پخش مستند «عیّار تنها» ساخته علا محسنی و شنیدن صحبتهای صریح بهرام بیضایی علیه نیروهای سانسور و سرکوب در جمهوری اسلامی پس از سالها و همزمان انتشار نامه سعید حجاریان خطاب به همایون شجریان در روزهای اخیر پرسشی بوجود آورد که در ادامه با خواننده این سطور مطرح میکنم، به این قصد که از رهگذر پرسش و پاسخ قدری در احوال فعلی اصلاحطلبان بنگریم.
بهرام بیضایی به گواه آثار دیده و نادیدهاش از جمله کوشندگان خستگیناپذیر میدان ناهموار فرهنگ و هنر ایران است. چه وقتی پس از انقلاب و در سالهای پرتلاطم ترور و اعدام و خشونت دهه شصت و هفتاد بارها کوشید اما هربار توقیف شد، و چه آن هنگام که به فکر انتشار پژوهشهایش افتاد ولی بار دیگر جز کینتوزی و سنگاندازی جریانهای پرشمار تیرهدلِ داخل سدی پیش روی خود ندید. ظاهر امر نشان میدهد حداقل میتوان خاطر خوش داشت به حضور خودش و شریک زندگی و دوستان روشن ضمیرش که به نیکی از حاصل تلاش خلوت سالیان او نگهداری میکنند. (شاید گروهی هم مانند من با دیدن آن پلان کوتاه که لنز دوربین از برابر جعبه «نمایش ایرانی» گذشت دل گرمتر شدند؛ معلم خستگیناپذیر مشغول پژوهش است)
زمانی گفت «هنوز فیلم مورد علاقهام را نساختهام» و سالشمار یک دهه اخیر نیز به ما میگوید نه فقط فیلم مورد علاقه که شاید هنوز تئاتر مورد علاقهاش را هم به صحنه نبرده باشد. براهل هنر پوشیده نیست که تئاتر در پیوند با نبض جامعه و نفس تماشاگر برآمده از درد مشترک جان میگیرد.
سرنوشت فیلمها و فیلمنامهها، نمایشها و نمایشنامهها در کمین پژوهشهای بیضایی نیز نشسته بود تا فرهنگ فارسی زبان فعلا فقط یک شماره «نمایش در ایران»، یک نسخه «نمایش در ژاپن» و یک نمونه «نمایش در چین» به کوشش او داشته باشد. هریک از اینها میتوانست چندین مجلد و شماره ادامه یابد. آنی تصور کنید «نمایش در ایران» به زبانهای متعدد جز فارسی ترجمه شده و سوابق آیینی و نمایشی تاریخ سرزمین در اختیار پژوهشگر و دانشگاهیان نقاط مختلف جهان قرار گرفته است. چه امکانی از تضارب آرا، گفتگو و اندوختن دانش پدید میآمد؟ گیرمکه سال گذشته خبر آمد کتاب، ۵۵ سال بعد از انتشار در ایران توسط مانی نعیمی به زبان ایتالیایی ترجمه شده است. «این کتاب جامعترین اثر به زبان ایتالیایی ـ تا بدین لحظه ـ در رابطه با تاریخ تئاتر و گونههای متعدد نمایش در ایران، از دوران کهن تا اواسط قرن بیستم است.»
به این اعتبار دستکم میتوان مدعی شد حاکمیت ظرف چهل سال اخیر آگاهانه در برابر جهانی شدن و حداقل شناسایی ویژگیهای متنوع و متکثر فرهنگ کشور مانع ایجاد میکند. در این خوانش، بهرام بیضایی نماد زنده و حاضر دشمنی اقتدارگرایان و پیروان آیین "کیش شخصیت" نظام است با داشتههای فرهنگی و سرزمینی یک ملت. این اواخر کار به جایی رسید که ماموران سانسور وزارت ارشاد گفتگوی بهرام بیضایی را از بین گفتگوهای کتاب «گروه هنر ملَی از آغاز تا پایان» بیرون کشیدند. اگرچه قرار نیست نابخردی دستگاه پیش از جمهوری اسلامی در برخورد با هنرمندان را فراموش کنیم، ولی حداقل تاریخ گواه است کارگردان تئاتر و سینما هرقدر مخالف شاه، چنین حس ناامنی نداشت که نگران بازنگشتن فرزند از مدرسه به منزل باشد!
«عیار تنها» و صحبتهای صریح آقای بیضایی خطاب به بازجویان، سانسورچیان، مسئولان نظام و امنیتیهایی که به تمام شئون مملکت، تا جنگلها و مراتع چنگ انداختهاند، همزمان شد با نامه سعید حجاریان، نیروی امنیتی سابق و تئوریسین اصلاحطلبان رانده شده از قدرت فعلی. همزمانی پرسش برانگیزی که « در دوران اصلاحات شیوه گفتگوی حجاریان و دیگر چهرههای مدعی فرهنگ و هنر همچون عطاءلله مهاجرانی با بیضایی چگونه بود؟ چه اتفاقی افتاد که چهره ساکت آن روزگار حالا احساس کرده باید مستقیم با همایون شجریان، هنرمندی از نسل جوانتر وارد گفتگو شود و اظهار فضل کند؟ چرا تا وقتی محمدرضا شجریان در قید حیات بود با او وارد گفتگو نشد؟ جناب تئوریسین هنرفهم چرا درباره یک دهه دوری فردی مانند بهرام بیضایی از سرزمین مادری با دهها فیلم و تئاتر نساخته و کتاب منتشر نشده دست به قلم نبرد؟
غیر از این است که اصلاحطلبان سیاستورز! خود را بازنده قطعی تعامل فرهنگی و سازنده با هنرمندان (بازتاب دهندگان بیواسطه افکار جامعه) میدانند؟ جز این است که افرادی چون حجاریان، تاجزاده، عبدی و دیگران همچنان از موهبت حیات آسوده زیر عبای نظام برخوردارند (بله! طبقه برخوردارند) و با تمام وجود برای اِشغال جایگاهی هرچند نیمبند در ساختار قدرت (این سازمان سانسور و قتل و ترور) التماس میکنند؟
آیا دلیل اینکه حجاریان هیچگاه با چهرهای مثل بهرام بیضایی وارد نامهنگاری نشده و نمیشود، این نیست که پیشاپیش میداند عرصه سیمرغ نه جولانگه اوست؟ موسم انتخابات شد و پروژه «ما هنر دوست هستیم و هنرمندان را دوست داریم» کلید خورد؟
کمترین آورده پخش مستند «عیّار تنها» برای مدعیان هوش از کف داده اصلاحطلبِ تا بن در حکومت باید این باشد که، دستگیرشان شود میدان چندان هم که تصور میکنند تهی از آگاهان تاریخ نیست! پروژه همنشین جلوه دادن جریان مرده اصلاحات با هنر و هنرمند اصیل سالهاست به بنبست رسیده. اتفاقا حنای نمایش پوشالی این جریان زمانی رنگ باخت که نمایشنامهها و فیلمنامههای بیضایی تکهپاره شد، روزگاری که سپاه سیاهدلان، در دل تاریکی نویسندگان و دگراندیشان ایران را کارداجین کردند و مدعیان فرهنگ و هنر بیجرات گفتگو با زخم خوردگان به دامان ولایت پناه بردند.
باید از حجاریان و عبدی و دیگر مدعیان اصلاحات پرسید، در پی این همه سال سرکوب و سانسور و کشتار، کدام منافع شما حکم میکند دوباره سراغ نسل جوان بیایید؟ واقعا فکر نمیکنید بعد از دی و آبانِ خون، ساز تازهای که در ارکستر حکومت کوک میکنید، بیش از هر زمان دیگر ناکوک است؟ در نهایت بانگ کوبنده پاسخ بهرام بیضایی در گوشم میپیچد که «من کیام و کدام ابلهم و غلط میکنم بچههای ایران را به ماموران امنیتی ایران یا هر کجای جهان بسپرم که به فکر آنها باشند؟» و «مرده من هم بچههای ایران را به دشمنان ایران نمیسپارد». آقای حجاریان! مگر ما مرده باشیم که بچههای یران را به دست دشمنان ایران بسپاریم.