چهل سالگی فوت محمدرضا شاه پهلوی در مصر بیش از هر زمان دیگر در پرتو تحولات سیاسی سه سال اخیر ایران موضوع برخوردهای متضاد شده است.
بر خلاف تصویر سازی ها در هر دو سوی میدان او نه قهرمان بود و نه خائن. بعد از گذشت چهار دهه از پایان سلطنت مطلقه او بخشی جداناشدنی از تاریخ معاصر ایران است که درس گرفتن از گذشته و پی افکندن مسیر درست برای آینده نیاز به برخورد خاکستری با آخرین شاه ایران دارد.
محمدرضا پهلوی ایران دوست بود و برای توسعه و رشد کشور هم تلاشهای زیادی در سلطنت ۳۷ساله خود انجام داد. ایران در دوره سلطنت او تغییرات زیادی پیدا کرد که البته بیشتر مرهون پترودلارها بود که باعث شد کشوری که برای تامین بودجه سالیانه دولت نیازمند وام ۶٠ میلیون دلاری از آمریکا بود در دهه ۴۰ به بعد در پرتو افزایش زیاد قیمت نفت به کشور ثروتمندی تبدیل شود.
اهتمام محمد رضا شاه به توسعه یکهسالارانه که افکار و نظرات وی باید در مرکز تصمیمگیریها قرار میگرفت، سیاه و سفیدیهایی را پدید آورد که در نهایت مسیر توسعه پایدار مبتنی بر نظرات کارشناسی و مشارکت مردمی را در بنبست قرار داد. او بارها در مسیر فعالیت بوروکرات ها و تکنوکراتهای توانمند ایرانی چون ابوالحسن ابتهاج مانع تراشی کرد و حاضر نشد دولت اقتدار مستقل خودش را داشته باشد. او چنان مغرور شده بود که اعلام کرد در "اداره کشور به کارشناسها احتیاجی ندارد". او حتی علی امینی را هم تحمل نکرد و به توصیه حسن امامی از رجال سیاسی استخواندار ایرانی توجهی نکرد که به او هشدار داد همه اختیارات را در خود متمرکز نکند تا اگر عصای حکمرانی متزلزل شد نتواند آن را به فرد دیگری بدهد.
پهلوی دوم در پی نوسازی و مدرنیزاسیون عرصههای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی کشور ضمن حفظ سنتهای سیاسی کهن ایران و ساخت مطلقه قدرت، حول بازخوانی پدرسالاری مبتنی بر اندیشه شهریاری در ایران باستان و سرمشق «فره ایزدی» بود؛ این عدم توازن ساختاری نظام در کنار عبور از اقشار سنتی حامی نهاد سلطنت ایران (روحانیت، خوانین و زمینداران بزرگ) بعد از انقلاب سفید و عدم جایگزینی طبقه متوسط به دلیل نظام حزبی نمایشی و انتخاباتهای غیرآزاد نظام شاهنشاهی پهلوی را لرزان ساخته و در معرض بیثباتی قرار داد؛ بگونه ای که فاقد پایگاه اجتماعی حامی گسترده شد.
اما آنچه باعث شد مسیر تحولات سیاسی ایران ناگزیر جنبه انقلابی پیدا کند، اهتمام شخصی محمد رضا شاه پهلوی به اعمال قدرت مطلقه و تمرکزگرایی سیاسی بود. او بعد از ۲٩ مرداد ۱۳۳۲ و همراهی با توطئه خارجی در عزل دکتر محمد مصدق آرزوی خود در نادیده گرفتن الزامات شاه مشروطه و زیرپاگذاشتن قانون اساسی مشروطه ایران را عملی ساخت. او در قبضه انحصاری قدرت تا جایی پیش رفت که مشارکت سیاسی در ایران را محدود به حزب قدرت ساخته «رستاخیز» در دهه پنجاه کرد و به مخالفان هم گفت پاسپورت بگیرند و از کشور خارج شوند.
محمدرضا شاه استقلال کشور را خدشهدار ساخت اما سرسپرده و مهره هیچ دولت خارجی نبود؛ در دهه پنجاه به انتقاد صریح از آمریکا پرداخت و در سیاستهای نفتی کوشید تا بر خلاف نظرات آمریکا سیاستهایی را برای ارتقا منافع فروشندگان نفت خام جلو ببرد. اما در عین حال وی شخصیت قاطع در برابر خارجی ها نداشت و برخورداری از حمایت دولت آمریکا در سنجش شخصی او از پایههای اقتدار سیاسی محسوب میشد؛ در نتیجه وقتی درزمان حیات دولت جیمی کارتر تصور کرد که چنین حمایتی وجود ندارد و حتی تحرکاتی علیه او وجود دارد، اراده سیاسی اش متزلزل شد. البته فکتها امروز نشان میدهد او در انتساب انقلاب به توطئه دولت وقت آمریکا اشتباه میکرد. کارتر خواهان اصلاحات سیاسی بود و تا دی ماه ١٣٥٧ تلاش کرد نظام سیاسی پهلوی حفظ شود اما در ادامه تسلیم امواج بالاگرفته انقلاب شد و دفع شر بزرگتر افتادن ایران به دامان بلوک شرق دولت وقت آمریکا را به سمت پذیرش رهبری آیتالله خمینی و توافق کشاند.
در زمان سلطنت او توان نظامی و دفاعی ایران پیشرفت بیسابقه ای پیدا کرد اما در او نرم افزار ارتش و ساختار مدیریتی آن مسیر اشتباهی را رفت و با خالی کردن ارتش از مقامات مقتدر و صلابت شخصیتی و میدان دادن به امرای تسلیم در برابر مداخلات شاه باعث تضعیف نهادی ارتش شد. برخورد با ارتشبد فریدون جم در این خصوص روشنگر است. اگر او می پذیرفت که در امور نظامی دخالت نکند و چهرههای ملی، توانا و مدبری چون جم ارتش را اداره کنند، شرایط نظامی ایران بهتر میشد و به لحاظ سیاسی نیز امکان قدرت گرفتن بنیادگرایی اسلامی شیعه محور پیش نمیآمد.
محمدرضا شاه اگر پیشنهاد نخست وزیری به شاهپور بختیار را در سال های قبل از ١٣٥٥به چهرههای مردمی و تکنوکراتهای مردمسالار داده بود، انقلاب رخ نمیداد. به عبارتی دیگر سخن مهندس مهدی بازرگان درست است که او «رهبر منفی انقلاب» بود. شکل گیری انقلاب بهمن ١٣٥٧ بدون توجه به حکمرانی استبدادی محمد رضا شاه و مخالفت وی با دمکراسی و توسعه سیاسی در شکل مدرن قابل تبیین نیست.
اما هرچقدر هم برایند کارنامه سیاسی آخرین پادشاه ایران منفی ارزیابی شود، ولی مزیتهای آشکار وی در برابر جمهوری اسلامی در دوران زعامت سیاسی هر دو ولی فقیهش قابل انکار نیست. او به لحاظ تاریخی بختیار شد که نظام سیاسی جایگزین در پی انقلاب آنچنان خرابکاری کرد که مشکلات دوران زمامداری او به بوته فراموشی سپرده شد. نوستالوژی سیاسی با توجه به ریشه دار بودن گذشته گرایی در فرهنگ سیاسی ایران باعث شده تا به چهره محبوبی در انظار برخی از ایرانیان وبخصوص نسل جدید بدل شود.
شاید بتوان برجسته ترین بخش عملکرد محمدرضا شاه را سیاست خارجی دانست که وی با درک درست از شرایط جهانی و قابلیت های ایران توانست موقعیت کشور در عرصه منطقهای و بین المللی را ارتقاء دهد و معماری رویکردها و سمتگیریها در دیپلماسی بر اساس پارادایم منافع ملی باشد. البته سیاست خارجی آن دوره حالت ایدهآل نداشت و تمامی وجوهش هم مثبت نبود اما در سایه رویکرد عقلانی، ملی و کارشناسی نمره بالایی گرفته و به لحاظ تاریخی موجب مباهات است.