توضیح:نوشته زیر متن ویرایش شده و کتبی گفتگویی است که به مناسبت چهلمین سالگرد سرکوب خونین تظاهرات دانشجویی ۳۱ فروردین ۱۳۵۹ در تهران صورت گرفت و چندی پیش در برنامه تلویزیونی "تحلیل روز" پخش شد.
با عرض سلام خدمت همۀ بینندگان و شنوندگان عزیز برنامه، ما در برنامهای دیگر از "تحلیل روز"، امروز در خدمت دکتر مهرداد درویشپور استاد دانشگاه و جامعهشناس (مقیم سوئد) هستیم. امروز میخواهیم در مورد یکی از وقایعی صحبت کنیم که شاید چندان توجه عمومی به آن نشده ولی رویداد مهمی بوده در زمان خودش. یعنی راهپیمایی که سازمان دانشجویان و دانشآموختگان "پیکار برای آزادی طبقۀ کارگر" در ۳۱ فروردین ۱۳۶۰ انجام داد. این سازمان که مشهور بود به "دال دال"، در اعتراض به آنچه که انقلاب فرهنگی نامیده شد، ولی در اصل تعطیلی دانشگاهها و بعدا اعمال معیارهای ایدئولوژیک و سیاسی در گزینش دانشجویان و استادان بود، یک راهپیمایی را مقابل دانشگاه تهران سازماندهی کرد که این بار گروههای فشار برخلاف الگوی رفتاری همیشگیشان، که حمله میکردند و درگیری فیزیکی راه میانداختند، به یکباره در صف اول شرکتکنندگان در راهپیمایی، یک یا چند نارنجک ساچمهای پرتاب کردند و متاسفانه سه نفر با نامهای آذر مهرعلیان، ایرج ترابی (که دانشجو بودند) و مژگان رضوانیان (که دانشجوی ۱۶ سالۀ دبیرستانی بود) جان باختند و عدهای هم زخمی شدند.
آقای دکتر درویشپور در آن مقطع به عنوان عضو سازمان پیکار و فعال در جنبش دانشجویی از سازماندهندگان این حرکت اعتراضی بودند و ما الان در خدمتشان هستیم تا دربارۀ آن رویداد صحبت کنیم. به عنوان سوال اول از ایشان میپرسم که پیشینۀ آن رویداد چه بود؟
سلام عرض میکنم خدمت شما و بینندگان عزیز. اگر بخواهم توضیح کوتاهی دربارۀ انقلاب فرهنگی بدهم، باید بگویم که انقلاب پوپولیستی ایران، که بعدا به انقلاب اسلامی تبدیل شد، در ابتدا به دولتی با بافت پوپولیستی منجر شد. دولتی که هم گرایشهای لیبرال (یا لیبرال مذهبی) در آن حضور قدرتمندی داشتند و هم جریان بنیادگرا (که نیروی حاکم به شمار می رفت). با آن که نیروهای مخالف اساسا درآن دولت شرکت نداشتند، اما به ویژه نیروهای چپ و سکولار در دانشگاهها نفوذ بسیاری داشتند. یعنی اگر حکومت اسلامی در سطح کل کشور (البته نه در مناطق اتنیکی نظیر کردستان و ترکمن صحرا و بلوچستان، بلکه به ویژه در مناطق شیعهنشین) بیشترین نفوذ را در افکار عمومی داشت، در دانشگاهها نفوذ چندانی نداشت. به غیر از نیروهای چپ، سازمان مجاهدین خلق هم حضور برجستهای در دانشگاهها داشت. بنابراین یک تضاد و دوگانگی بین پایه مردمی حکومت و بی اعتباری آن در میان نخبگان و تحصیلکردگان ایجاد شده بود. حکومتی که در پی آن بود که دولت پوپولیستی اسلامی برآمده از انقلاب را به یک حکومت یکدست بنیادگرا تبدیل کند، برای حذف لیبرالها مذهبی دست به اقداماتی زد. اشغال سفارت آمریکا گامی در این راستا بود.
انقلاب فرهنگی هم گام دیگری بود که هدفی سهگانه داشت. از یکسو بهانهای برای حذف بنیصدر و دیگر رقبای لیبرال در درون حاکمیت بود. در عین حال هدف فوری و اولیه آن تصفیۀ دانشگاه از مخالفان حکومت اسلامی بویژه نیروهای چپ بود که در دانشگاه حضوری قدرتمند داشتند. سومین هدف آن هم ملهم از انقلاب فرهنگی چین در راستای ایدئولوژیک کردن نظام آموزشی در دانشگاهها بود. در واقع در پی آن بودند که دانشگاه از نظام آموزش عالی مستقل و علمی به ابزار ایدئولوژیک حکومت اسلامی بدل شود. پروژۀ "انقلاب فرهنگی" با این اهداف سهگانه کلید خورد و با مقاومت دانشجویان در دانشگاههای مختلف و بویژه دانشگاه تهران مواجه شد. خود من هم در آن سه روز مقاومت دانشجویان در آن جا بودم (هرچند مسئولیت مستقیمی در سازماندهی آن حرکت نداشتم).
ما ایستادگی کردیم و محوطۀ دانشگاه را ترک نکردیم. حضور بسیار گستردۀ دانشجویان در محوطۀ دانشگاه، این امکان را به حکومت نمیداد که به سادگی وارد دانشگاه شود. اما حکومت از طریق رسانهها پیدرپی تهدید میکرد تا در صبح روز سوم مقاومت گسترده دانشجویان در دانشگاه، (به نام امت حزبالله) به دانشگاه حمله خواهد کرد. حکومت در صدد بود نیروهای تحتالحمایه خود را بسیج کند تا ولو با کشتار در دانشگاهها آنها را به تصرف خود دربیاورد. (این حملات به دانشجویان نخست از دانشگاه تبریز شروع شد).
شب قبل از حمله حکومت به دانشگاه تهران، گفتوگوهای گوناگونی به ویژه توسط مسئولان سازمان چریکهای فدایی خلق با آقای بنیصدر که آن زمان رئیس جمهور بودند صورت گرفت. ایشان نیز با میانجیگری زمینه خروج بدون حمله گسترده خونین به دانشجویان را فراهم کردند تا دانشجویان آنجا را ترک کنند. گویا ایشان هشدار داده بودند که اگر دانشجویان از دانشگاه خارج نشوند، فردای آن روز حکومت حمله خواهد کرد. از آنجا که خود آقای بنیصدر فردای ترک دانشگاه توسط دانشجویان در آنجا حضور داشتند، برخی معتقدند که او نیز در انقلاب فرهنگی و سرکوب دانشجویان نقش داشته است. برخی هم معتقدند انقلاب فرهنگی طرح آیت و بهشتی بود و حذف بنیصدر هم جزو اهداف آن بود؛ بنابراین بنیصدر نمی توانست چندان در ماجرای انقلاب فرهنگی ذینفع بوده باشد.
به هر حال تا پایان نیمهشب سومین روز مقاومت، دانشگاه را ترک کردیم. البته سازمان چریکهای فدایی خلق (و سازمان دانشجویی پیشگام که وابسته به آن بود) تصمیم به ترک دانشگاه گرفت اما گروههای دیگر، از جمله دانشجویان هوادار پیکار و تشکل "دانشجویان مبارز"، تمایل به ترک دانشگاه نداشتند. اما با توجه به اینکه سازمان چریکهای فدایی خلق (و "پیشگام") مهمترین نیروی چپ در آن زمان بود، دیگر سازمانهای دانشجویی و گروههای دیگر هم ناگزیر با آنها همراهی کردند و تصمیم به خروج از دانشگاه گرفتند. به خاطر دارم که پس از سه روز مقاومت و بیخوابی، نیم شب با شعار "دیر نیست، دور نیست، روز رهایی خلق"، سنگر دانشگاه را ترک کردیم. صبح روز بعد حزباللهیها و حکومت دانشگاه را اشغال کردند و پروژۀ انقلاب فرهنگی کلید خورد. (درباره انقلاب فرهنگی و کنشگران درگیر درآن از جمله نقش سروش مطالب زیادی منتشر شده که موضوع اصلی این گفتگو نیست).
جا دارد که اشاره کنیم که سازمان دانشجویی چریکهای فدایی خلق در آن مقطع با عنوان سازمان "پیشگام" فعالیت میکرد. انقلاب فرهنگی از دانشگاه تهران آغاز شد و تقریبا تمامی دانشگاههای و مراکز آموزش عالی وقت را در بر گرفت. البته کل انقلاب فرهنگی به نظر من تاریکتریک اتفاق تاریخ دانشگاه در ایران بوده است اما در خود آن انقلاب فرهنگی، بدترین و فجیعترین اتفاق در دانشگاه جندیشاپور اهواز رخ داد که طی آن چندین نفر کشته شدند.
بله، از جمله چند نفر از دانشجویان هوادار سازمان پیکار.
انقلاب فرهنگی با همراهی اقلیت دفتر تحکیم وحدت، یعنی جناح راست دفتر تحکیم وحدت صورت گرفت. دانشجویانی که سفارت آمریکا را تسخیر کرده بودند، یعنی جناح چپ دفتر تحکیم وحدت، چندان موافق نبودند. بعد هم جناح روحانی شورای انقلاب بهرغم مخالفت اولیۀ آقای بنیصدر، از انقلاب فرهنگی حمایت کردند. در اواخر فروردین ۱۳۵۹ هم دفاتر تشکلهای دانشجویی منتقد و اپوزیسیون بسته شد ولی باز با پافشاری بنیصدر، قرار شد که دانشگاهها آن ترم تعطیل نشود. نهایتا دانشگاهها از خرداد سال ۵۹ تعطیل شدند و بنیصدر بعد از آن دیگر نتوانست کاری بکند.
یک نکته هم اشاره کنم که علت شکوهمندی مقاومت در دانشگاه تهران این بود که دانشجویان مخالف حکومت به این نتیجه رسیدند که مقاومت در تک تک دانشگاهها عملی نیست و با یورش حکومت به سادگی در هم خواهد شکست. در نتیجه تصمیم گرفته شود نوعی تمرکز در دانشگاه تهران صورت بگیرد. بنابراین بسیاری از دانشجویان از سایر دانشگاههای شهر تهران به دانشگاه تهران آمدند و آن موج گستردۀ مقاومت در دانشگاه تهران شکل گرفت.
خود شما دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بودید؟
من در ایران دانشجو نبودم. قبلا دانشآموز بودم و در سازماندهی جنبش دانشآموزی در مدارس و دبیرستانها نقش فعالی داشتم. اما با توجه به سابقۀ سیاسی نسبتا گسترده من (البته با توجه به سن من)، از پیش از انقلاب با جنبش دانشجویی پیوندهای بسیار گستردهای داشتم و در تمام حرکتهای جنبش دانشجویی از پاییز ۵۶ به این سو و حرکت همبستگی با کارگران در سال ۵۷ حضور داشتم. در مجموع روابط گستردهای با دانشجویان دانشگاه تهران، پلیتکنیک و به خصوص دانشگاه صنعتی و دانشکدۀ فنی دانشگاه تهران داشتم که پس از انقلاب نیز گسترش یافت. بسیاری فکر میکنند من آن زمان یک دانشجو بودم در حالی که آن موقع یک کادر سیاسی بودم که بسیاری از دانشجویان حتی کنجکاو بودند که بدانند به کدام سازمان سیاسی تعلق دارم یا حتی برخی از "دانشجویان مبارز" که بعدا هوادار پیکار شدند تلاش کردند مرا جذب سازمان پیکار کنند، در حالی که مطلع نبودند از سال ۵۸ به این سو من خود یک کادر سیاسی سازمان پیکار بودم.
این تصور آن قدر قوی بوده که من هم دههها بعد، یعنی در همین مصاحبه، چنان تصوری داشتم.
اسم کوچک سازمانی من "اصغر" بود که زندهیاد سپاسی آشتیانی موقع عضوگیری من در سال ۵۸ برای سازمان پیکار، آن را با توجه به آن که جوانترین عضو سازمان بودم انتخاب کرد. به هر حال درآن سالیان به عنوان یک کادر سیاسی به ویژه در جنبش دانشجویی و جنبش کارگری حضور بسیار فعالی داشتم.
در خرداد ۱۳۵۹ دانشگاه تعطیل شد ولی اعتراضها نسبت به آن حرکت تعطیل نشد. خواست بازگشایی دانشگاهها مطرح بود. گروههای چپ هم خواست رهایی طبقۀ کارگر و رهایی خلق ایران را مطرح میکردند و به موازات این مطالبات، شکاف و اختلافشان با حکومت برآمده از انقلاب بیشتر میشد. گویا در دی ماه ۱۳۵۹ هم یک حرکت اعتراضی مشترکی با سازمان دانشجویان و دانشآموختگان پیکار با دیگر گروههای چپ برگزار شد.
در واقع ۲۳ دی تظاهراتی در اعتراض به جو سیاسی سرکوب و خفقانی که به تدریج در حال تحکیم بود، توسط چهار نیروی چپ صورت گرفت: سازمان چریکهای فدایی خلق (اقلیت)، سازمان راه کارگر، سازمان رزمندگان و سازمان پیکار. این تظاهرات البته نه توسط بخش دانشجویی و دانشآموزی بلکه توسط خود این چهار سازمان برنامهریزی شد. جمعیت بسیار گستردهای جلوی دانشگاه تهران جمع شدند. این حرکت مشترک، اعلام علنی شد و به قصد نوعی برآمد چپ رادیکال صورت گرفت. این درحالی بود که بخشی از جریان چپ از حزب توده گرفته تا سازمان اکثریت متاسفانه با حکومت اسلامی همراه شده بود.
در چنین شرایطی این چهار سازمان چپ رادیکال فراخوان تظاهرات در جلوی دانشگاه دادند که من هم آنجا حضور فعال داشتم. جمعیت بسیار گستردهای جمع شد و قرار بود تظاهرات حوالی (اگر اشتباه نکنم) ساعت ۲ بعد از ظهر شروع شود اما به دلیل حضور گسترده و رعبانگیز بسیجیهای مسلح در برابر دانشگاه، امکان اینکه تظاهرات شروع شود، به سادگی فراهم نبود. کمیتۀ سازماندهندۀ این تظاهرات، که نمایندگان آن چهار سازمان چپ رادیکال بودند، در بحث و گفتوگو بودند که چه باید کرد؟ آیا باید با توجه به شرایط تظاهرات را انجام داد یا نه آنرا لغو کرد؟ حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ بسیجی مسلح جلوی دانشگاه رژه میرفتند که عمدتا جزو گروههای لمپن اجتماع بودند و شعارهای "شیکی" هم سر نمیدادند. مثلا شعار میدادند "ساعت ۲ونیم شد، پیکاری نیومد، بابا گندش دراومد". شعار دیگرشان این بود: «پیکاریها کوشن؟ تو سوراخ موشن». البته گویی بعضی از هواداران سازمان پیکار خرسند بودند که در بین این چهار گروه، بیشتر به پیکار فحش داده میشد که آن را نشانه موقعیت هژمونیک یافتن سازمان می دانستند.
به هر روی سازمان اقلیت و راه کارگر تصمیم میگیرند برای جلوگیری از درگیری و به خون کشیده نشدن تظاهرات، آن تظاهرات را کنسل کنند. البته پیکار و سازمان رزمندگان موافق این موضوع نبودند. کمااینکه در شمارههای بعدی {نشریه} پیکار به شدت به فداییان اقلیت و سازمان راه کارگر حمله میشود. امروز به نظرم تصمیم عاقلانه همان کنسل کردن تظاهرات بود. البته آن زمان من با نظر سازمان هم عقیده بودم. به هر حال در ۲۳ دی ۱۳۵۹ حکومت نشان داد که در کنار وقایعی نظیر اشغال سفارت، سرکوب ترکمن صحرا، سرکوب کردستان، انقلاب فرهنگی و توقیف مطبوعات و حمله به سازمان مجاهدین و سرکوب گروههای اتنیکی و دیگر وقایعی از این دست، در پی ایجاد انسداد سیاسی و سرکوب کل مخالفان است. حتی بسیاری از هواداران گروههای سیاسی در کوچه و خیابان ترور میشدند. مثلا نسرین آموزگار هوادار ۲۰ ساله پیکار در سهراه آذری تهران به خاطر فروش نشریۀ پیکار توسط پاسداران ترور شد. آنان با شلیک گلوله به سرش او را مجروح کردند که ۱۰ روز پس از آن درگذشت. فضا هرچند به تدریج اما به شدت سنگینتر شد. برای نمونه در سالگرد انقلاب، سازمان پیکار هم تصمیم میگیرد در میدان ۲۴ اسفند تظاهراتی برپا کند و پرچم سرخ را بالا ببرد. بنده هم از دستاندرکاران آن حرکت بودم. به خاطر دارم تنها چند دقیقه بعد از شروع تظاهرات، پرچم سرخ به آتش کشیده شد و تظاهرات به شدت سرکوب شد. در واقع پیش از خرداد ۱۳۶۰ زمینهچینیهای حکومت برای قلع و قمع مخالفان به شدت گسترش می یابد. اما ما نیز از پای ننشستیم. حتی برای ۱۱ اردیبهشت هم تظاهرات دیگری را تدارک دیدیم. ولی قبل از آن، تظاهرات ۳۱ فروردین دانشجویان و دانش آموزان هوادار پیکار بر پا شد که فکر میکنم موضوع اصلی بحث ما است.
قبل از ورود به موضوع ۳۱ فروردین، بفرمایید که در مراسم بزرگداشت دکتر مصدق در ۱۴ اسفند، آیا سازمان دانشجویان و دانشآموختگان گروه پیکار حضور داشتند؟
نه، در آنجا حضور نداشتند چون اصولا به تضادهای درون حاکمیت چندان اهمیتی نمیدادند. سازمان پیکار شعار رادیکالی داشت به نام "علیه لیبرالها، علیه حزب جمهوری، زنده باد پیکار تودهها" که من از منتقدان اصلی آن بودم که در بیانیۀ ۱۱۰ نشریه پیکار که به نام من و زندهیاد شهرام باجگیران گره خورد، این شعار را نقد کردیم. من بر این باور بودم که لیبرالها در حال حذف شدن از قدرت سیاسیاند و بنابراین آنها را بیش از آنکه عنوان دشمن تلقی کنیم، باید به عنوان رقیب سیاسی تلقی کنیم. بنابراین معتقد بودم همۀ انگشتها باید به سمت حزب جمهوری اسلامی و جریان بنیادگرایی اسلامی نشانه گرفته شود. بر اساس همین برداشت بیانیه پیکار ۱۱۰ تدوین شد. مدت کوتاهی بعد از آن، فعالیت سازمان با ضرباتی که خورد، ادامه پیدا نکرد. اما در اسفند ۱۳۵۹ سازمان پیکار مایل نبود در هیچ تظاهراتی که گروههای لیبرال مذهبی آنرا سازمان داده بودند، حضور پیدا کند. تنها در بیانیۀ ۱۱۰ پیکار است که از نوعی "همسویی" با لیبرالها صحبت به میان آمد. آن هم نه در قصد ائتلاف یا همکاری نزدیک؛ بلکه به این معنا که باید مبارزه خود را علیه حزب جمهوری اسلامی و بنیادگرایی اسلامی متمرکز کنیم.
البته توضیح بدهم منظور از لیبرال، نوگرایان مذهبی بودند. حزب جمهوری اسلامی هم این نیروها را لیبرال مینامید. وگرنه آقای بنیصدر منتقد این نامگذاری بود و میگفت من لیبرال نیستم. ایشان خودش را سوسیالیست میدانست. ولی بخشی از نیروهای نهضت آزادی را هم میتوان لیبرال مذهبی دانست. اما هیچ یک از آنها هم به معنای دقیق کلمه لیبرال نبودند. برویم سراغ ۳۱ فروردین؛ سالروز آن حرکتی که به انقلاب فرهنگی موسوم شد ولی در واقع یک حرکت ضد فرهنگی بود. چه عواملی باعث شد که سازمان پیکار آن برنامه را اجرا کند و حرکت مشترکی را با سایر گروههای رادیکال چپ در پیش نگیرد؟
حتی سازمان اقلیت که در جریان تظاهرات مشترک ۲۳ دی ۵۹ با پیکار و دو گروه دیگر حضور داشت، بعدها بر این نظر بود که فضا دیگر چندان مناسب تظاهرات علنی پی در پی نیست. یعنی چنین امکانی به آسانی میسر نمیشود. پیکار هم با توجه به اینکه تظاهرات ۲۳ دی در اثر اختلاف نظر با فداییان اقلیت و راه کارگر لغو شد، تظاهرات بعدی را بدون ائتلاف با آنها برگزار کرد.
یعنی اختلاف نظر قابل اعتنایی پیش آمده بود که امکان همکاری مشترک را از بین برده بود.
البته بعد از آن، همکاری دیگری در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۰ توسط پیکار و اقلیت به قصد برگزاری تظاهرات مشترک روز جهانی طبقه کارگر صورت گرفت که این تظاهرات هم در نطفه سرکوب شد. اما تظاهرات ۳۱ فروردین یک ویژگی دیگر هم داشت و آن اینکه، تصمیم گرفته شد تظاهرات موضعی برگزار شود و نه علنی. یعنی برخلاف تظاهرات دیگر که رسما از طریق نشریۀ سازمان اعلام میشد، این تظاهرات تلویحا به عنوان یک تظاهرات موضعی برگزار شد. تشکیلات دانشآموزی و دانشجویی هوادار پیکار این تظاهرات را سازمان داد و هم از این رو بسیاری از کادرهای سازمان پیکار در این تظاهرات حضور نداشتند و یا حتی به نوعی توصیه شده بود که اعضای مخفی سازمان در آن شرکت نکنند؛ چون یک حرکت موضعی علنی بود و خطر دستگیری گسترده وجود داشت. به هر حال این حرکتی بود که مبتکرش بیش از آنکه سازمان پیکار باشد، تشکیلات دانشجویی و دانشآموزی پیکار (موسوم به دال دال) بود. ویژگی دوم اینکه سازمان دانشجویی و دانشآموزی پیکار خیلی رادیکالتر از خود سازمان پیکار بود. به گونهای که بسیاری از اعضای دال دال گرایش مسلط بر سازمان مادر را راست می دانستند. بنابراین با آن که دال دال به پیکار وابسته بود اما بین این دو رابطۀ اینهمانی وجود نداشت.
به هررو تصمیم گرفته شد برای اینکه فاجعۀ انقلاب فرهنگی مسکوت نماند و اعتراضی صورت گیرد تظاهرات موضعی برگزار شود. قرار شد تظاهرات جلوی دانشگاه تهران برگزار شود. من با اینکه کادر سازمان بودم و نه عضو دال دال، اما در یکی از جلسات سازماندهی این تظاهرات حضور داشتم.
سایر افراد سازماندهنده به این تظاهرات چه کسانی بودند؟
زنده یاد منیژه هدایی، زنده یاد بیژن هدایی و یک (یا دونفر) از دیگر دوستان که دقیقا به خاطر نمی آورم، وهمچنین یک نفر دیگر که همچنان زنده است. تا آنجا که خاطرهام یاری میدهد سازماندهندگان این تظاهرات یک جمع پنج نفره بودند. در این جمع تصمیم گرفته شد تظاهرات با تمام قوا در برابر دانشگاه تهران برگزار شود. من مخالف بودم. البته نه با نفس تظاهرات، بلکه پیشنهادم این بود که در چهارراه ولی عصر فعلی تظاهرات کنیم. دوستان در مخالفت با پیشنهاد من بر آن بودند که درآن صورت بازتاب سیاسی حرکت بیرنگ میشود اما با توجه به رژه مسلحانۀ بسیجیان در تظاهرات ۲۳ دی، و اینکه چادر جلوی دانشگاه تهران محل تجمع نیروهای بسیجی (مسلح) بود، من ابراز نگرانی کردم و گفتم با برگزاری تظاهرات در برابر دانشگاه تهران مخالفم و خطر حمله به آن را بسیار بالا میدانستم. اما با توجه به اینکه آن تظاهرات برنامهریزی سازمان دانشجویی و دانشآموزی طرفدار پیکار بود و من نه به عنوان نمایندۀ سازمان پیکار بلکه بیشتر با توجه به روابطم در آن جمع حضور داشتم و نظرم نیز در اقلیت قرار داشت، تصمیم گرفته شد تظاهرات جلوی دانشگاه برگزار شود. با این همه با توجه به سابقۀ طولانی من در سازماندهی تظاهرات، خواسته شد که در این این حرکت حضور داشته باشم و من هم پذیرفتم.
چرا اساسا این برنامه را برگزار کردید؟ هدف چه بود؟
هدف این بود به انقلاب فرهنگی اعتراض شود. بنابراین انگیزه اعتراض درست بود. اما اینکه توازن قوا چگونه بود و آیا دیگر امکان تظاهرات به نیروهای چپ رادیکال داده میشد یا به شدت سرکوب می شد، این پرسش را پیش میآورد که اقدام به برگزاری این تظاهرات چقدر درست بود؟ سازمان پیکار دچار یک خوشبینی سیاسی بود و از "اعتلای انقلابی" و "تاکتیک تعرض" حرف میزد که به کرات در نشریات پیکار آمده است. ما بعدها در شماره ۱۱۰ و ۱۱۴ پیکار این نظریه را نقد کردیم. شخصا بر این باور بودم که ما در دورۀ تدافع و عقبنشینی هستیم نه در دورۀ اعتلای انقلابی و تاکتیک تعرض. شعاری که از ادبیات لنینی کپی شده بود. اما حتی آن زمان که لنین از اعتلای انقلابی و تاکتیک تعرض حرف میزد، برآن بود که روزبهروز بر دامنۀ اعتراضها افزوده میشود. در واقع مبارزه برای بهبود اوضاع به معنای مبارزه تعرضی است و مبارزه برای جلوگیری از بدتر شدن اوضاع، جنبۀ تدافعی دارد.
بخش مهمی از حرکتهایی که از انقلاب بهمن به این سو صورت گرفت، محصول یورش حکومت برای پسگرفتن دستاوردهایی بود که به برکت خلا قدرت اولیه به دست آمده بود. در واقع ما در آن زمان در یک دورۀ تدافعی در برابر یورشهای حکومت قرار داشتیم. اما متاسفانه ارزیابی پیکار این بود که نفس تظاهرات و اعتراضات متعدد نشانۀ اعتلای انقلابی است و به همین دلیل تاکتیک تعرض را انتخاب کرد. به گمان من، چنین تاکتیکی نشانه آن است که ارزیابی از روند اوضاع و توازن قوا واقعبینانه نبود. برگزاری آن تظاهرات در متن آن شرایط یکی از نشانههای همین ارزیابی غیر واقعبینانه بود. همین که تظاهرات موضعی برگزار شد و با اعلام علنی همراه نبود، نشان میداد که سخت تر شدن شرایط را متوجه شده بودند ولی هیچ کس انتظار داشت که سرنوشت آن تظاهرات به آن شکل خونین رقم بخورد.
سازمان دانشآموزان و دانشجویان پیکار هم این خوشبینی را داشت که شاید با این اعتراضها، دانشگاهها باز شود؟
نه، چنین نبود. البته حکومت در روزنامۀ (به گمانم) اطلاعات آن موقع نوشت گروهک آمریکایی پیکار میخواست با این حرکت جنگ ارتجاعی را به جنگ داخلی تبدیل کند و دانشگاهها را باز کند. این بیشتر نوعی پروپاگاندا برای مشروعیت بخشیدن به سرکوبی بود که انجام داده بودند. سازمان دانشجویی پیکار آن قدر سادهاندیش نبود که فکر کند اگر هزار نفر جلوی دانشگاه تهران تظاهرات کنند، دانشگاهها باز میشود. هدف تنها اعتراض به بسته شدن دانشگاهها بود. ولی با توجه به سیاست سرکوبی که در ۲۳ دی (و ۲۲ بهمن) هم شاهدش بودیم، به نظرم آن تظاهرات - اگر هم قرار بود برگزار شود- بهتر بود در جای دیگری برگزار میشد. ما در ۲۳ دی که میخواستیم با جمعیتی چند برابر بیشتر از ۳۱ فروردین در جلوی دانشگاه تظاهرات کنیم، با بسیجیان مسلح روبرو شده بودیم که برنامه به ناچار لغو شد. بنابراین واضح بود که تظاهراتی سه ماه بعد در همان محل با نیروی به مراتب کمتر با خطر سرکوب بیشتری روبرو خواهد بود.
اطلاعرسانی چگونه انجام شد؟ از طریق داخلی و تشکیلاتی انجام شد؟
تا جایی که من حضور ذهن دارم، چون تظاهرات موضعی بود، اطلاع رسانی بیشتر از طریق داخلی انجام شد. یادم نیست جایی نوشته شده بود که این تظاهرات قرار است صورت بگیرد. چون تظاهرات موضعی قلمداد میشد.
این سوال را به این دلیل پرسیدم که بدانیم نیروهای امنیتی، که متعلق به جریان حزباللهی بودند، چطور مطلع شده بودند و آن قدر آماده بودند برای مقابله با این تظاهرات؟
بهرغم سرکوبها، فضا هنوز یک فضای امنیتی مطلق نبود. بنابراین خیلی ساده بود که خبر به بیرون هم پخش شود. اما با اینکه تظاهرات موضعی بود، جمعیت نسبتا زیادی حضور پیدا کرد. البته حکومت به شکل مضحکی اعلام کرد که ۲۰۰ نفر جمع شده بودند. نشریه پیکار جمعیت را بالای ۱۰۰۰ نفر اعلام کرد.
غیر متمرکز هم جمع شدند. از نقاط مختلف به سمت دانشگاه تهران آمدند. چون برخی در خاطراتشان نوشتهاند در خیابان جمالزاده بودیم و برخی هم گفته بودند در شرق دانشگاه تهران بودیم.
عامدانه تصمیم گرفته شد بچهها از مراکز مختلف به آنجا بیایند. چون نیروهای حکومت هر جا تجمعی میدیدند، اقدام به دستگیری افراد میکردند. این شیوه در پیش گرفته شد تا حکومت آمادگی سرکوب نداشته باشد. با این همه فضای سرکوب دست کم گرفته شد. حکومت خیلی با برنامه تر از ما میدانست چه کار میکند. به گمانم آن نارنجکی که به میان تظاهرکنندگان پرت شد، از چادر نیروهای بسیجی بیرون آمد. گرچه برخی گفتهاند یک وانت آمد و آن نارنجک از درون وانت به میان جمعیت پرتاب شد.
شما خودتان دقیقا کجا بودید؟
درست جلوی دانشگاه تهران و یکی از شروعکنندگان تظاهرات بودم.
خودتان ترکشهای نارنجک را دیدید یا فقط شنیدید که نارنجک پرتاب شده؟
نخیر. کاملا مشاهده کردم. ابتدا شعارهایی در اعتراض به بسته شدن دانشگاه توسط جمعیت سر داده شد. هنوز دقایقی از شروع تظاهرات نگذشته بود که فورا با پرتاب نارنجکها (فکر می کنم دو نارنجک بود) روبرو شدیم. با چشم خود دیدم که تعدادی در اثر پرتاب نارنجکها مثل برگ سبز به زمین افتادند که تعدادشان زیاد بود. بیش از پنجاه نفر زخمی شدند و سه نفر هم کشته شدند: مژگان رضوانیان، آذرمهرعلیان و ایرج ترابی. من با خویشاوندان برخی از این عزیزان، حتی امروز هم تماس دارم و در جریان جزئیات بعدی هم قرارگرفتم. ساچمههای نارنجک به نزدیکی رحم برخی از زخمیها هم اصابت کرده بود. تعداد زیادی از ناحیه صورت، گردن، تن یا پا مجروح شدند. کمیتۀ پزشکی سازمان نقش بسیار موثری در مداوا و نجات جان این افراد داشت.
نارنجکهای ساچمهای ساخت آلمان بود. برخی از زخمی شدگان آن تظاهرات، اخیرا فیلم و گزارشی تهیه کردند تا با نمایش وافشاگری در باره آن، بلکه ازجمله تولید این نارنجکهای ساچمهای یا ضد نفر- که بهترین وسیله برای سرکوب تظاهرات است- متوقف شود. این نارنجکها از جمله در سرکوب اعتراضات شهری مورد استفاده قرار می گیرد. یکی از دوستان که هنوز ساچمههای آن نارنجکها را در بدن خود حمل میکند، میگفت در این چهل سال هر بار از گیت فرودگاه رد میشود، ماموران فرودگاه او را متوقف میکنند؛ چون بدنش سوت فلز میزند و او ناگزیر توضیح میدهد که چگونه چهل سال است آنها را با خود حمل می کند.
به هر رو، بعد از پرتاب نارنجکها در آن تظاهرات، ما به خودمان آمدیم و به صورت پراکنده به سمت بیمارستان هزارتختخوابی رفتیم. یعنی بیمارستان پهلوی سابق یا امام خمینی فعلی. به سمت این بیمارستان حرکت کردیم هم برای حمایت از زخمیها و هم ادامه دادن به اعتراضمان. پرسنل بیمارستان به دوستان زخمیشده کمک شایانی کردند. به بسیاری از آنها برای فرار کمک کردند؛ چون بعدا پاسداران به آنجا برای دستگیری دانشجویان سرازیر شدند. هم از این رو بسیاری از تظاهرکنندگان در بیمارستان شریعتی و بیمارستان سینا، بخصوص شریعتی، بستری شدند. کمیتۀ پزشکی سازمان بسیاری از افراد را به خانههای دوستان انتقال دادند. من با یکی از دوستان به نام "م"، شبانه راهی منزلهای دوستانی شدیم که برخی از افراد ساچمهخورده در این منازل مداوا میشدند. یک دلیل اینکه هنوز بسیاری از آن دوستان در بدنشان ساچمه دارند این است که در آن ایام کسی جرات نمیکرد برای خارج کردن ساچمهها از بدنش، به بیمارستانها مراجعه کند. البته برخی از ساچمهها هم به سادگی قابل خارج کردن نبودند. این ساچمههای به جامانده در بدنها محصول و یادگار آن سرکوب خونین هستند.
در واقع این ساچمهها هم محصول آن سرکوب خونین بودند و هم محصول برخورد امنیتی با مجروحان بودند.
بله. البته تعدادی را هم در بیمارستانها دستگیر کردند. چون امکانپذیر نبود همه را از بیمارستانها خارج کرد. برخی هم هنگام رفتن از دانشگاه به بیمارستان هزار تختخوابی و تجمع بعدی در برابر آن دستگیر شدند. دانشجویان و بستگان زخمیشدگان که آمده بودند جلوی بیمارستان هزار تخت خوابی با یورش نیروهای حکومت مواجه شدند. به هر حال در آن روزها تعدادی دستگیر شدند. اما میخواهم به چند نکته دیگر نیز اشاره بکنم. اول، موضع اسفانگیز سازمان اکثریت، که رسما در اطلاعیهای پرت، تلویحا حرف حکومت را تکرار کرد. حال آن که افراد بیسلاحی که فقط به بسته شدن دانشگاهها معترض بودند، با نارنجکهای ساچمهای ضد نفر سرکوب شوند، هیچ توجیهی نداشت. در نتیجه حکومت مدعی شد خود تظاهرکنندگان برای مظلومنمایی نارنجک به میان خودشان انداختند.
این ادعا در روزنامۀ جمهوری اسلامی هم منتشر شد.
بله، در جمهوری اسلامی و کیهان و اطلاعات. این ادعای مضحک به این معنی بود که تظاهرکنندگان میان جمعیت خودشان نارنجک پرتاب کردند تا چند نفر از خودشان را بکشند و زخمی کنند که بتوانند مظلومنمایی کنند.
و نظام را هم بدنام کنند.
بله. این گونه تبلیغات گوبلزی از اول روی کار آمدن جمهوری اسلامی هم وجود داشت.
پیش از این واقعه هم ادعای رسمی جناح خط امام حکومت این بود که خود مخالفین درگیری مصنوعی ایجاد میکنند و هیچ وقت مسئولیت خشونتها را قبول نمیکرد.
بله. متاسفانه سازمان اکثریت هم در یک اطلاعیه، به جای محکوم کردن خشونت حکومت، آن تظاهرات را نوعی دستاویز "ضد انقلاب" برای به خشونت کشیدن جامعه تلقی کرد و موضع بسیار بدی گرفت. جدیدا برخی از مسئولان پیشین این سازمان (در گفتگوی شفاهی و خصوصی) بابت این موضع اظهار تاسف کردند. ولی هیچ جا ندیدم سازمان اکثریت به طور رسمی عذرخواهی کند. فکر میکنم یکی از آن مواردی که جا دارد سازمان اکثریت بابت آن عذرخواهی رسمی کند، همین موضع اسف انگیز نسبت به جنایت حکومت در این مورد است. در مقابل، سازمان اقلیت سرکوب تظاهرات و جنایت حکومت را به شدت محکوم کرد.
بله، آن را یک "ترور سیاه" قلمداد کرد ولی در عین حال نقدی هم به پیکار وارد کرد که اصل راهپیمایی ضرورتی نداشت و این نقد را هم مطرح کرد که پیکار ظاهرا به دنبال راهپیماییهای هر روزه است در صورتی که نیروی کافی برای این کار وجود ندارد.
بله، درست است، سازمان اقلیت به چپ روی پیکار نیز انتقاد کرد. از این که بگذریم حکومت یک حیله و شعبدهبازی دیگر هم در مورد مژگان رضوانیان انجام داد.
بله، به نوعی شهیددزدی میکند.
مژگان بیست روز در بیمارستان بستری بود و در اثر شدت جراحات وارده، فوت کرد. چون برای حکومت خیلی سنگین بود که به مردم بگوید حتی دختر ۱۶ ساله هم قربانی جنایات آن شده، سعی کرد ماجرا را لوث کند؛ آن هم با این استدلال که نارنجک را خود پیکاریها انداختند و مژگان رضوانیان عابر بوده و اصلا ربطی به این سازمان نداشته است. در حالی که گویا مژگان با برخی فعالان سازمان دانشآموزی همچون آذرمهر علیان نیز روابط نزدیک داشت اما اعضای خانواده و برخی از خویشاوندان مژگان که یکی از آنها از مقامهای نظامی و امنیتی بود، ادعای حکومت را تلویحا تایید کردند یا در برابر آن سکوت کردند.
متاسفانه برخی از آنها ادعای حکومت را باور کرده بودند و یک آگهی هم در روزنامۀ کیهان منتشر کرده بودند که عبارت "شهید مژگان" را در آن آورده بودند. همچنین در متن اگهی از "گروهک آمریکایی-صدامی پیکار" به عنوان عامل این جنایت یاد کرده بودند. یعنی این گروهک، مژگان رضوانیان را زخمی کرده و مژگان بعد از ۲۰ روز فوت شده.
البته سازمان پیکار در اولین شمارۀ پیکار پس از این فاجعه، اشاره کرد که آن آگهی توسط دستگاههای امنیتی حکومت تنظیم شده بود و فقط به نام خانواده مژگان منتشر شد. اما به هر دلیل خانواده مژگان با آن آگهی مخالفتی علنی نشان نداد و امیدوارم روزی جزئیات حقایق مربوط به آن علنی شود.
اگر به مجموعه این وقایع نگاه کنیم، حکومت قبل از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، عزمش را جزم کرده بود که تمام فعالیتهای مخالفین را با خشونت هر چه بیشتر در هم بکوبد. حادثۀ ۳۱ فروردین نمونۀ عریانی از این عزم جزم شده بود که نشان میداد حکومت حاضر است تا کجا پیش برود. چندین تظاهرات سیاسی را یکی پس از دیگری سرکوب کردند: ۲۳ دی، ۲۲ بهمن، ۳۱ فروردین و ۱۱ اردیبهشت. تظاهرات ۱۱ اردیبهشت، آخرین تظاهراتی بود که دو سازمان پیکار و اقلیت تصمیم گرفتند مشترکا برگزار کنند که بازهم در نطفه خفه شد. حتی میتینگ سازمان اکثریت در ۱۱ اردیبهشت نیز با پرتاب نارنجک سه راهی در جمعیت و حمله حزبالهیها پایان یافت.
بعد از این وقایع است که شاهد تظاهرات ۳۰ خرداد بودیم که مصاف مجاهدین با حکومت و سرکوب خونین آن توسط حکومت بود. به این ترتیب، به عنوان جمعبندی باید بگویم اعتراض علیه بسته شدن دانشگاهها لازم بود هر چه گستردهتر صورت میگرفت و این فاجعه نباید با سکوت برگزار میشد. اما تظاهرات ۳۱ فروردین با سرکوبگری حکومت تبدیل به یک فاجعۀ دیگر شد. از آنرو که سازمان دانشجویی و دانش آموزی هوادار پیکار تنها برگزارکنندۀ آن تظاهرات بود، این فاجعه برای افکار عمومی خیلی شناخته شده نیست.
من متشکرم از شما که این فرصت را فراهم کردید تا دربارۀ این فاجعه - که بسیاری حتی امروز با زخم ناشی از آن زندگی میکنند - گفتگو کنیم. این فاجعه، حلقهای در میان دیگر حلقههای سرکوبهای حکومت بود؛ حکومتی که پس از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، دهۀ ۶۰ را به نوعی به دهۀ "جنایت علیه بشریت" تبدیل کرد.
این نکته را هم اضافه کنم که اعضا و هواداران سازمان پیکار و سایر گروههایی که قربانی سرکوبگری حکومت شدند و جان باختند، هرچند دچار خوشبینی یا چپروی یا خطا در ارزیابی از توازن قدرت شده باشند، اما در زمانی که میلیونها نفر هنوز در پی حکومت اسلامی و خمینی روان بودند، صدای "نه به جمهوری اسلامی" را فریاد زدند و هم از این رو سرکوب شدند. یاد آنان را باید گرامی داشت و به شجاعت آنها که توانستند با دستهای خالی در برابر استبداد دینی از همان ابتدا "نه" بگویند، درود فرستاد. اینها نخستین چالشگران حکومت اسلامی بودند و این بخشی از بهای بزرگی است که جامعۀ ایران پرداخته و همچنان میپردازد تا روزی از بند حکومت اسلامی و استبداد دینی رها شود. به امید آن روز.
آیا پیکار علاوه بر روشنگری و محکومیت سیاسی، اقدامی در خصوص سرکوب تظاهرات ۳۱ فروردین انجام داد. بویژه اینکه آن موقع هنوز آقای بنیصدر رئیس جمهور بودند.
تاآنجا که من می دانم خیر. سازمان فداییان روابطی با آقای بنیصدر داشت ولی سازمان پیکار چنین روابطی نداشت. تنها موردی که به یاد دارم سازمان اقدامی حقوقی انجام داد، در مورد تقی شهرام بود که وقتی دستگیر شد - با اینکه تقی شهرام از سازمان پیکار کنار گذاشته شده بود- پیکار برای دفاع از حقوق او در برابر حکومت اسلامی فعالانه وارد عمل شد و در تماس با وکلای گوناگون، کمیتۀ دفاع از تقی شهرام را تشکیل داد. این تنها موردی است که من میدانم سازمان پیکار در حوزۀ حقوقی فعالانه عمل کرد. البته شاید اعضای برخی از خانوادهها که ممکن است هوادار پیکار هم بوده باشند، اقدام حقوقی کردند، اما تنها اقدام حقوقی مستقیم سازمان که در کنگره دوم نیز درباره آن صحبت شد، مربوط به پرونده تقی شهرام بود.
در نشریات پیکار در آن مقطع، به درستی این انتقاد به جمهوری اسلامی وارد میشد که چرا کودکان زیر ۱۸ سال در جبهههای جنگ حضور دارند. اما این نقد هم مطرح شده که چرا سازمان دانشآموزان و دانشجویان پیکار نسبت به حفظ امنیت دانشآموزان در آن مقطع، توجه لازم را نداشت؟
اولا شرکت کودکان در جنگ یک جنایت جنگی است. کودک که نباید در جنگ شرکت کند. این خیلی روشن است. ولی شما میبینید در همین غرب، خیلی از نوجوانان تظاهرات میکنند. در انقلاب ایران هم مدارس یکی از سنگرهای انقلاب و تظاهرات دانش آموزان بود. بنابراین اینکه سن کسانی زیر ۱۸ سال باشد، مانع از تظاهرات و اعتراض آنها نیست. در کشورهای غربی هم این طور است. یعنی یک تظاهرات مدنی و مسالمتآمیز از سوی نوجوانان، در همه جای دنیا صورت میگیرد و اینکه افراد زیر ۱۸ سال چنین حقی نداشته باشند یا به لحاظ اخلاقی مجاز نباشد، اصلا موضوعیت ندارد. اما خوشبینیای که من از ابتدا به آن اشاره کردم، میتواند محل بحث باشد. سازمان پیکار به نسبت جثه و اندازه و نفوذش، بیشترین کشته را در بین تمام سازمانهای سیاسی دارد. حدود ۵۶۰ نفر از اعضای این سازمان اعدام شدند. صدها نفر هم دستگیر شدند و سالها در زندان به سر بردند. هزاران نفر از اعضا و هواداران پیشین آن هم در تبعید به سر میبرند. دلیل اینکه این سازمان با این حجم کشتگان مواجه شد، هم ناشی از کینه و خصومت تاریخی حکومت با این سازمان به غایت رادیکال بود و هم ناشی از خوشبینی سیاسی و توهم سازمان نسبت به ناتوانی حکومت در سرکوب.
در گفتوگوهای فرد هالیدی با برخی از چهرههای فعال در انقلاب ایران، که اپوزیسیون حکومت اسلامی هم بودند (این گفتگوها در کتاب روایتهای از خاک برخاسته انقلاب به تازگی منتشر شده است)، میبینید که یکایک این افراد این توهم را دارند که حکومت آخوندی نمیتواند چندان سر پا بماند و بساطش در اثر مبارزات انقلابی، زود برچیده خواهد شد. در میان این سازمانها، به گمان من، پیکار بیش از همه از توهم ناتوانی حکومت در سرکوب و برچیده شدن قریبالوقوعش رنج میبرد. من حتی به خاطر دارم که زنده یاد سپاسی آشتیانی (یکی از رهبران پیکار که در زیر شکنجه کشته شد) زمانی که دفتر حزب جمهوری اسلامی منفجر شد، در گفتگویی شخصی گمانه زنی کرد که این حکومت بعد از این ماجرا، بیشتر از چند ماه دیگر دوام نخواهد آورد. تازه ایشان جزو واقعبینترین چهرههای سازمان پیکار بود. متاسفانه این خوشبینی و توهم متاثر از آن شرایط انقلابی به گونه ای همگانی وجود داشت. این در حالی بود که حکومت اسلامی در حال پیشروی بود و سنگرها را یکی پس از دیگری پس میگرفت. هم ازاین رو دانشگاه، ترکمن صحرا، کردستان، خوزستان و غیره به حوزههای نزاعهای خونین حکومت با مردم و مخالفان آن بدل شد. ذهنی گرایی و رادیکالیسم سازمان پیکار اما موجب شد که این سازمان در چنین شرایطی فکر کند همچنان اعتقاد به اعتلای انقلابی و تاکتیک تعرض باید مبنای سیاستورزیاش باشد. این خوشبینی و توهم و چپروی باعث شد که نه تنها احتمال ندهد که تظاهرات موضعی دانشآموزان ممکن است با چنان سرکوب خونینی روبرو شد، بلکه مشی سیاسیاش بهگونهای باشد که قبل از همه با ضربات سنگینتر از سایر سازمانهای سیاسی مخالف حکومت در سال ۱۳۶۰ روبرو شود. البته خصومت تاریخی حکومت با سازمانی که پیشینهاش به انشعابی خونین از دل جریانی مذهبی مرتبط بود نیز در این کینه ورزی و سرکوب کم اهمیت نبود.
پیکار سازمانی با پیشینه چریکی بود و تجربه و توانایی امنیتیاش در کار مخفی کم نبود. اما آن خوشبینی سیاسی باعث شد به جای اینکه خود را جمع کند و بیشتر در درون فرو رود و دفاعی عمل کند، سیاست تعرض را در پیش بگیرد. این سیاست نه تنها با برگزاری تظاهرات منجر به آن شد که فاجعۀ ۳۱ فروردین رخ دهد که بسیاری از دانش آموزان و دانشجویان در آن آسیب دیدند، بلکه منجر به آن شد که ضربۀ گستردهای به خود سازمان وارد شود. فراموش نکنیم که بعد از ۳۰ خرداد ۶۰، خود رهبران پیکار از اولین قربانیان سرکوب بودند. بنا براین فاجعه ۳۱ فروردین را ناشی از بیتوجهی خاص به جان دانشآموزان نمیدانم بلکه بیشتر ناشی از دست کم گرفتن توان و درجۀ خشونت و سرکوبگری حکومت میدانم؛ خشونتی که اولین قربانیانش از جمله رهبران خود این سازمان بودند.