«جنایت بیدقت» حکومتِ خالق «سینماجهنم»؛ شوخی با آشویتس ممنوع
کاوه سپهری
چهل سال پیش و در جریان تلاش انقلابیون برای سرنگونی شاه ایران، تعدادی از معترضان در جنوب کشور تصمیم گرفتند به تاسی از شیوه معمول آن روزگار در پایتخت و شهرهای دیگر، آتش ساختمان سینما را هم به ابزار ابراز خشم اضافه کنند. گرچه رسانههای رسمی و قلمهای بهرهور از حاکمیت همواره با معرفی پدیده سینما بعنوان «مظهر تمدن غرب» تلاش کردهاند حمله به اماکن فرهنگی را موجه جلوه دهند.
در یکی از هولناکترین نمونههای تاریخ انقلابهای معاصر جهان، روز ۲۸ مرداد ۱۳۵۷سینما رکس آبادان با حدود چهارصد نفر تماشاگر اعم از زن، کودک، جوان و میانسال در شعله آتش سوخت. «ساعت 6 صبح روز بعد مردم به گورستان هجوم آوردند. از میان جنازهها ۱۰۶ جسد شناسایی شدند و ۱۲۰ جنازه به کلی غیرقابلشناسایی تشخیص داده شدند. ساعت۳۰ :۷ صبح شهربانی گزارش داد که آن شب ۳۰۶ نفر مفقود شدهاند. بعدها دستگاههای امنیتی کشور تعداد کشتهشدگان را متفاوت از دیگری اعلام کردند: فرماندار آبادان گفت ۳۷۷ نفر در رکس سوختهاند، ماموران نخستوزیری این رقم را ۳۰۶ نفر اعلام کردند و در پرونده دادگستری ۴۰۳ نفر ثبت شد.»
ماجرای بحث برانگیزی که حالا به هسته مرکزی «جنایت بیدقت» فیلم جدید شهرام مکری، کارگردان خلاق و تجربهگرای سینمای ایران تبدیل شده. در این فیلم چهار نفر چهار دهه پس از واقعه سینمارکس، تصمیم میگیرند گذشته را یک بار دیگر بازسازی کنند. فیلمی که مدتی قبل در جشنواره «ونیز» به نمایش درآمد و اواسط مهر ماه راهی فستیوال فیلم شیکاگو میشود.
مکری در پاسخ به سوالی در زمینه فرم و مضمون ساخته جدید خود اظهارات جالبی داشته که حلقه ورود به جریانی مهم در تاریخ معاصر ایران به نظر میرسد. «تاریخ یک پیوستار است، گذشته و حال با هم تداخل دارند. جدا کردن این دو فقط برای سادگی بیان است. تاریخ ایران با دیواری روبهرو شده است به نام «انقلاب». هر اتفاقی که افتاده به قبل و بعد از آن تقسیم میشود. «جنایت بیدقت» داستان یکی از مهمترین اتفاقهایی است که به ساخت این دیوار کمک کرد: آتش زدن سینما رکس.
برای من بسیار مهم است نشان دهم چگونه چهل سال پس از انقلاب، تاریخ در واقع جلو نرفته بلکه دارد در یک دایره میچرخد. شخصیتهایی از تهران چهل سال پیش را در تهران امروز میبینیم. میتوان گفت روش من برانگیختن شخصیتهای تاریخی ایران معاصر بوده است.»
همزمان طی هفتههای اخیر کتابی با عنوان «سینما جهنم؛ شش گزارش درباره آدمسوزی در سینما رکس» نوشته کریم نیکونظر(۱۳۶۰) از سوی نشر چشمه به کتابفروشیها آمد. نویسنده در این کتاب سعی کرده با مراجعه به یادداشتها، گفتگوها و گزارشهای انتشار یافته در جراید؛ همچنین پروندهها و مستندات تصویری، از جمله تصاویر مستند دادگاه متهمان واقعه سنیما رکس که پیشتر توسط تلویزیون ایران پخش شد، تا حد امکان به احوالات خصوصیتر متهم اصلی پرونده و طراحان آتش زدن سینما نزدیک شود. گرچه در نهایت از بیان چیزی طفره میرود. «به این ترتیب ظاهرا مطرودان انقلاب ایران موفق شدند روایت صیقلخوردهای را ارائه کنند؛ روایتی اسرارآمیز و البته مطلوب برای تبعیدیها، روایتی که نیروهای انقلابی را متهم میکرد.» یعنی نویسنده در نهایت روایتهای موجود حول این کشتار دهشتناک را ذیل آنچه ملیگرایان، سلطنتطلبها، نیروهای انقلابی و رانده شدگان از جریان انقلاب بیان کردهاند، تقسیم میکند.
در مقابل، اظهارات کارگردان همنسل نیکونظر عافیت طلبانه نیست و جدیتر به نظر میرسد. بله! تاریخ کشور طی چهار دهه اخیر از حرکت ایستاده، پیش نرفته و گویی در یک دایره میچرخد. حتی میتوان مدعی شد در مواردی مانند پوشش زنان، آموزش، اقتصاد، آزادیهای جنسی و مدنی به دوران پیش از قاجار بازگشتهایم. مکری، که درست در سال انقلاب متولد شده به درستی اعتقاد دارد ماجرا به شکل «دایرهوار میچرخد» و از نو تکرار میشود. کافی است سیر فرهنگسوزی تحت لوای «حکومت اسلامی» را با هم مرور کنیم تا به خوبی دریابیم حسین تکبعلیزاده، متهم اصلی به آتشسوزی سینما رکس و حسین تکعبلیزادههای پس از او زیر چتر کدام نحله سیاسی و چه تفکری برساخته شده و در تاریخ معاصر ایران مدام تکرار میشوند. پیدا کردن پشت پرده کبریت کشیدن به جان و مال ملت، چنانکه نیکونظر از بیانش در گزارش طفره رفته دشوار نیست. گزارش نویسی با استراتژی مورد نظر نویسنده «سینما جهنم» که قصد دارد برای فرار از سانسور همه چیز را بیش از پیش معمایی و غیرقابل قضاوت روشن جلوه دهد در نهایت به سود گفتار مسلط و خواست قدرت مستقر عمل میکند. با این استراتژی گزارش نوشتن درباره وقایع سال ۸۸ هم چنان خنثی پیش میرود که به علت حاکمیت تکصدای تا دندان مسلح نتیجه از حالا روشن است؛ درحالیکه همه ما در متن واقعه حضور داشتیم و از جزییات کودتای انتخاباتی باخبریم. مگر اینکه نیکونظر و همفکرانش معتقد باشند، مسئله در آن واقعه نیز به قدری پیچیده بوده که صدور رای قطعی امکان ندارد.
جالبتر از این، موضع حبیب احمدزاده از جمله نویسندگان نزدیک به جریان ارزشی (منتها با فیگور اصلاحطلبانه) است که به بهانه فرارسیدن ۲۸ مرداد در یادداشتی با عنوان « بازخوانی فاجعه سینما رکس آبادان؛ عبرتها به جای قضاوتها» رسما ریشه فکر به دلایل فاجعه را زده و به هر دو طیف حکام و معتقدان به لزوم براندازی حکومت اسلامی پیشنهاد میدهد از نتیجه عبرت بگیرند. اول، «همیشه مجموعهای از حوادث نامربوط دست به دست هم داده تا بغضهای کوچک و بزرگ مردمانی به ستوه آمده و ناکارآمدیهای کوچک پنداشته در حکومتها، همگی در نقطهای خارج از انتظار دست به دست هم داده تا فاجعه ای بزرگ بدون حتی نیاز به رهبری و سازماندهی به سرانجامی نامیمون برسد.» و دوم، «شاید روزی یاد بگیریم سازنده بودن را به جای سوزنده بودن و در آخر تکبعلی زادههای نگون بخت نشدن.» یعنی مبادا قصد براندازختن داشته باشید که امکان دارد خودتان مثل تکبعلیزاده اسیر موج خروشانی شوید که به شروعش دامن زدهاید.
هر دو نویسنده مخاطب را به سکوت و تماشاگری صرف در برابر سوء تدبیر ملی حاکمیت، غارت اموال عمومی توسط آقازادههای کاخ نشین، پرداخت هزینه اهداف ایدئولوژیک سپاه به بهای نابودی آینده یک ملت، شدت گرفتن شیب فقر مزد بگیران و اعدام هر روزه جوانان کشور دعوت میکنند.
وگرنه دیدن تلاش چهاردههای رسانههای وابسته به حکومت، برای توجیه آتش زدن سینماها در روزهای منتهی به بهمن ۵۷ – با استدلال ترویج فرهنگ غربی – ظاهرا کلیدی اساسی برای فهم مقوله به دست میدهد. اینکه چرا جز حکومت اسلامی و طرفدارانش، هیچ جریان دیگر درگیر در انقلاب خودش را چنین ملزم به توجیه واقعه وحشیانه و ضد بشری رخ داده حس نمیکند؟ آیا ناخودآگاه جماعتی که تمام کنشهای چهاردهه گذشتهاش با قتل و کشتار مردم پیوند ناگسستنی داشته، در پیشگاه محکمه وجدان فردی و عمومی خود را چنین معذب میبیند که چهل سال به توجیه مشغول است؟
بیایید استدلال این جماعت مبنی بر «به آتش کشیدن سینماها با هدف اعتراض به نماد فرهنگ غرب» را قبول کنیم، چه اتفاقی میافتد؟ این فاکتور به پرسش تازه دامن میزند؛ اینکه بین طیفهای گوناگون موثر در جریان انقلاب، از نیروهای چپگرا تا دموکرات، ملی مذهبی و قشر روحانیون و مذهبیهای افراطی حقیقتا کدام طیف همواره با تمام مظاهر غرب اعم از مثبت و منفی در ستیز بوده؟ پاسخ به این سوال برای هر انسان روشن ضمیری واضح است.
افراد وابسته به کدام گروه در ساعات پایانی روز ۱۴ مرداد اردیبهشت ۱۳۵۷با شهربانی آبادان تماس گرفته و تهدید کردند قصد دارند یکی از سینماهای شهر را به آتش بکشند؟ نیروهای ساواک؟!
ضعف اساسی کتاب کریم نیکونظر را هم باید در همین جنبه جستجو کنیم. وقتی به سختی تلاش دارد اعلام کند «من در مقام یک گزارشگر صرف عمل میکنم»، درحالیکه هیچ ذهن جستجوگر و نگاه تیزبینی نمیتواند نور اسپات افتاده روی ماجرا را نادیده بگیرد. به یک معنا، نیکونظر جهان نوشتاری خود را در کتاب «سینما جهنم» بر پایه تمهید فیلمنامهنویسی گرهافکنی و طرح معما بنا میکند – آتش زدن «سینما رکس» واقعا توسط چه گروهی طراحی شد؟- درحالیکه اینجا با فیلم سینمایی و داستان خیالی مواجه نیستیم؛ چنانکه در ماجرای «تابستان ۶۷»، «ترور روشنفکران« و «قتلهای زنجیرهای سال ۱۳۷۷»، «ماجرای کوی دانشگاه و تیر ۱۳۷۸»، «سرکوب و کشتار ۸۸»، «دی ۹۶»، «آبان ۹۸»، «شلیک موشک توسط سپاه به هوپیمای مسافربری/دی ۹۸»» و «اعدام/ قتل نوید افکاری» هم با ماجرای خیالی مواجه نبودیم. گرچه هریک از این وقایع تلخ به تنهایی میتواند دستمایه نگارش چندین فیلمنامه و ساخت دهها فیلم سینمایی و مستند و سریال قرار گیرد. فقط باید مراقب باشیم، چون اینجا با جان و مال و زندگی برباد رفته انسانها طرفیم نه صرفا یک داستان برآمده از خیال؛ هیچکس نباید با آشویتس شوخی کند.