نامۀ خاتمی به خامنهای، نشانۀ "فلجشدگیِ سیاسی" است
سپهر آذروش
اظهار وفاداری محمد خاتمی به علی خامنهای در نامهای مفصل و مطول، نشانهای تازه از انسداد سیاسی در ایران است. در واقع جمهوری اسلامی طی سالهای اخیر از نوعی فلجشدگی رنج میبرد و این وضعیت دامنگیر نیروهای سیاسی خودیِ این نظام هم شده است.
در سال 1397 که گروه ویژه اقدام مالی (FATF) تاکید داشت ایران کنوانسیونهای پالرمو (مبارزه با جرائم سازمانیافتۀ فراملی) و CFT (مقابله با تامین مالی تروریسم) را به صورت قانون تصویب کند، لوایحی که دولت در این راستا تهیه کرده و مجلس آنها را تصویب کرده بود، از سوی شورای نگهبان رد شدند و مجمع تشخیص مصلحت هم نمیتوانست دربارۀ این مصوبات دولت و مجلس تصمیمگیری کند.
دلیل اصلی انفعال مجمع تشخیص مصلحت نظام، عدم اطلاع آنها از موضع رهبر جمهوری اسلامی در قبال خواستههای FATF بود. اگرچه خامنهای در خرداد ماه همان سال نشان داده بود علاقهای ندارد جمهوری اسلامی به کنوانسیونهای مذکور بپیوندد، ولی ادعای حسن روحانی دربارۀ عدم مخالفت رهبری نظام با پیوستن به این کنوانسیونها، کار را برای مجمع تشخیص مصلحت دشوار کرده بود؛ ادعایی که از سوی خامنهای رد نشد و فقط چهرههای اصولگرا در رد آن سخنانی گفتند.
پس از چند بار تمدید مهلت ایران از سوی FATF و تداوم بیتصمیمی مجمع تشخیص مصلحت نظام، نهایتا دیگران از قول خامنهای نقل کردند که او دربارۀ پیوستن یا نپیوستن به کنوانسیونهای مذکور "به جمعبندی نرسیده" است.
تجربۀ برجام موجب شده بود که مقامات مجمع تشخیص احتیاط کنند؛ چراکه آنها میدانستند اگر ایران با تایید آنها به این کنوانسیونها بپیوندد، پسفردا ممکن است اصولگرایان تندرو همۀ کاسهکوزهها را بر سر آنها خراب کنند؛ چنانکه پیشتر این کار را با علی لاریجانی در جریان تصویب بیست دقیقهای برجام در مجلس انجام داده بودند.
خامنهای هم میدانست جمهوری اسلامی علیالاصول نباید به چنین معاهداتی بپیوندد ولی از تبعات منفی این پرهیز نیز باخبر بود. او تقریبا سه سال است در دوراهیِ پیوستن نظام جمهوری اسلامی به کنوانسیونهای مذکور باقی مانده و قادر به تصمیمگیری دربارۀ این موضوع مهم و استراتژیک نیست. مجمع تشخیص مصلحت هم به تبع او فلج شده است.
این وضعیت فلجشدگی، کاملاً دربارۀ اصلاحطلبان هم صدق میکند. اصلاحطلبان به رهبریِ محمد خاتمی به خوبی میدانند که علی خامنهای با ملاحظات اساسی آنها، یعنی بهبود رابطه با جهان غرب بویژه آمریکا و گشایش فضای سیاسی داخل کشور (در همان حدی که مد نظر اصلاحطلبان است نه بیشتر) و اعطای آزادی کامل به رهبران محصور جنبش سبز و کاهش چشمگیر نظارت استصوابی برای افزایش چشمگیر مشارکت مردم در انتخابات و نیز گشایش فضای مطبوعاتی کشور و تامین آزادی فعالیت احزاب و در یککلام پذیرش آنچه که از نظر اصلاحطلبان مصداق "آشتی ملی" است، موافقت نمیکند. تجربۀ هشت سال گذشته به خوبی موید این مدعاست. پس چرا محمد خاتمی اکنون با نگارش نامه به خامنهای و اعلام وفاداری به وی، خواهان تحقق برخی از شرایط اصلاحطلبان در فضای سیاسی کشور شده است؟
دلیلش این است که اصلاحطلبان به قول معروف "پلن B" ندارند. آنها تنها راه تغییر شرایط سیاسی کشور را "شرکت در انتخابات نظام" میدانند. خاتمی نه اهل پیگیری مطالبات سیاسی قاطبۀ ملت از طریق فراخواندن مردمِ معترض به خیابانها است، نه اهل تحریم انتخابات.
او میتواند بگوید اعتراضات خیابانی به کشتار منتهی میشود و به همین دلیل حاضر نیست نقشی در وقوع این واقعه داشته باشد. اما او نمیتواند بگوید وظیفه دارد تحت هر شرایطی رای بدهد و مردم را نیز به شرکت در انتخابات دعوت کند. این مشی سیاسی جز اینکه تتمۀ اعتبار او را در جامعۀ ایران مخدوش کند، نتیجهای در بر ندارد.
ولی از آنجایی که صندوق رای برای اصلاحطلبان اهمیت استراتژیک دارد، آنها در وضعیتی گیر کردهاند که مصداق بارز فلجشدگی سیاسی است. آنها در دهههای 70 و 80 با تکیه بر صندوق رای نتوانستند اصلاحات دموکراتیک را در جمهوری اسلامی محقق سازند. در دهۀ 90 صندوق رای دستاوردی بهتر از حسن روحانی برایشان نداشت. در آخرین انتخابات دهۀ نود هم صندوق رای به کلی بیمعنا شد و هیچ اصلاحطلب برجستهای به مجلس یازدهم راه نیافت.
در چنین شرایطی، خاتمی احتمالا التماسنامهای به علی خامنهای نوشته است جهت بازگشت فضای سیاسی کشور به دو دهه یا دست کم هشت سال قبل. اما سوال این است که مگر در اوج دوران اصلاحات و یا در چهار سال اول دولت روحانی، مشکلات سیاسی اساسی این کشور حل شد که اکنون خواهان بازگشت به گذشته باشیم؟ حتی اگر خامنهای بپذیرد که بند از پای اصلاحطلبان بردارد، به نظر میرسد که توان سیاسیِ "سلوک اصلاحطلبانه در نظام جمهوری اسلامی" به پایان رسیده است و مردمِ عمیقا ناراضی از وضع موجود، دوباره حاضر نمیشوند یک اصلاحطلب را بر صندلی ریاست جمهوری بنشانند.
اما فرض کنیم که چنین بازگشتی هم رخ دهد و فضای سیاسی جامعۀ ایران شبیه سه سال نخست دولت خاتمی شود. نتیجۀ چنین تحولی، افزایش احتمال وقوع انقلاب در ایران است. در سال 1377 حسین بشیریه در مقالهای در مجلۀ "راه نو" نوشت آنچه در ایران در جریان است، نه اصلاحات که انقلاب خاموش است. اصلاحطلبان در آن زمان با این تحلیل بشیریه مخالف بودند ولی کیفیت مطالبات سیاسی رایدهندگان به خاتمی به گونهای بود که تعبیر "انقلاب خاموش" دربارۀ آن درست به نظر میرسید. به همین دلیل رفسنجانی در انتخابات مجلس ششم به ضرب و زور تقلب نفر سیام تهران شد و چند ماه بعد نیز خامنهای لازم دید بساط مطبوعات دوم خردادی را جمع کند و در تابستان 1379 نیز دفتر تحکیم وحدت ضرورت عبور از خاتمی را مطرح کرد و در سال 1380 برخی از اصلاحطلبان رادیکال از خاتمی خواستند دیگر کاندیدای ریاست جمهوری نشود و اعتبار اصلاحطلبان را با تکرار ناتوانی در تحقق وعدههایش بیش از پیش بر باد ندهد.
در آن روزگار سلوک سیاسی اصلاحطلبانه در نظام جمهوری اسلامی هنوز به کلی بیآبرو نشده بود و علاوه بر این، مشروعیت علی خامنهای به عنوان رهبر نظام سیاسی ایران، این قدر به صفر نزدیک نشده بود. اوضاع امروز به کلی متفاوت از آن دوران است. در شرایطی که نه چیزی از مشروعیت ولی فقیه باقی مانده و نه استراتژی سیاسی اصلاحطلبان در جامعۀ ایران طرفدار چندانی دارد، گشایش پایدار فضای سیاسی کشور نتیجهای جز تشدید اعتراضات مردم به صدر و ذیل نظام و تقویت احتمال وقوع انقلاب در ایران امروز در بر نخواهد داشت.
علی خامنهای هم قطعا به این تبعات ایجاد فضای باز سیاسی در کشور آگاه است و به همین دلیل اجازه نخواهد داد که یک اصلاحطلب برجسته، امکان کاندیداتوری در انتخابات ریاست جمهوری را پیدا کند. او پس از انتخابات سال 88 نیز، در اخرین دیدارش با میرحسین موسوی، گفته بود که تا وقتی که زنده است، اجازه نخواهد داد اصلاحطلبان دوباره به قدرت برسند. دوازده سال پس از آن انتخابات، در شرایطی که نارضایتی مردم از عملکرد نظام صدچندان شده، موافقت خامنهای با هر گونه تحولی که مستعد ایجاد تکانههای سیاسی منفی علیه نظام باشد، از محالات به نظر میرسد.
بنابراین نامۀ خاتمی به رهبری، مصداق آب در هاون کوبیدن است. اگر قرار بود میخ آهنین در سنگ برود، در همان هشت سال ریاست جمهوری خاتمی یا دست کم در دولت نخست روحانی چنین میشد. در واقع محمد خاتمی باید اصلاحطلبی را سقف بشکافد و طرحی نو دراندازد؛ ولی او نیز دقیقا به مشکلی دچار است که خامنهای دچار آن است. خاتمی و خامنهای، هر دو به انتهای خط رسیدهاند و ایدۀ تازهای ندارند و گفتار و کردارشان چیزی جز تکرار مکررات نیست. مکررات خامنهای، ایران را به تنگنای کنونی انداخته و مکررات خاتمی نیز نتوانسته است راهی به رهایی بگشاید. به همین دلیل این نامهنگاریِ پیرمردانه را باید محصول فلجشدگیِ طرفین و از مظاهر انسداد سیاسی در جامعۀ ایران دانست.
مطلب فوق نظر نگارنده بوده و الزاما بیانگر دیدگاه هجا نمی باشد