاعاتی خارجی همواره از چنین بدیهیاتی آگاه هستند. اینگونه دعوت به سکوت، صرفا به معنای بیاطلاع گذاشتن خود مردم است.
پرده دوم هم واکنش بازرگان به اشغال سفارت آمریکا است. جایی که عملا روند حرکتی دولت و حکومت به مسیری افتاد که خلاف نظرش بود. پس دقیقا همان تصمیمی را گرفت که هر انسان خردمند، شریف و صادقی میگیرد: استعفا داد!
شرایط محمدجواد ظریف، اتفاقا شباهت قابل توجهی به وضعیت همین دو پرده از سرنوشت بازرگان دارد. اول اینکه در ظاهر مسوول وزارت و در نتیجه روابط خارجه کشور است، اما همگان میدانند که جایگاه واقعیاش حتی در سطح نامهرسان و ویترین هم نیست! تصمیم را که همه میدانند چه کسی میگیرد، اما اگر حداقل به اندازه ویترین برای ایشان ارزش و اعتبار قائل بودند، کار به جایی نمیرسید که رییس جمهور سوریه به ایران بیاید و با رهبران کشور دیدار کند اما حتی برای گرفتن عکس یادگاری هم ظریف را خبردار نکنند.
دومین شباهت آنکه، سیاست خارجی کشور به سمتی میرود که همه میدانیم خلاف میل ظریف است. پروژه او مذاکره و برجام بود و معلوم نیست آنکه تمام هویتش در کارگزاری انجام مذاکره خلاصه میشد، در پازل محیرالعقول «نه مذاکره و نه جنگ» اساسا چه کارکردی دارد و چرا استعفا نمیدهد؟
البته شاید در کارنامه و شخصیت جناب ظریف هم بتوان نکات مثبتی پیدا کرد، اما وزیری که نه شهامت دارد مسوول اصلی سیاستها را معرفی کند و نه جرات دارد از ایفای نقش یک مترسک بیاختیار کنارهگیری کند، اگر فقط از دو ویژگی به کلی بیبهره باشد، یکی «شجاعت» است و دیگری «ایستادگی»! پس بعید است با جستجو در کارنامه او، بتوان منطق و پایهای برای صدور بیانیه میراثداران نهضت آزادی پیدا کرد.
من گمان میکنم، برای درک عامل صدور چنین بیانیهای، به جای کارنامه وزیر خارجه، باید در تحولات نهضت آزادی کمی دقیقتر شویم! حزبی که هرچند دستاورد قابل ذکری در تاریخ سیاسی کشور بر جای نگذاشت، اما دستکم تاریخ از رهبرانش نظیر طالقانی و بازرگان با نیکنامی یاد میکند. حال اما به نظر میرسد نسل جدید حزب تصمیم گرفتهاند که اندکی از کسب آبرو بکاهند تا شاید بر دستاوردهای عینی بیفزایند. مثلا، با بدنامی و فریبکاری به اندازه یک کرسی از شورای عالی سیاستگذاری اصلاحطلبان را به خود اختصاص دهند. یا حتی با دورخیز برای مشارکت در بدنامترین و سیاهترین انتخابات تاریخ نظام (همین مجلس اخیر) بخت خود را برای ورود به جرگه «خودیها» بیازمایند.
قضاوت نهایی در مورد نتایج این شیوه جدید را باید به آینده سپرد، هرچند من گمان نمیکنم که با این شتابزدگی نسنجیده برای پیشرفت و این سطح از وقتنشناسی و کوتهبینی در تحلیل شرایط اجتماعی، سود و نصیب ماندگاری عاید کسی شود. آن کشتی اصلاحطلبان اعتدالی که نهضتیهای جوان برای سوار شدن بر آن همه چیز را زیر پا گذاشتهاند، قایق زهواردررفتهای است که خود اصلاحطلبان یکی یکی از آن پیاده میشوند و فرار میکنند. با چنین اوضاعی، این دست به آب و آتش زدنها، بیشتر از آنکه نشان دهنده «عملگرایی سیاسی برای کسب نتیجه» باشد، مصداق معصیت بیلذتی است در زدن چوب حراج به میراث اخلاقی بازرگان.