مرگ غمانگیز خانم آزاده نامداری، سال جدید را با واقعهای تلخ توام کرد و احساسات گوناگونی در بین ایرانیان داخل و خارج کشور برانگیخته است؛ از اندوه تا خشم و نفرت.
در بین واکنشهای متفاوت به درگذشت این مجری مشهور تلویزیون ایران، یک واکنش پررنگ هم این بوده است که منتقدین آزاده نامداری، در مرگ او موثر و مقصر بودند. کسانی که چنین میگویند، لزوما منکر نقش مدیران صداوسیما در افسردگی خانم نامداری نیستند، ولی تیغ انتقادشان در اصل متوجه مردمی است که منتقد پارهای از رفتارها و گفتارهای آزاده نامداری بودند.
در کنه این نگاه این ایده نهفته است که جامعۀ ایران در قبال خانم نامداری فاقد "اخلاق مراقبت" بود و به این نکته توجه نکرد که یک انسان، بویژه یک زن جوان، چقدر میتواند شکننده باشد.
قطعا بسیاری از کسانی که از آزاده نامداری بابت تبلیغ چادر و سبک زندگی مطلوب جمهوری اسلامی انتقاد میکردند، و در رفتار و گفتار او تناقضی "ریاکارانه" میدیدند، منتقدین ملایم و مودبی نبودند. اما آیا همۀ منتقدین خانم نامداری، چنین بودند؟ بعید به نظر میرسد.
وانگهی باید پرسید خشم و خشونت کلامی کاربران فضای مجازی از کجا نشأت گرفته است. آیا یکی از عللش عملکرد همین نظامی نبوده است که با زور و تبلیغات میکوشد سبک زندگی خاصی را به مردم ایران تحمیل کند؟ خانم آزاده نامداری هم، چه بپسندیم چه نپسندیم، در کنار افرادی مثل الهام چرخنده یا کلی نهاد مذهبی ریز و درشتِ برساختۀ حکومت، به سهم خودش، چند صباحی یکی از مهرههای تبلیغاتیِ سبکِ "زندگی اسلامی" مد نظر نظام جمهوری اسلامی بود.
قطعا انتقاد توام با فحاشی، روا نیست. نگارنده حتی به چیزی به نام "حق تمسخر" باور ندارد و آن را از مصادیق "آزادی بیان" نمیداند (اگرچه کسانی که "حق تمسخر" را از مصادیق آزادی بیان میدانند، استدلالهای قابل تاملی دارند). اما آیا میتوان به نام "اخلاق مراقبت" باب نقد سلبریتیهایی را بست که در موارد متعدد، به انحاء گوناگون، با حکومت ایدئولوژیک و ستمگر جمهوری اسلامی همسو میشوند؟
تقریبا همۀ سلبریتیها میدانند در ایران امروز چه نسبتی بین نظام سیاسی و اکثریت مردم برقرار است. پس آیا قبل از ایستادن در کنار حکومت نباید به شکننده بودن احتمالی خودشان فکر کنند؟ آیا خود افراد نباید در قبال خودشان اخلاق مراقبت داشته باشند؟
در شرایطی که مخالفت اکثریت مردم ایران با "دیکتاتوری مذهبی" اظهر من الشمس است، تبلیغ ارزشهای رسمی حکومت در حکم گام نهادن بر "نردبان پیشرفت" است. اگر هم کسی واقعا در مقام ابراز "عقیده" است، قاعدتا باید حق ابراز عقیده را برای دیگران قائل باشد؛ دیگرانی که منتقد جمهوری اسلامیاند و لاجرم از مدافعین ارزشهای رسمی این حکومت نیز انتقاد میکنند.
اگرچه انتقاد باید عاری از بدزبانی باشد، اما اگر این حکومت اسلامی است و مدافعانش نیز به اسلام معتقدند، این آیۀ قرآن را هم باید مد نظر داشته باشند: «خداوند بانگ برداشتن به بدزبانی را دوست ندارد، مگر از کسی که به او ستم شده باشد.» (لا یُحبُّ اللهُ الجَهرَ بالسّوءِ مِنَ القَولِ الّا مَن ظُلِمَ/ سورۀ نساء، آیۀ 148)
نمیشود رهبر جمهوری اسلامی و انبوه امامان جمعه و خیل عظیم چهرههای مدافع جمهوری اسلامی، از بام تا شام، با بدزبانی مشغول کوبیدن این و آن باشند و فقط از مردمِ تحت فشارِ نابخردیهای این حکومت، انتظار داشته باشیم در مقام نقد مودب باشند. البته کسانی که در چنین شرایطی مودبانه از درِ نقد مدافعان ارزشهای رسمی درمیآیند، فضیلتی آشکار دارند، ولی دلیل پرخاشگریِ پرخاشگران هم قابل درک است.
این واقعیت آشکار را نمیتوان انکار کرد که جمهوری اسلامی جامعهای لبریز از خشم و نفرت ایجاد کرده است و در چنین شرایطی، کار نقادی با "نصایح اخلاقی" چندان بسامان نمیشود. علل سیاسی و فرهنگی و اقتصادی این "خشم اجتماعی" باید رفع شوند. مادامی که این علل پابرجا باشند، هر شهروندی که به هر دلیلی از امتیاز حضور در تلویزیون بهرهمند شده و از این طریق به یک سلبریتی بدل شده است، اگر مبلغ یا مدافع این حکومت یا "ارزشهای رسمی" شود، خودش را در معرض خشمی قرار داده است که در اصل متوجه حکومت است. قاعدتا عقل سلیم حکم میکند در برابر تندباد نایستیم. ایستادن در مسیر طوفان، جاهطلبی خاصی میخواهد که با شکننده بودن سازگار نیست.
اما جدا از این نکات، نکتۀ اصلی این است که نمیتوان شهروندان را از "حق انتقاد" محروم کرد. در ماجرای آزاده نامداری، فرض این است که او خودکشی کرده است. کسی نمیداند چرا. اما حدس عمومی این است که کنار گذاشته شدن از صداوسیما و انتقادات مردم از او، علل افسردگی و خودکشی این مجری مشهور بوده است.
اگر واقعا این طور بوده باشد، آیا از این توصیف این تجویز برمیآید که مردم زین پس حق ندارند از سلبریتیها انتقاد کنند؟ سلبریتیهایی که اکثرا در قبال جنایات جمهوری اسلامی ساکتاند. نمیتوان از شهروندان ایرانی خواست که در مواجهه با مشاهیر هنری و رسانهای، انتقادهایشان را به کلی غلاف کنند چرا که این افراد ممکن است در واکنش به این انتقادها خودکشی کنند!
البته دلیل خودکشیِ احتمالی خانم نامداری معلوم نیست. اما اگر دلیل همین چیزی باشد که مطرح شده، آیا این خودش بالاترین مظهر انتقادناپذیری نیست؟ لازمۀ شهرت در عرصۀ عمومی، دست کم تحمل شنیدن انتقاد منتقدین است. حتی اگر هیچ یک از این انتقادات را نپذیریم، حداقل باید بپذیریم که دیگران حق دارند از ما انتقاد کنند (و دست کم به این معنا انتقادپذیر باشیم).
ایران ملک طلق هیچ فرد خاصی نیست. در این دیار استبدادزده، از دیرباز عادت بر این بوده است که "نگفتن" و سکوت کردن به "گفتن" و حرف زدن ترجیح داده شود. اینکه در فرهنگ ما غیبت کردن و بدگویی پشت سر دیگران این قدر رایج است، دلیل اصلیاش همین "ممنوعیت انتقاد" بوده است.
انتقاد موجب رنجش خاطر است؛ بنابراین به جای اینکه نظر انتقادیمان را به خود افراد بگوییم، ترجیح میدهیم آن نظر را در غیاب آن افراد به دیگران بگوییم. چنین رویهای، اولا موجب تکدر خاطر فرد مورد انتقاد نمیشود، ثانیا برای خود ما هزینه ایجاد نمیکند. بدگویی در پشت سر، میتواند به گوش فرد مورد نظر نرسد و خشم او را متوجه ما نکند؛ خشمی که میتواند تبعاتش سنگین باشد و یا دست کم به از دست رفتن یک دوستی یا یک رابطۀ انسانی منتهی شود.
به نظر میرسد جامعۀ ایران در حال عبور از این انگارههای نادرست است و در عصر "دموکراسی و اینترنت" به مراتب بیش از پیش میتواند صریح باشد. از ماجرای تلخ خانم آزاده نامداری، قطعا میتوان و باید "ملایمت در انتقاد" و "نقادی مودبانه" را درس گرفت. ولی نمیتوان مردم ایران را به فروگذاشتن "حق نقادی" توصیه کرد. خودکشیِ احتمالی خانم نامداری، واقعهای عمیقا تاسفبار است، ولی نباید آن را در خدمت بازتولید استبداد و خفقان قرار داد.
مطلب فوق نظر نگارنده بوده و الزاما بیانگر دیدگاه هجا نیست.