كوتاه زمانی پس از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی، روحانیون قدرت را به طور كامل قبضه كردند و تصمیم گرفتند كشور را رسماً بر اساس فقه اثنی عشری و ولایت مطلقه فقیه اداره كنند. همراه با این تحول، شكل معینی از ایدئولوژی دینی اسلام (بینش و فقه شیعی اثنی عشری) در بوته یك آزمون همه جانبه و سرنوشت ساز قرار گرفت و با آزمایشی پایان یافته مواجه شد.
دکتر علی گلزاده غفوری یکی از آن انقلابیون راستین بود که در اسفند ۱۳۵۸ به مجلس راه یافت. او نفر دهم از ۱۸ نفری بود که در مرحله اول با رای بالای مردم به مجلس راه یافت. وی تا بهار سال ۶۰ در مباحث مجلس همواره یک پای ثابت و بسیار فعال بود. طرحها و لوایح را به دقت مطالعه کرده در کمیسیونهای تخصصی نظر کارشناسی میداد، از وزرا پرسشهای اساسی میپرسید و به گواه سایر نمایندگان در زمینه سیاست خارجی، امور بودجه و مسائل اقتصادی و قضایی بسیار دقیق و فعال بود و به دلیل انتقاداتش با برخی از نمایندگان حزب جمهوری اصطکاک پیدا کرد. وی از روز ۲۰خرداد ۱۳۶۰ از شرکت در جلسههای مجلس خودداری کرد و دیگر به مجلس نرفت. ۲۸ شهریور ۱۳۶۰ محمدصادق فرزند بزرگش که ۲۳ سال بیشتر نداشت به جرم همکاری با سازمان مجاهدین خلق ایران اعدام شد. دو هفته بعد در تاریخ ۱۳ مهر فرزند کوچکش محمدکاظم در ۱۹سالگی تیرباران شد. دخترش مریم ۲۸ ساله دانشجوی رشته ریاضی و دامادش در کشتار زندانیان سیاسی در مرداد ۶۷ حلقآویز شدند. وی در سالهای آخر عمر از صحنه عمومی کنار رفت و سرانجام در ۱۱ دی ۱۳۸۸ در تهران درگذشت.
او که برای اولین بار در زبان فارسی بسیاری از مفاهیم و واژگان مورد استفاده در حکومت اسلامی را ابداع کرد ولی به زودی در برابر همراهان دیروز و انقلابیون جعلی امروز قرار گرفت. گلزاده از محدود متفکرانی بود که به تفاوت انقلاب سیاسی و تحول تدریجی فرهنگی باور داشت. گلزاده که سالیانی چند از فرهیختگان دینی سیاست اندیش در فهم ظرائف چالشهای حقوقی و فرهنگی حکومت دینی پیش بود در سیل حوادث پس از انقلاب ضد سلطنتی از مشارکت در تدوین قانون اساسی به تدریج به نقد قوانین و روالهای جاری کشیده شد. او از واژه "پدر گلزاده غفوری" روی نهاد و ردا از تن و عمامه از سر برگرفت و به بازاندیشی در نوشته های خود روی آورد.
گلزاده غفوری صریحا مینویسد: «در صورتی که عملکردها به همین منوال باشد انجام وظایف وکالت بر اساس تعهد به سوگند میسر نیست جز با تجدید نظری اساسی.» تجدید نظری هم که در کار نیست! برعکس این شیوه، خیانت به خدا و رسول و کشاندن کشور به سرای نابودی و نیستی است. وی به عدم مشروعیت نظام رسیده بود.
او تاکید داشت که انسان مانند سایر موجودات تحت تاثیر مسائل زیادی است که پیش از او شکل گرفته و یک قسمت از وجودش انفعالی و اثربخش است و از اجزا و عناصری تشکیل شده که خاصیت مشخص دارند. بعد دیگر انسان که میتواند اثرگذار باشد بعد انسانی و عقلانی اوست و برای این که انسانیت خود را نشان بدهد باید با نیروی فکر بفهمد که در کجا قرار دارد و راه خود را پیدا کند و به یک تولد ارادی برسد بنابراین میتوان گفت انسان استعداد انسان شدن را دارد و آن فرع بر شناخت استعدادها و بکار اندازی آنها است.
در این نگاشته بحث توحید مطرح است به عنوان اصلی راهنما تا انسان بتواند به رسالت و مسئولیت واقعی خودش که آگاهی به جهان آفرینش است دست یابد و برای دستیابی به این تولد ارادی باید ابتدا به پیامهای عرضه شده آگاهی پیدا کنیم و آنها را با هم مقایسه کنیم و تشخیص دهیم که کدامیک در مسیر رشد انسانی قرار دارد. در اینجا توحید به عنوان عامل رشد بینهایت مطرح است و اعتقاد به توحید و واقع شدن در جریان توحیدی باعث رشد بخشی و حرکتی میشود که موجب رشد انسان است و سمت این آگاهی است تا انسان بتواند از حالت انفعالی به حالت اثرگذاری برسد. این روندی بود که گلزاده غفوری در سراسر عمر پیش گرفت.
او معتقد بود ایمان بدون معرفت، ایمان نیست و لذا توحید که باعث امنیت بخشی و احساس یکی بودن با هستی مندی است حاصل همین دیدها و فکر کردنها و معرفت پیدا کردن به نشانهها و در نهایت رسیدن به ایمان است. اینجا بود که برای معرفت یابی در موازات با فکر آزاد قرار داشت به همین جهت از منظر گلزاده غفوری "مسئولیت" آزاد کردن انسان بود تا با اندیشه آزاد به عظمت جهان پی ببرد و هرچه در آن اندیشه کند به صحت آن بیشتر پی ببرد. این بستری بود در اصل توحید که با اصل ولایت فقیه در تضاد آشکار بود. او نیک میدانست که توحید پایگاهی است برای انسان بودن و رشد انسانی و انسانی زیستن و انسانی ساختن جامعه. او مکرر تاکید داشت که "توحید"یاد دادن و پذیرفتن مطلب تازه ای نیست، بلکه همه چیز در اعماق وجودی انسان وجود دارد و این یادآوری و بیدار کردن و توجه دادن به مطالبی است که در وجود انسان ذخیره شده و این معرفت مسبوق به یک شناخت قبلی و تاویلی است لذا دعوت انسان مسئول دعوت به تعقل است برای این است که استعداد انسان در درونش قرار دارد و به همین جهت با تعقل نمی توان به ولایت فقیه و ولایت بیرونیها بر درون رسید.
گلزاده غفوری معتقد بود هدف برپا شدن مردم است. یعنی خود مردم روی پای خود بایستند و این ممکن نمی شود مگر اینکه محیط، محیط قسط و عدل باشد چنین محیطی تنها در یک نظام توحیدی بوجود میآید زیرا در چنین محیطی هیچ کسی بر دیگران سلطه ندارد و هیچ یک از مخلوقات بر دیگران اولویت ندارد و انسانها خود را از قیودی که آنها را اسیر کرده بود آزاد کنند.
در مفهوم توحید درک عظمتهای جهان چه در ابعاد کهکشانها و چه در عمق ذرات و درک پیچیدگیهای آن ما را به این وحدت "اراده" در جهان آفرینش نزدیک میکند. گلزاده از آنجا که سلطهگری و سلطهپذیری به مفهوم جداسازی انسانها و تسلط یکی بر دیگری است با مفهوم یگانگی و توحید منافات دارد و باعث از خودبیگانگی انسان میشود. جامعه توحیدی جامعهای است که در آن "سلطه" از هر نوعش، وجود نداشته باشد، چه در خانواده و چه در محیط و چه در جامعه. به همین جهت "ولایت فقیه" را شرک و مظاهر آن را در برابر توحید میدید. او معتقد بود باید مصادیق شرک و سلطه مشخص شوند تا ببینیم حکومتهایی که ادعای حکومت اسلامی دارند چقدر به نفی سلطه و سلطهگری و سلطهپذیری عمل کرده و میکنند و چقدر در روابط موجود به تشخیص و دوری از شرک توجه میشود؟ این تنها راهی است که بتوانیم به یک جامعه توحیدی در تمام سطوح و روابط نزدیک شویم. او معتقد بود ملاتاریا در مقام خدایی، "دعوت به خود" میکند و این آغاز شرک است.
حکما، سلاطین و وزرا، توانایی شان "اعتباری" است و مردم جاهل از روی ترس یا نیاز یا طمع به شغل و موقعیت و منافع زندگی روزمره به آنها کرنش میکنند و از این تمکین و دنبالهروی، قدرتی برای آنها پدید میشود که دیگران را تحت تاثیر قرار میدهد. اینجاست که نوعی عبودیت در انسان پیدا میشود یا لااقل تظاهر به عبودیت میکند که فجایع تاریخی در همین پروسه بروز پیدا میکند. لذا در سامانه توحیدی تن دادن به قدرت هیچ مافوقی موضوعیت ندارد و حتی قداستهایی که در بعضی مذاهب بوجود میآید و به اعتقاد توحیدی لطمه میزند و مسئله موثر بودن این قداستها در ایجاد یا اداره یا سود رسانی به فرد مطرح میشود که در دید توحیدی او تاثیر میگذارد. گلزاده معتقد بود جای "قداست"ها را میتواند یک طبقه، یک رئیس یا یک بت بگیرد ولی در ماهیت قضیه تفاوتی ایجاد نمی کند در هر حال "منبع قدرت" و تمایل انسان به "کرنش در برابر قدرت" و "کسب منفعت" از این راه مطرح است که همواره در برابر دیدگاه توحیدی وجود داشته و دارد.
او در یکی از سخنرانی های خود میگوید: این همه تاکید بر توحید به خاطر نجات انسانها از آثار شرک است و عنایت توحید بر اساس عقل و علم است یعنی باید خودت را بدانی و توحید را درک کنی. میخواهی سلطه را نپذیری ولی اشکال مختلف آن را نمیشناسی و او مرتب خود را در شکلهای مختلف و فریبنده جدید خود را عرضه میکند و گاهی خود را از طریق قانون عرضه میکند یا دامهای دیگری سر راه مردم پهن میکند. لذا عمیقا باید روح مسائل را درک کرد. بزرگترین کار توحیدی این است که سلطههایی که بنام دین میخواهد بر مردم حاکم شود را شناسایی کند و مردم را نسبت بدان آگاه سازد. نردبانی که گروهی از آن بالا میروند تا سلطه خود را به مردم اعمال کنند شناسایی و معرفی کنند تا مردم بدست خود به این سلطه تن ندهند. انحراف در توحید اعتقادی خودش را در مسائل اقتصادی و اجتماعی و سیاسی هم نشان میدهد و باعث بروز انحرافاتی در مسائل دیگر میشود که تحمیل و اعمال حاکمیت یک فرد بر کل جامعه میشود.
گلزاده غفوری در بسیاری از درسگفتارهای خود تاکید داشت چشم و گوش بسته از کسی اطاعت نکن چرا که آزاد آفریده شدهای و تو با اطاعت بیچونوچرا از هرکس او را تا مرحله پرستش میرسانی و خودت را تا مرحله بندگی پایین میآوری و تو چنین حقی نداری اینجاست که افراد تبدیل به بت میشوند و اطاعت از افراد در حد پرستش میشود و دیگران را مهره و آلت دست خود قرار میدهند و انسان باید هوشیار باشد و ابزار دست دیگران قرار نگیرد. او توحید را در دو قلمروی درونی و بیرونی ارائه میداد. در قلمرو درونی هر انسانی باید با تمسک به عقل خودش توحید را درک کند بنابراین موحد یعنی متفکر و عاقل که از ارتباط اجزای این جهان به یگانگی این جهان پی میبرد و وحدت در کثرت را تجربه میکند. در توحید عقلی مجاری دیگری هم غیر از فلسفه و مسائل عمیق آن وجود دارد به طوری که مردم هم بتوانند تشخیص بدهند و ارتباط و نظم را در هستی کشف کنند و از آن به توحید برسند. در بحث قلمرو بیرونی این اصل مطرح است که انسان موحد چگونه انسانی باشد بنابراین مهم است که بدانیم اگر کسی صد کتاب هم در باب توحید نوشته باشد ولی عملش "سلطهگرانه" و تحمیلگرانه باشد یا برای خودش اولویت و اشراف قائل باشد، نمیتواند موحد باشد. در برداشت توحیدی نگاه و تصور گلهای از مردم و جامعه وجود ندارد بلکه امنیت به معنی وجود شرایط و امکانات رشد است. در چنین جامعهای امکان و فرصت طرح نظرات و عقاید گوناگون وجود دارد و هیچ نظری را حتی در اقلیت بودن محکوم به نابودی نمی کند و امکان مطرح شدن و بررسی توسط افراد جامعه را پیدا میکند.
او ملاتاریا را به مثابه طاغوت رد کرد چرا که طاغوت ممکن است متکی به زور یا قانون یا حیله و فریب باشد بنابراین "زورمندی" در توحید وجود ندارد و اینکه به استناد زورمندی، سلطه بوجود بیاید توحیدی نمی تواند باشد در عوض استفاده از امکانات طبیعی برای رشد دادن خود و دیگران عمل توحیدی به حساب میآید. او دائما تاکید داشت حکومتها بخاطر اینکه همواره در پی تسلط بر دیگران بوده اند، در طول تاریخ بشر جزو فجایع بوده اند. از زمانی که شیخ الطایف وجود داشته تا زمانی که با فرمولهای دیگری، حکومتهای آسمانی یا زمینی ایجاد میکردند و به آن سبب خود را محق میدانستند بر دیگران سلطه پیدا کنند و مردم را اسیر کردهاند و چنین حکومتهایی در طول تاریخ نفی میشوند. اینکه شخصی در یک کشوری یا منطقهای بدنیا آمده برای او مزیت محسوب نمیشود. از آن طرف هم گاهی تابعیت محدودیتهایی را هم ایجاد میکند مانند اینکه باید تابع رای اکثریت در آن منطقه بود و حتی اگر آن را قبول نداشته باشی قوانین و قواعد آن را رعایت کنی و این بایدها و نبایدها مانند حلقههایی به گردن کسی که تازه متولد میشود قرار داده میشود و تا زنده است و در آن کشور زندگی میکند آنها را با خود خواهد داشت. ولی توحید سیاسی مرزها را به وضع دیگری در میآورد و توجیه حکومتها را برای اینکه حاکمان با استفاده از ابزارهای مختلف ناسیونالیستی یا دینی و اخلاق و سایر لباسها بر جان و مال مردم مسلط شوند از بین میبرد به همین جهت از منظر او بزرگترین مشرک کسی بود که به نام "آزادسازی"، "برده سازی" را اصل قرار میداد.
بنابراین اجتناب از طاغوت و جنبه عملی توحید این است که هر کسی به فکر سلطه به دیگران نباشد و هم هیچ انسانی حاضر نباشد زیر سلطه کسی یا گروهی قرار گیرد و زیربنای فکری به گونه ای شکل گیرد که اجازه ندهد از لحاظ فکری هیچ فرد یا گروهی بر دیگران تفوق داشته باشد و لذا تمام سلطههایی که پیدا شده از هر نوعش برخلاف مسیر توحید بوده است. بنابراین حتی "حاکمیت اکثریت بر اقلیت" مجاز نیست چه برسید به حاکمیت گروهی یا حزبی که در اقلیت قرار دارند با زور یا اجبار یا ابزار دیگر خود را بر اکثریت یا بر تمام موجودات دیگر تحمیل میکنند. اعتقاد توحیدی چنین اندیشهای را نمیپذیرد حتی در مورد خدا که به عنوان مبدا آفرینش و هستی مورد پذیرش است.