دربارۀ دیدار پاپ فرانسیس و آیتالله سیستانی
ملاقاتی به سود سکولاریسم در جهان تشیع
کاووس شرزین
دیدار پاپ فرانسیس با آیتالله سید علی سیستانی، هر اندازه برای شیعیان میانهروی جهان واقعهای مهم و خوشایند بوده، برای شیعیان افراطی و بنیادگرا، چندان خوشایند نبوده است. کافی است نگاهی به سرمقالۀ حسین شریعتمداری در روزنامۀ کیهان (یکشنبه، 17 اسفند) بیندازیم تا نارضایتی او را از این دیدار دریابیم. شریعتمداری که چند وقت پیش از آیتالله سیستانی انتقاد کرد و خشم مقامات سیاسی عراق را برانگیخت، این بار البته متعرض سیستانی نشده است ولی در عوض کوشیده است با طرح سوالی سیاسی، پاپ فرانسیس را استیضاح کند!
سردبیر روزنامۀ کیهان به تبع آیتالله خمینی در دیدار با نمایندۀ پاپ ژان پل دوم، این سوال را مطرح کرده است که اگر الان مسیح در میان ما بود، چه موضعی در قبال دولت آمریکا اتخاذ میکرد؟ اما تکرارِ همین سوالِ خمینی، به خوبی تفاوت تشیع جمهوری اسلامی و تشیع آیتالله سیستانی را نشان میدهد.
در واقع حسین شریعتمداری باید مینوشت چرا آیتالله سیستانی چنین سوالی را پیش روی پاپ فرانسیس نگذاشته است. اما او برای پرهیز از ایجاد بحرانی تازه در روابط ایران و عراق، خودش به جای آیتالله سیستانی "سوالِ خمینی" را از پاپ پرسیده است!
اما تفاوت شیعیگری سیستانی و خمینی، دقیقا در همین نکته نهفته است که سیستانی اهل پرسیدن چنین سوال سیاسی آشکار و رادیکالی از یک مقام مذهبی نیست. اگر قرار بود سید علی سیستانی هم اهل پرداختن به چنین سوالاتی باشد، دیگر تفاوت چندانی با سید علی خامنهای نداشت.
وانگهی شریعتمداری از قول خمینی (در دیدار با نمایندۀ پاپ ژان پل دوم) آورده است که چرا پاپ در قبال "جنایات آمریکا" ساکت است. اگر بنا باشد چنین سوالی از پاپ فرانسیس پرسیده شود، روزنامۀ کیهان ابتدا باید همین سوال را از آیتالله سیستانی بپرسد. اگر آمریکا مدام مشغول جنایت در عراق است، واقعا چرا آیتالله سیستانی ساکت نشسته است؟ موضعگیری علیه "جنایات آمریکا در عراق" بیش از آنکه وظیفۀ پاپ فرانسیس باشد، وظیفۀ آیتالله سیستانی است.
در واقع اصل قصه به این سوال اساسی برمیگردد که روحانیت چگونه باید در سیاست دخالت کند. تفاوتی که بین مشی سیاسی آیتالله بروجردی و خمینی وجود داشت، عینا بین مشی سیاسی آیتالله سیستانی و خامنهای هم وجود دارد.
پیروان خمینی هوادار "اسلام سیاسی"اند و اسلام سیاسی نیز سودای کسب قدرت سیاسی دارد و به برخورداری از "قدرت اجتماعی" اکتفا نمیکند. قائلان به اسلام سیاسی بر این باورند که اگر "قدرت سیاسی" را کسب کنند، از توان قانونگذاری و امر و نهی الزامآور حکومتی برخوردارند و با اعمال این قدرت، خیر را در جامعه محقق خواهند کرد و گلستانی به نام اسلام خواهند ساخت.
ولی تجربۀ 42 سالۀ انقلاب اسلامی، به خوبی نشان میدهد که آفات و مضرات کسب "قدرت سیاسی" از سوی روحانیت، به مراتب بیشتر از فواید آن است. در جهان پیچیدۀ کنونی، دموکراتیکترین دولتهای پیشرفتۀ غربی نیز، که جامعه را با تکیه بر مدیریت علمی اداره میکنند، با هزار و یک مشکل مواجهاند. اعتراضات جلیقهزردها در پاریس و رای چشمگیر دونالد ترامپ در دو انتخابات اخیر ریاست جمهوری در آمریکا، و نیز رشد احزاب راست افراطی در اروپا، به خوبی نشان میدهند که تحقق کارآمدی دولت و ایجاد رضایت ناشی از آن، حتی در کشورهای دموکراتیک جهان پیشرفتۀ غرب نیز امر آسانی نیست.
در چنین شرایطی اگر روحانیت صاحب "قدرت سیاسی" باشد و این قدرت را به شکلی غیر دموکراتیک نیز حفظ کند و آن را تحویل دیگران ندهد، بدیهی است که مشکلات جامعه به پای روحانیت و به نام دین گذاشته و نوشته خواهد شد. در چنین شرایطی، روحانیِ واقعی آن است که مصلحت دین را بر منافع خودش ارجح بداند و از سیاستِ "به نامِ دین و به کامِ روحانیت" اعراض کند و قید قدرت سیاسی را بزند. وضعیت مصیبتباری که در ایران امروز حادث شده، به نام دین است و به کام روحانیت. حجم بالای بودجۀ نهادهای مذهبی، در کنار آمار چشمگیر فلاکت در جامعۀ ایران، آشکار موید این مدعاست.
اینکه روحانیت شیعه باید قید قدرت سیاسی را بزند و صرفا به برخورداری از قدرت اجتماعی (و نفوذ سیاسی) اکتفا کند، دعوایی قدیمی بین روحانیان برجستۀ تشیع است که اخیرا نیز در بین لایههای گوناگون روحانیت شیعه در ایران جدی و آشکار شده است. اعتراضات علی خامنهای و هواداران تندروی اسلام سیاسی به "رشد سکولاریسم در حوزه علمیۀ قم"، نشان میدهد که چنین دعوایی بین لایههای مختلف روحانیت شیعه در ایران جاری است.
خوشبختانه آیتالله سیستانی به عنوان مهمترین مرجع تقلید شیعیان، قائل به اسلام سیاسی و کسب قدرت سیاسی از سوی روحانیت نیست. به همین دلیل جنبههای منفی وقایع سیاسی عراق در هجده سال اخیر در عراق رخ داده، به پای او نوشته نشده است و همین موجب میشود که حرف سیستانی بین اکثریت شیعیان عراق نافذ باشد. اما سخنان علی خامنهای بین اکثریت شیعیان ایران نافذ و مطاع نیست چراکه خامنهای باید بابت وضعیت کنونی ایران پاسخگو باشد اما وضعیت کنونی عراق، هر عیب و ایرادی هم داشته باشد، کسانی جز آیتالله سیستانی باید در قبال آن پاسخگو باشند.
از نظر هستۀ مرکزی قدرت در نظام جمهوری اسلامی، کانونی که روزنامۀ کیهان سخنگوی اصلی آن است، آیتالله سیستانی مروج همان چیزی است که سکولاریسم در حوزه و در نهاد روحانیت قلمداد میشود. اما وزن و اعتبار سیستانی به حدی است که مقامات جمهوری اسلامی ترجیح میدهند متعرض او نشوند و شیعیان عراق (و حتی ایران) را علیه خودشان تحریک نکنند.
همین که آیتالله سیستانی در طول سالهای مدیدِ نقشآفرینیِ قاسم سلیمانی در تحولات سیاسی عراق، حاضر نشد با سلیمانی دیداری داشته باشد، آشکارا نشان میدهد که مشی سیاسی سیستانی به هیچ وجه باب طبع نظام جمهوری اسلامی نیست. در واقع "روحانیِ شیعۀ مطلوب" از نظر علی خامنهای و حسین شریعتمداری، سید حسن نصرالله است نه آیتالله سیستانی.
در چنین شرایطی، دیدار پاپ فرانسیس به عنوان مهمترین مقام مذهبی جهان غرب (که ضمنا رهبر پرطرفدارترین مذهب جهان است) با آیتالله سیستانی، قطعا به سود رشد سکولاریسم در حوزههای علمیۀ جهان تشیع یا در بین روحانیت شیعه است. نفوذ معنوی عمیق آیتالله سیستانی در میان شیعیان، نزهت وی، متهم نبودنش به ظلم و فساد، ادبیات پاکیزه و عاری از نفرتش (برخلاف علی خامنهای و روزنامهاش: کیهان)، آرامش عمیقش که بوی دینداری راستین میدهد (برخلاف خشم همیشگی و پایانناپذیرِ رهبر جمهوری اسلامی از این و آن در سخنرانیهایش)، عواملی هستند که به رشد سکولاریسم در جهان تشیع کمک میکنند.
دیدار پاپ فرانسیس با آیتالله سیستانی نیز، با توجه به برد خبریِ عمیق و تاثیرگذاریِ روانیِ این ملاقات مهم، عامل دیگری است که به رشد مقبولیت مشی سیاسی آیتالله سیستانی (در مقایسه با مشی خامنهای و سایر روحانیان مدافع اسلام سیاسی و حکومتی) کمک خواهد کرد. و رشد این مشی معنایی ندارد جز رشد سکولاریسم در جهان تشیع.
مطلب فوق نظر نگارنده بوده و الزاما بیانگر دیدگاه هجا نمی تواند باشد