عبدالرضا داوری، سندرم یک بیماری سیاسی
مهرا شمیرانی
اگر قرار باشد در بین ایرانیان فعال در فضای مجازی، "پدیده انتخابات ریاست جمهوری آمریکا" را انتخاب کنیم، آن فرد کسی نخواهد بود جز عبدالرضا داوری. عبدالرضا داوری، مشاور رسانهای محمود احمدینژاد، مدافع ششآتشه دونالد در این انتخابات ریاست جمهوری آمریکا بود و با ادبیاتی آخرالزمانی، خبر از فاجعهای بزرگ در صورت پیروزی بایدن در انتخابات میداد و ترامپ را امید بشریت برای جمع کردن بساط گلوبالیستها میدانست.
حجم انبوه توئیتهای عبدالرضا داوری درباره انتخابات آمریکا، محتوای این توئیتها، بویژه تشبیه ترامپ به حر بن یزید ریاحی و یا نظرش درباره همسویی استراتژیک خامنهای و ترامپ در مبارزه با گلوبالیستها و ممانعت روحانی و ظریف از درک این همسویی توسط خامنهای، و پیروزی ترامپ را مقدمه ظهور امام زمان قلمداد کردن، و بسی سخنان شگفتانگیز و مضحک دیگر، داوری را یک شبه به چهره جذاب توئیتر فارسی بدل کرد!
داوری که پیداست جلب توجه را به ارائه تحلیل سیاسی جدی و قابل اعتنا ترجیح میدهد، البته پیرو مرادش محمود احمدینژاد است. یکی از اصلاحطلبان مشهور برای راقم این سطور نقل میکرد که احمدینژاد در دوران ریاست جمهوریاش، یکبار در دیدار با سید حسن خمینی، درباره انتقادات فراوانی که متوجه عملکردش بود، گفته بود: «مهم نیست اینها {منتقدین} درباره ما چه حرفهایی میزنند. مهم این است که درباره ما حرف میزنند.» این خاطره را خود سید حسن خمینی برای اصلاحطلب مذکور تعریف کرده است.
عبدالرضا داوری هم به سبک احمدینژاد، با اقوال عجیب و غریب، به شدت جلب توجه کرد و اگرچه اکثریت کاربران توئیتر مخالف نظرات شگفتانگیزش بودند، اما او به هر حال اقلیتی را هم جذب کرد.
محمود احمدینژاد در بین سیاستمداران دنیا، جزو راستگرایان افراطی محسوب میشد. اگرچه رهبر ایران هم راستگرای افراطی است، ولی احمدینژاد در اتمسفر سیاسی ایران در دهه 1380، از حیث تشابه به چهرههای برجسته راستگرایی افراطی در سده بیستم، پیش تر از خامنهای بود و موقعیتش ممتازتر از رهبری نظام بود!
در بحث از ویژگیهای راستگرایی افراطی، رادیکالیسم را نمیتوان ویژگی اصلی به شمار آورد. البته که راستگرایان افراطی از نظم لیبرالدموکراتیک جهان غرب و تفوق لیبرالیسم نسبت به سایر ایدئولوژیها در شکل دادن به مناسبات دنیای کنونی به شدت ناراضیاند و به ریشهکن کردن این وضعیت میاندیشند، ولی مارکسیستهای مخالف تجدید نظر در اصول مارکسیسم (یعنی چپهای افراطی) نیز به شکلی رادیکال با وضع موجود جهان و تفوق لیبرالیسم بر مارکسیسم و سایر ایدئولوژیهای رقیب مخالفند و اگر دستشان برسد، ریشه درخت تناور لیبرالیسم را از جا درمیآورند!
آنچه راست افراطی را از چپ افراطی متمایز میکند، نه رادیکالیسم که جنون است. پس از ظهور کرونا، در بین روسای جمهور کشورهای گوناگون، سخنان روسای جمهور آمریکا و برزیل (ترامپ و بولسونارو)، که هر دو سیاستمدارانی متعلق به جریان راست افراطی به شمار میروند، آشکارا نشان میداد که این دو رجل سیاسی بهره چندانی از عقل سلیم ندارند.
اگر آرای مارکسیستهای ارتدوکس را در نقد لیبرالیسم و دموکراسی آمریکایی مطالعه کنیم، احتمالا با بسیاری از آرای چپگرایانه این افراد مخالفیم و تجویزات آنتی لیبرالیستی آنها را به سود بشریت ارزیابی نمیکنیم، ولی از خواندن آرای این افراد به این نتیجه نمیرسیم که آنها فاقد عقل سلیماند. حتی بررسی سخنان سیاستمداران کمونیست بلوک شرق، خواننده را به این نتیجه نمیرساند که آنها گویا دیوانه بودهاند. خواننده امروزین سخنرانیهای رهبران کمونیست شوروی و آلمان شرقی و مجارستان و چکسلواکی در دهه 1980، حداکثر با خودش میگوید آنها آب در هاون میکوبیدند و بر تحقق جامعهای ناممکن و دفاع از ایدئولوژیای شکستخورده پافشاری میکردند.
اما وقتی احمدینژاد میگفت یک دختر دبیرستانی در آشپزخانه خانهشان انرژی هستهای تولید کرده، و یا وقتی ترامپ به مردم آمریکا توصیه کرد برای مبتلا نشدن به ویروس کرونا وایتکس بخورند، آدم احساس میکرد با "سیاستمداری دیوانه" مواجه است.
جنون راست افراطی را شاید در مباحث درازدامنی که در دوران حکومت هیتلر در پاسخ به این سوال درگرفت که "چه کسی یهودی است؟" به خوبی بتوان مشاهده کرد. مورخین نوشتهاند که رژیم هیتلر از جایی به بعد تصمیم گرفت یهودیان را نابود کند. آنها ابتدا مشکلی در انجام این کار نداشتند اما در جریان اعمال جنایت با مشکلی تئوریک مواجه شدند و آن اینکه اگر کسی فقط پدرش یهودی بود و مادرش یهودی نبود، آیا باید یهودی محسوب شود؟ و یا برعکس، اگر پدرش یهودی نبود، چه؟ سپس کمی عقبتر رفتند و بحث به پدربزرگ و مادربزرگ افرادی که قرار بود به عنوان یهودی بازداشت شوند، کشیده شد. اگر کسی یکی از دو پدربزرگ یا یکی از دو مادربزرگش یهودی نباشد، حکمش چیست؟ و یا اگر از چهار پدربزرگ و مادربزرگ پدری و مادریاش، فقط یک نفرشان یهودی بوده باشد، چه باید کرد؟
ادبیات گستردهای که در این زمینه در دستگاه مخوف حکومت هیتلر شکل گرفت، معنایی جز جنون دسته جمعی نازیها نداشت. آن همه بحث موشکافانه و توام با وسواس، برای اینکه چه کسانی را به کورههای آدمسوزی باید فرستاد! اما، اگر استالین را منها کنیم، امروزه وقتی سخنرانیهای تند و تیز لنین را میخوانیم، حتی اگر با اکثر حرفهای او مخالف باشیم، به هیچ وجه احساس نمیکنیم لنین دیوانه بود. اما درباره هیتلر به راحتی این جمله را به زبان میآوریم که او دیوانه بود.
جنون راستگرایان افراطی را، اگر بخواهیم ماجرا را تا رسیدن به سرچشمه دنبال کنیم، در فردریش نیچه میتوان پیدا کرد. افکار نیچه در طول قرن بیستم، آبشخور فاشیسم-نازیسم بوده و سپس پستمدرنیسم. جنبه دوم تاثیرگذاری سیاسی و ایدئولوژیک نیچه، یعنی نقش او در مباحث پستمدرنیستی نیمه دوم قرن بیستم، پدیده نامقبولی نیست. اما جنبه اول تاثیرگذاری سیاسی و ایدئولوژیک او، یعنی نقشش در ظهور فاشیسم و نازیسم در نیمه اول قرن بیستم، کاملا نامقبول است. چه شد که نیچه یکی از آبای فاشیسسم و نازیسم شد؟ دلایل بسیاری میتوان اقامه کرد، ولی در این میان علتی هم در کار بود: نیچه نیز مثل هیتلر و موسولینی و کارگزاران سیاسیشان، از دیوانگی بهرهای داشت. او نیز از وضع جهان عمیقا ناراضی بود و در پی آن بود که "مردی از خویش برون آید و کاری بکند." مردی، ابرمرد!
در واقع راستگرایان افراطی، سیاستمدارانی نابهنجارند. هنجارهای جهانی کنونی تا حد زیادی برآمده از ارزشهای دموکراتیک است و راستگرایان افراطی چیزی به نام دموکراسی را اساسا قبول ندارند. این جماعت چون که یافتهها و بافتههای ذهنی خودشان را نیز بسیار قبول دارند، علاقه چندانی به "علم" ندارند؛ چراکه اگر محک علم به میان آید، بسیاری از آن بافتههای ذهنی (مثلا سخنان نازیستها درباره برتریهای نژادی و یا ادعای احمدینژاد درباره تولید انرژی هستهای در آشپزخانه یا زیرزمین فلان خانه توسط یک دختر نوجوان!) بیاعتبار میشود.
اینکه سران فلسفی جریان راست افراطی در ایران نیز چهرههایی به شدت علمستیز بودهاند، بیمبنا نیست. افرادی نظیر احمد فردید و رضا داوری. و یا اینکه یوسفعلی میرشکاک، که مرید ششآتشه احمد فردید بود و حتی دوستان و نزدیکانش او را دیوانه و برخوردار از "ژن جنون" میدانند، میگفت "اینشتین حشره است"، دلیلش همان علمستیزی راستگرایان افراطی ایران بود و بس.
باری، عبدالرضا داوری نیز فردی از این طایفه است و در مقام اظهار نظر، پایبندی چندانی به عقل و علم (science) ندارد. او معتقد است جهان در دست گلوبالیستهاست، گلوبالیسم محکوم به شکست است، امام زمان که ظهور کند به اتفاق عیسی مسیح بساط گلوبالیسم را جمع خواهد کرد، ریاست جمهوری دونالد ترامپ هم جزو مقدمات ظهور امام زمان است، خامنهای نیز به تنهایی در برابر گلوبالیسم مقاومت کرده و به همین دلیل در مسیر ظهور امام زمان گام برداشته و چه خوب است که پرچم مبارزه با گلوبالیسم را به پسرش مجتبی تحویل دهد!
در اینکه این باورها و عقاید عبدالرضا داوری چیزی بیش از مشتی اباطیل نیست، کمتر کسی تردید دارد. سوال اصلی این است که آیا او این حرفهای عجیب و غریب را صرفا برای جلب توجه بیان میکند یا اینکه ایدههایش تا حدی هم محصول دیوانگی است؟ به نظر میرسد بیشتر کاربران منتقد او در توئیتر فارسی، به رای دوم گرایش دارند.
این نوشته را میتوان با تعاد زیادی از توئیتهای پرشمار عبدالرضا داوری به پایان برد تا مدعیات نویسنده درباره این "پدیده انتخابات ریاست جمهوری آمریکا" بی شاهد و سند نماند. اما خواننده علاقهمند، اگر هم تاکنون سری به توئیتر داوری نزده باشد، احتمالا میتواند چرخی در آن جا بزند و با تحلیلهای سیاسی یک راستگرای افراطی بیش از پیش آشنا شود!
اما برای اثبات ضدیت داوری با دموکراسی، بد نیست این توئیت او را مرور کنیم: «دونالد ترامپ، ماهیت واقعی جامعه باز، انتخابات آزاد و دمکراسی در جهان گلوبالیستها را آشکار کرد؛ او نشان داد شعارهای روشنفکران یهود چون هانا آرنت و کارل پوپر در نقد توتالیتاریسم و فاشیسم، دقیقا همان روشی است که اشرافیت جهانی با استفاده از توطئه، تقلب و سانسور بر مردم حاکم کرده اند.»
علاوه بر دموکراسیستیزی، یهودستیزی نیز در این توئیت مشهود است. داوری از بین آن همه متفکر لیبرالِ هوادار دموکراسی و منتقد توتالیتریسم در قرن بیستم، پوپر و آرنت را انتخاب میکند که هر دو یهودی بودند.
این توئیت داوری نیز به خوبی از وجود چیزی از جنس "دیوانگی" در جریان راست افراطی پرده برمیدارد: «مقارنه زحل و مشتری، پس از ۸۰۰ سال، در ۹۹/۱۰/۱، نویدبخش آغاز عصر آکواریوس، غلبه انسان بر شیطان، کانونزدایی از قدرت اشراف جهانی، تغییر نظم گلوبالیستی، جابجاییهای عظیم، و توسعهٔ معنویت است. تحولات انتخابات آمریکا و ایران را در این بستر میفهمم.»
راستگرایان افراطی در جهان مدرن مبتنی بر اومانیسم و لیبرالیسم و دموکراسی، چنان حرف میزنند که گویی در عالم واقع زندگی نمیکنند. مورخان نوشتهاند که آدولف هیتلر در ساعات پایانی زندگیاش، در حالی که ارتش متفقین در آستانه ورود به برلین بود، درباره طرحهای جنگی خیالی خودش حرف میزد، طرحهایی که مدعی بود متفقین را در برلین زمینگیر خواهد کرد. دونالد ترامپ نیز در حالی که رسانههای اصلی و سپس کالج الکترال ایالات متحده پیروزی بایدن را تایید کرده بودند و دیوان عالی نیز شکایات او را نپذیرفته بود، همچنان مدعی بود که رئیسجمهور آمریکا باقی خواهد ماند.
عبدالرضا داوری هم در دنیای ذهنی خودش زندگی میکرد و کاری به "عالم واقع" نداشت. او از چند روز پس از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، علیرغم همه شواهد و قرائن، مدام تاکید میکرد که "ورق برمیگردد" و پای بایدن به کاخ سفید نمیرسد. داوری علیرغم ناکامی ترامپ در ماجرای حمله به کنگره، یک روز پیش از برگزاری مراسم تحلیف بایدن، در توئیترش نوشت: «فردا، برای اولین بار در تاریخ، نظام سیاسی گلوبالیستی آمریکا به تعلیق میرود و جهان، نفسی تازه خواهد کرد.» او حتی پس از برگزاری مراسم تحلیف بایدن نیز همچنان مدعی است که ورق برمیگردد!
ادبیات آخر الزمانی این مشاور احمدینژاد نیز یکی از نشانههای تمایل او به نابودی مناسبات کنونی جهان است؛ ادبیاتی که ویژگی مشترک اکثر راستگرایان افراطی است. داوری یک روز قبل از مراسم تحلیف بایدن، با انتشار عکسی از گارد ملی ایالات متحده، در توئیترش نوشت: «ترامپ، هیمنه پوشالی شیاطین را فرو ریخت تا آوردگاه نبرد تاریخی انسان و شیطان به قلب واشنگتن کشیده شود.» او امیدوار بود که گارد ملی آمریکا ناکامی اوباش حامی ترامپ در جریان حمله به کنگره را جبران کند، ولی متاسفانه زمام امور آمریکا در اختیار لیبرالهاست نه در اختیار فاشیستها!
باری درباره عبدالرضا داوری هر چه بگوییم کم گفتهایم. او شاید یکی از برندگان اصلی انتخابات ریاست جمهوری آمریکا باشد! اگرچه در مقام تحلیلگر سیاسی، عبدالرضا داوری اهمیتی ندارد، ولی او نشانهای از وجود یک بیماری سیاسی واگیردار بسیار خطرناک در جهان کنونی است؛ مرضی که ترامپ را در آمریکا به قدرت رساند و در جایجای جهان، ممکن است سر برآورد و خواسته یا ناخواسته هدفی جز نابودی دموکراسی و لیبرالیسم و تجدد و علم و اومانیسم و حقوق بشر و سایر دستاوردهای مثبت تمدن جدید غرب ندارد؛ دستاوردهایی که بسیاری از مردم کره زمین، امروزه کم و بیش از آنها برخوردارند و باقی مردم این سیاره نیز باید که از آنها برخوردار باشند.
مطلب فوق نظرنگارنده بوده و الزاما بیانگر دیدگاه هجا نمی باشد