گفتوگوی مهرداد درویش پور با فصلنامه مُروا- مجازات اعدام در ایران ایران بالاترین نرخ سرانه را دارد و در حالی که در بیش از سه چهارم دنیا مجازات مرگ، غیر قانونی یا عملا منسوخ شده است، جمهوری اسلامی با بیش از ۲۶۳ اعدام ثبت شده در سال گذشته میلادی به تنهایی عامل در صد قابل توجهی از مجازاتهای اعدام در جهان است.
به مناسبت دهم اکتبر، روز جهانی مبارزه با مجازات اعدام، فصلنامه مُروا مصاحبهای با دکتر مهرداد درویش پور، جامعهشناس و فعال جمهوریخواه انجام داده است که در پی میآید.
شما به عنوان یک جامعهشناس که از نخستین منتقدان حکم اعدام در ایران بودید چه خوانشی از سیر اجرای مجازات اعدام در ایرانِ اکنون دارید؟
در تاریخ ایران مجازات اعدام نه تنها علیه بزهکاران بلکه همچون روشی برای محو و سرکوب دگراندیشان نیز همیشه و از جمله در عصر پهلوی وجود داشته است. بااین همه، این تنها در دوران جمهوری اسلامی ایران است که از همان آعاز با اعدام های دسته جمعی بازماندگان نظام پیشین و دگراندیشان انقلابی و به ویژه با جنایت علیه بشریت در دهه شصت با عصر وحشت نوینی روبرو شدیم که در تاریخ معاصر ایران نظیر نداشته است. علاوه بر آن با گسترش اعدام بزهکاران و رفتار بربر گونه با جرم و بزهکاری و حتی نمایش قرون وسطایی اعدام در در ملا عام، ایران طی سالهای متمادی یکی از بالاترین ارقام اعدام ها را در کل دنیا به خود اختصاص داده است.
شاید هم از این رو بود که تازه پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی و با مشاهده شدت ابعاد اعدام ها درآن و با تاخیر بیش از دویست و پنجاه سال در مقیاس جهانی به تدریج با گفتمان نقد مجازات اعدام در ایران در دهه هشتاد میلادی روبرو شدیم. با آن که امروز نیز بخشی از افکار عمومی همچنان از مجازات اعدام دفاع می کند اما حکومت اسلامی درنهادینه کردن آن در جامعه نقش مهمی داشته است. با این همه امروز می توان از همگانی شدن بیشتر گفتمان لغو مجازات اعدام دستکم در جامعه روشنفکری و سیاسی ایرانی سخن گفت. این در حالی است که استفاده روزمره از مجازات اعدام همچون بخشی از خشونت دولتی، ایران را به یکی از بالاترین اجرای کننده حکم اعدام در جهان در این سال ها بدل کرده است. ایران در طی سالهای متمادی در کنار چین و عربستان سعودی و آمریکا از زمره کشور هایی بوده است که بیشترین میزان اعدام ها را در جهان به خود اختصاص داده است.
این در شرایطی است که منشور جهانی حقوق بشر رسما مجازات اعدام را ناقض حق حیات که از حقوق اولیه بشری است می داند و سازمان ملل کشورهایی را که در آن حکم اعدام جریان دارد، به برچیدن این قانون فرا می خواند.
عمدهی مخالفان ایدههای سوسیالیستی، با تکیه بر مصادیقی در اینجا و آنجای تاریخ، چپ را به دفاع از خشونت و همراهی با خشونت دولتی، سلب حق حیات و اعدام متهم میکنند. برخورد نظریهپردازان چپ با مسالهی اعدام به طور مشخص چگونه است؟- چپ ایران نیز از میان سالهای طولانی و با طی پیچ و خمهای بسیار، امروز در موضع مخالفت صریح با اعدام قرار دارد. از دید شما آیا اتخاذ این موضع از سوی چپ، امری تاکتیکی و عَرَضی است و یا مخالفت با اعدام را میتوان به عنوان بخشی از گفتمان و استراتژی چپ دانست؟
به نظر من کاربرد خشونت و اعدام های "انقلابی" در شوروی سابق و چین و دیگر کشورهای موسوم به "سوسیالیسم واقعا موجود" را نمی توان به "مصادیقی در اینجا و آنجای تاریخ" در کاربست خشونت دولتی فرو کاست. به ویژه آن که آن تاریخ الهام بخش بسیاری از نیروهای چپ -به ویژه چپ آسیایی- نیز بوده است. پرسش این جا است که چگونه خشونت ورزی و چوبه های دار در دوران استالین، مائو و پول پوت به نام عدالت و محو دشمنان درآن کشورها از مشروعیت برخوردار بود و تازه الهام بخش دیگران نیز شدند. اصولا نقد نمی تواند از برندگی خود بکاهد و در عین حال مدعی بررسی انتقادی باشد.
من شخصا در پی تجربه خوف انگیز موج اعدام های سال های ۱۳۵۸ - ۱۳۶۰ در ایران و و بررسی انتقادی تجربه سوسیالیسم استبدادی و چپ در ایران و جهان و با خواندن مقاله مارکس در نفد فلسفه مجازات اعدام که به آن خواهم پرداخت، یکسره به نفی مجازات اعدام روی آوردم و یکی از نخستین روشنفکران جامعه ایران بودم که به جای تنها محکوم کردن اعدام ها در جمهوری اسلامی نفس مجازات اعدام را به زیر پرسش کشیدم. نخستین بار نیز طی یک سخنرانی در سال ۱۹۸۶ در استکهلم تحت نام "خشونت و قدرت و ضرورت لغو مجازات اعدام" (که متن آن در شماره یک مجله "تلاش- بررسی چپ نو" در فوریه ۱۹٨۷ انتشار یافت) مخالفت علنی خود را با اعدام بیان کردم. متاسفانه در آن زمان اندیشه خشونت گرا در بخش مهمی از اپوزیسیون و سازمان های چپ گرا آنقدر نیرومند بود که به رغم اعتراضشان به جمهوری اسلامی خود از ضرورت "اعدام های انقلابی" برای "نابودی دشمن"، حمایت می کردند و برای آن "حقانیت انقلابی" یا ایدئولوژیک قائل بودند. سابقه اعدام های "انقلابی" در کشورهای "سوسیالیستی" به موضع آنان مشروعیت می بخشید و گویی نمیدانستند یا برایشان اهمیتی هم نداشت که مارکس خود از منتقدان سرسخت مجازات اعدام بود و بسیاری از چپ گرایان در غرب نیز از مخالفان مجازات اعدام به شمار می رفتند. از همه مهمتر به این هم توجه نداشتند که رژیم های استبدادی در همه جای جهان و از جمله در ایران با توجیهاتی مشابه، جان هزاران تن از مبارزان سیاسی را گرفته اند. به هر رو بسیاری مخالفت من با اعدام سران نظام سلطنتی در آغاز حاکمیت جمهوری اسلامی و حتی مخالفت با اعدام رهبران حکومت در صورت پیروزی بر آن را نادرست دانسته و ایده لغو مجازات اعدام را نظریه ای "لیبرالی" خواندند. البته دیگر گروه های راست ایرانی نیز از زمره طرفداران اعدام بودند. من اما تاکید داشتم مخالفت با مجازات اعدام شرط و شروط و اما و اگر و "گام به گام "ندارد و تنها به مخالفت با دگراندیشان سیاسی محدود نیست، بلکه با اصل این مجازات مخالفم.
در میان سازمان های چپ گرا در آن زمان تنها "سازمان وحدت کمونیستی" بود که با مجازات اعدام مخالف بود و از ایده لغو بی چون و چرای آن دفاع می کرد و در آستانه سخنرانی من آفیشی نیز در رد مجازات اعدام منتشرکرد. به هر رو امروز خوشبختانه بسیاری از همان سازمان های چپ گرای مدافع مجازات اعدام به مخالفان پر و پا قرص آن بدل شده اند.
اضافه کنم که گذشته از تجربه تلخ جمهوری اسلامی که به هیچ کس رحم نکرد، فروپاشی شوروی و بی اعتبارشدن الگوی "سوسیالیسم استبدادی" و گسترش گفتمان دمکراسی هم در سطح جهان و هم در ایران، نقش مهی در بازاندیشی بخش مهمی از چپ گرایان ایرانی و فاصله گرفتن آنها از مجازات اعدام داشته که در گذشته از آن دفاع می کردند. در میان راست گرایان نیز امروز کمتر گروهی را میتوان یافت که همچنان از مجازات اعدام رسما حمایت کند. امروز بیش از همه این تنها حکومت اسلامی است که از حکم اعدام دفاع می کند.
اعدام توسط جمهوری اسلامی، همواره با توجیهات شرعی انجام میگیرد. اما ایدئولوژی در ساختار حکومتها غالباً نقش روبنایی دارد. از این حیث به نظر شما قدرت مسلط بر ایران چه نفعی از اعدام میبرد؟
با این گزاره چندان موفق نیستم. گرچه مجازات اعدام به دین یا باور خاصی محدود نیست، اما توجیه شرعی و ایدئولوژیک اعدام بخشی از فلسفه سیاسی جمهوری اسلامی است و تنها نفع لحظه ای آن مد نظرشان نیست. جمهوری اسلامی تنها به قصد سرکوب مخالفان یا ایجاد رعب و وحشت یا تنها به دلیل باورهای دینی به اعدام دست نمی زند، بلکه آنرا موثرترین راه برحذر داشتن جامعه از جرم و جنایت نیز می داند و بخشی از فلسفه سیاسی/ دینی خود و قانون جزای شریعت اسلامی می داند که مختص اینان نیز نیست. نباید موانع حقوقی و شرعی كه ايران به لحاظ حاكميت قوانين اسلامي در اين كشور در لغو مجازات اعدام با آن مواجه است و به تعبيری عمده ترين مشكلات در لغو مجازات اعدام از اين موضوع نشات می گيرد، را دستکم گرفت . قوانین شریعت اسلامی در عربستان و ایران و بسیاری از کشورهای اسلامی دیگر از فلسفه قصاص پیروی می کنند که لغو مجازات اعدام در آنها را دشوار می کند.
در واقع ريشه مجازات اعدام در شریعت اسلامی و در نزد دیگر طرفداران اعدام بر پایه منطق انتقام جوئی نهفته است. چشم در برابر چشم. يعنی اگر كسی فرد ديگری را به قتل رسانيد، به عنوان انتقام متقابلا بايد آن فرد به قتل برسد. به لحاظ تاریخی مجازات اعدام از همان آغاز چه به صورت خودسرانه فردی و گروهی و چه به صورت قانونی با انگیزه انتقام جویی، اعاده حیثیت، عبرت مجرمان، بازداشتن دیگران از ارتکاب جرم، اجرای "عدالت" و "حق طلبی" صورت گرفته است که در متون دینی بسیاری نیز مشروعیت یافته است. گزاره هایی همچون "چشم در برابر چشم"، "دندان در برابر دندان" و قانون قصاص از جمله میراث فلسفه "حق و عدالت" در بسیاری از ادیان است که هم امروز نیز آوار آن بر وجدان بشری سنگینی کرده و همچنان الهام بخش قوانین مدنی در بسیاری از کشورها همچون ایران است. مجازات اعدام بنا بر قوانین اسلامی نیز در اشکال سه گانه قصاصی، حدی و تعزیری اجرا می شود که برپایه انتقام جویی، باور به قدرت بازدارندگی اعدام و نقش آن در تحکیم اقتدار نظام، و از همه مضحک تر ادعای "لطف" به انسان گناه کار بابت تحمل "عذاب و عقوبت دنیوی" برای کاستن از "عذاب و عقوبت دوزخی و اخروی" استوار است.
در میان روشنفکران اسلامی علیرغم پاره ای تلاش ها تا کنون کمتر با نقدی جدی بر قوانین شریعت در جهت رد مجازات اعدام روبرو بوده ایم. اما در غرب در ۲۵۰ سال پیش از این در عصر روشنگری و دوران آغازین مدرنیته بسیاری از روشنفکران مسحیحی و لائیک مجازات اعدام را رد کرده و آن را نوعی توحش قانونی خواندند.
مسالهی مجازات اعدام و مخالفت با آن در سالهای اخیر به مسالهی روز مبارزات جاری تبدیل شده است. اصولا فلسفه مجازات اعدام به لحاظ تاریخی و علت تداوم باور به آن حتی تا به امروز چیست؟
به صورت فشرده می توان باور به مجازات اعدام را از چهار منظر بررسی کرد: یکم- فلسفه مجازات اعدام از منظر حقوقی: عدالت جویی، انتقام و حق حیات؛ دوم- مجازات اعدام از منظر جامعه شناسی جرم همچون روشی تربیتی یا بازدارنده؛ سوم آناتومی مجازات اعدام از منظر روانشناسی همچون نمادی از خشونت و پرخاشگری بد خیم و ویرانگری سادیستی و چهارم- مجازات اعدام ازمنظر فلسفه سیاسی خشونت گرا همچون وسیله ای برای محو دشمنان.
فلسفه مجازات اعدام نه تنها بر پایه انتقام جویی بلکه به قصد ايجاد سيستمی از مجازات است كه با ترساندن، مردم را از بزه كاری دور نگه دارد و به قصد بازدارندگی از قتل های است. اما انتقام راه و روش حل مشكلات اجتماعی نيست. اگر كسی حتی به جنایت دست زد، با قتل متقابل او ريشه جنایت و تبهکاری از بين نمی رود بلكه نوع دیگری از آن مشروعيت می یابد. يعنی گويا همه دیگر اشکال قتل غیر مجاز اما قتل دولتی مجاز است. فرهنگ انتقامجوئی نهفته در پس مجازات اعدام اصولا به بازتربیت مجرمان منجر نمی شود بلكه به كينه جوئی در جامعه منجر می شود. تاكيد تمام كسانی كه با مجازات اعدام مخالف هستند اين است که از طريق اعدام يك فرد مشكلی حل نمی شود، بلکه جامعه و دولت عملا از نقش خود در به وجود آوردن مشکلات شانه خالی میکند. مخالفان مجازات اعدام بر پایه ارزش های انسانگرايانه بر اين باور هستند كه حفظ حريم فرد يكی از پايه های دمكراسی و اومانيسم است. از اين نظر هرچه جامعه دمكراتيك تر باشد، با فرهنگ خشونت بيشتر فاصله میگيرد و مجازات اعدام را همچون يكی از جلوه های ایدئولوژی و فرهنگ خشونت گرا نفی می کند. لغو مجازات اعدام در ایران كمك زيادی به رشد دمكراسی می كند كه در آن نه تنها بزه کاران بلکه سياری از دگر اندیشان سیاسی و دینی و فرهنگی تنها به جرم مخالفت به اعدام سپرده می شوند. از اين نظر مبارزه برای برچيدن مجازات اعدام نیازمند يك كار فرهنگي همه جانبه برای گسترش فرهنگ رواداری است.
به لحاظ تاریخی دفاع از مجازات اعدام تنها به متون و شریعت دینی خلاصه نشده و علاوه بر فلاسفه کلاسیک همچون افلاطون، برخی از فلاسفه و اندیشمندان عصر روشنگری همچون روسو، کانت و هگل نیز از مجازات اعدام دفاع کرده اند. مدافعان مجازات اعدام، آن را وسیلهای برای ترساندن و بازداشتن دیگران از اعمال خلاف قانون، محافظت شهروندان از مجرم و روش مناسبی برای تلافی و انتقام جویی میدانند. به این ترتیب قتل همچون روش مجازات خود سرانه و وحشیانه نسل های گذشته به قصد انتقام و یا نابودی و تامین "عدالت"، به تدریج جای خود را به قانون مجازات اعدام همچون نوعی تکلیف، دفاع از حق و یا ابزاری بازدارنده سپرده است. با این همه توحش نهفته در مجازات اعدام کاملا هویدا است. این قانون، قتل را نفی نمی کند، بلکه حق قتل آنهم از نوع عمد آن را تنها در انحصار دولت قرار می دهد که هیچ کسی به جز آن مجاز به استفاده از قتل عمد نیست. برخی از فیلسوفان عصر روشنگری و مدرنیته نظیر کانت از اصل یکسانی مجازات در برابر جرم دفاع کرده و در کتاب «متافیزیک اخلاق» می نویسد: اگر فردی یک نفر را به قتل رساند، میبایست این فرد کشته شود. جان استوارت میل نیز بر آن بود که اعدام یکی از اشکال کمتر وحشی مجازات برای جلوگیری از تکرار جرم است. هگل نیز ظاهرا نه از منظر انتقام جویی بلکه در دفاع از حق حیات و تامین عدالت می گوید: "مجازات حق یک جنایتکار است. این عملی است ناشی از اراده شخص خود او. جنایتکار با تجاوز به حق، آن حق را از آن خود اعلام می کند. جنایت او نفی حق است. مجازات نفی این نفی است و دز نتیجه اثبات حق که توسط خود جنایتکار برانگیخته شده، به واسطه خود او بر وی تحمیل شده است". به عبارت روشن تر از نظر هگل سلب زندگی از سلب زندگی کنندگان روش دفاع از حق حیات است! ریشه های فلسفه انتقام جویی در این گونه استدلال ها بسیار عریان است.
استدلال مخالفان مجازات اعدام در تاکید بر حق حیات چیست؟
مجازات اعدام را می توان در بنیاد از منظر دفاع از حق حیات نقد کرد. شاید سزار بکاریا از نخستین حقوق دانان ایتالیایی مخالف مجازات اعدام بود که در رساله کوچک و پر اهمیت "جرائم و مجازات" خود در سال ۱۷۶۴ نوشت: "این چه حقی است که انسانها را قادر میسازد که همنوع خود را گردن بزند؟ یقینا این حق، حقی نیست که حاکمبت و قوانین بر پایه آن استوار باشد. حاکمیت و قوانین تنها مجموع کمترین سهم از آزادی هر یک از شهروندان و مظهر اراده همگان است که از الحاق اراده افراد پدید آمده است. کیست که همیشه بخواهد اختیار تصمیم گیری در باره مرگ خود را به سایر انسانها بسپارد؟ چگونه کمترین گذشت از آزادی هر کس میتواند گذشت از بزرگترین نعمات یعنی حیات را در برداشته باشد واگر چنین است چگونه باید این اصل را با اصل دیگری که بموجب آن انسان اختیار گسیختن رشته حیات خود را ندارد آشتی داد؟ پس باید چنین اختیاری داشته باشد تا بتواند این حق را به دیگری و یا به تمام جامعه واگذار کند". او می افزاید که مجازات اعدام، حق نیست بلکه "جنگ ملتی است علیه یک شهروند چون نابودی او را ضرور یا سودمند تشخیص میدهد". او تاکید می کند تجربه همه قرون نشان میدهد مجازات اعدام هرگز مردمانی را که مصمم به آسیب رساندن به جامعه بودند منصرف نکرده است. به گفته او: "کیفراعدام تاثیری به جا می گذارد که با وجود شدت آن نمی تواند فراموشی سریعی را که در نهاد انسان است، حتی فراموشی نسبت به مهمترین واقعیتها که هوا و هوسها به آن شتاب می بخشد، جبران کند. کیفر اعدام برای جمعی از مردم نمایشی است و برای قلیلی مایه ترحم آمیخته به انزجار. این دو احساس بیش از رعب نجات بخشی که قانون مدعی پدید آوردن آن است روح تماشاگر را در تصرف دارد". او می افزاید "مجازات اعدام به دلیل درس خونخوارگی که به انسانها می آموزد مفید نیست . اگر احساسات تند یا ضرورت جنگ، خونریزی را به بشر آموخته است قوانین که باید در رفتار مردمان ملایمت به وجود آورد، نباید بر تعداد این نمونه سفاکی بیفزاید. به خصوص اگر مرگ قانونی عمدا و رسما به اجرا در آید، زیان آن بیشتر است. به نظر من نا معقول می آید که قوانین یعنی تجلی اراده عمومی که از آدم کشی بیزار است و آن را کیفر می نماید، خود به ارتکاب آن مبادرت کند و برای بازداشتن شهروندان از ارتکاب قتل، خود به قتل علنی حکم دهد".
دو سال بعد ولتر نیز در فرانسه با نگارش تفسیری بر رساله بکاریا در سال ۱۷۶۶، شدت مجازات و حکم اعدام را نوعی بربریت خواند. با آن که امروز در بسیاری از ایالات آمریکا مجازات اعدام بر قرار است، اما در اعلامیه استقلال آمریکا در ۱۷۷۶ نیز از "حق حیات" دفاع شده و آمده است. "تجویز وحشیگری (اعدام) با احکام مهم اخلاقی ناسازگار است". با این همه این منطقه توسکانا (در ایتالیا) از نخستین سرزمین هایی بود که در گیرودار جنگ، مجازات اعدام را درسال ۱۷۸۶ رسما لغو کرد.
در میان فیلسوفان مدافع حق حیات، مارکس از زمره اندیشمندانی بود که در نقد هگل به مخالفت با مجازات اعدام درسال ۱٨۵٣ پرداخت. او نظریه هگل در دفاع از اعدام را همانا ستایش فلسفه انتقام جویی و تئوری دندان در برابر دندان خواند و نوشت: "آیا این در واقع یک توهم نیست که این انتزاع "اراده آزاد" جایگزین فردی شود با انگیزه های واقعی، وضعیت های گوناگون که بر او سنگینی می کند و یکی از کیفیت های انسان جایگزین خود انسان شود؟". او می افزاید: "مجازات چیزی نیست مگر وسیله ای برای جامعه جهت دفاع از خود در برابر تمامی ان چیزهایی که شرایط موجودیت آنرا تهدید می کند. حال این چه جامعه رقت انگیزی است که وسیله ای برای دفاع از خود جز جلاد نمی یابد و تازه به خود جرات می دهد... اعلام کند که خشونت وی، یک قانون طبیعی است". مارکس می پرسد: "آیا ضروری نیست در مورد وسایل تغییر آن نظامی که تمامی این جنایات را به وجود می آورده اندیشید، تا آهنگ ستایشی درباره جلاد سر دهیم، جلادی که با اعدام یک دسته از جنایتکاران، جا را برای افراد بعدی باز می کند؟" و تاکید می کند که "از زمان قابیل، جهان از تنبیه نه دچار ترس گشته و نه به پیشرفتی دست یافته است" بلکه تاریخ "ثابت کرده است که هیچ گاه آدمیان در نتیجه مجازات اعدام نه اصلاح شده اند و نه منصرف شده اند، بلکه قضیه درست برعکس آن بوده است".
این واقعیتی است که مجازات اعدام نشانه توحش جامعه در برابر مشکلاتی است که خود آفریده است اما به گونه ای ریاکارانه آن را نشانه " خردغایی جامعه" می شناسد. مضحک است سلب زندگی از سلب زندگی کنندگان و مجرمان را، فلسفه دفاع از حق حیات خواند. چنین دیدگاهی قتل عمد را نکوهش نمی کند، بلکه آنرا به دست دولت می سپرد.
رد یکسان انگاری عدالت جویی با انتقام جویی چه جایگاهی در نزد مخالفان اعدام دارد؟
مهمترین تفاوت آن به تفاوت شور زندگی و شور مرگ و تفاوت باور به اصلاح پذیری آدمی با حس انتقام جویی دارد. در واقع مجازات اعدام بر پایه نوعی ریاکاری استوار است که ویکتورهوگو آنرا در سال ۱٨۶۲ به گونه ای ادیبانه به تصویر کشیده است. او از طرفداران مجازات اعدام می پرسد: "ببخشید، درست فهمیدم! با کت و شلوار نمیتوانم بکشم، اما با قبا و عبا و لباده سیاه قضاوت به انجام آن قادرم .... جبه و ردای بلند قضاوت و مذهب و حکومت ننگها را میپوشاند! میگویید انتقامگیری و خونخواهی عمومی (به نام مردم)؟ آه! دست بردارید، از شما خواهش میکنم به جای من تصمیم نگیرید، انتقام مرا نگیرید! ... آیا به قتل و آدم کشی مجازیم؟ آیا آنچه که به فرد اجازه انجام آن داده نشده و بر او ممنوع است، جمع حق انجام آن را دارد؟ ... شما آنقدر از قتل و کشتن بیزارید که به خاطر آن حاضرید قاتل را بکشید؛ من از قتل آنچنان بیزارم که میخواهم مانع از این شوم که شما خود به قاتلی تبدیل شوید و دست به قتلی دیگر بیآلایید. همه بر علیه یک نفر، قدرت جامعه خلاصه شده در گیوتین و چوبه دار، نیروی جمعی به کار گرفته شده در بصدا در آوردن ناله و رنج مرگ، چه چیزی بیشتر از این شرم آور است؟ کشتن انسانی به دست انسانی دیگر اندیشه را به هراس وا میدارد،... این انسان، برای تبرئه و اصلاح کردن خود، برای مرمت و جبران کردن، و برای رهایی پیدا کردن و بیرون آمدن از زیر آور مسئولیت سهمگین و ویرانگری که بر وجدان و روح و روانش سنگینی میکند، به تمامی فرصتی که از زندگی برای او باقی می ماند، نیازمند بود، اما شما به او تنها دقایقی چند می بخشید !... به چه حقی... قبل از اینکه هستی و زندگی زمانش را به سر آرند، ناقوس مرگش را به صدا در می آورید؟ چه کیفیت، صلاحیت و خصیصه برتری در شما این اجازه را به شما میدهد که زندگی را از کسی باز ستانید؟".
فلسفه مجازات اعدام نه به امکان خطا پذیری جامعه و قانون نظر دارد و نه در قانون مجازات، امکانی برای تغییر و تربیت افراد در نظر دارد .مجازات اعدام بر پایه باور به اصلاح ناپذیری فرد استوار است. هر مجازات دیگری به معنی پذیرفتن امکان اصلاح پذیری فرد است. حتی فردی که مجازات ابد گرفته می تواند برای مثال با کار کردن در زندان به عنصر مفیدی برای خود و جامعه بدل گردد. اما مجازات اعدام با فنا کردن فرد علنا رای به اصلاح ناپذیری مجرم میدهد. نکته دوم؛ چه کسی به جامعه و دولت - که خود با ایجاد نابسامانی های اجتماعی و تبعیض در شکل گیری ناهنجاری و آسیب های اجتماعی برای کجروی اجتماعی افراد نقش دارند - این اجازه را می دهد که قاتل یا مجرم را با سنگین ترین مجازات روبرو کند، اما خودشان که منابع اصلی قدرت را در دست دارند و ساختارهای نابرابر و نابسامانی های ناشی از آنرا می آفرینند با کوچکترین مجازات که سهل است با انتقاد هم روبرو نشوند؟
فلسفه مجازات اعدام بر پایه باور به درستکاری و سلامت جامعه و نهادهای اجتماعی و به ویژه دولت از یکسو و باور به کجرفتاری مطلق و خود خواسته پاره ای از شهروندان استوار است. در واقع جامعه و دولت با مجازات های سنگین همچون اعدام می کوشد بر نقش خود در شکل گیری بزه هکاری های اجتماعی پرده ساتر افکند. در حالیکه در تبیین های مدرن تر از جرم شناسی، کجروی اجتماعی و جرم خود مفهومی نسبی است و طرز تلقی پیرامونیان و برچسپ های اجتماعی می تواند در شدت یابی جرایم و سوق دادن کجروان اجتماعی به جرم ایفای نقش کند. علاوه بر آن معلوم نیست جامعه همواره در تشخیص جرم و مجازات درخور آن از معیارهای دقیق و مناسبی برخوردار باشد. پدیده ای که در یک جامعه کجروی و یا جرم شناخته می شود در جامعه دیگر می تواند جرم نباشد و عادی تلقی گردد. همان طور که گفتم مخالفت با مجازات اعدام در بنیاد مخالفت با فلسفه انتقام است. اگر هدف اصلی مجازات را حتی بر پایه محافظه کارانه ترین نظریات جامعه شناسانه، ایجاد تعادل، تادیب و هنجارمند کردن جامعه و تمیز کجی از راستی بدانیم؛ مجازات اعدام بر فلسفه تادیب استوار نیست بلکه بر فلسفه انتقام استوار است که در آن دولت خود به یک قاتل حرفه ای تبدیل می شود که از ارتکاب قتل عمد خود سربلند است! نکته آخر این که مجازات اعدام ممکن است در کوتاه مدت بازدارنده باشد و تولید وحشت کند، اما در دراز مدت تنها بر میزان نفرت می افزاید و خویشاوندان نزدیک فرد مجازات شده را به نفرت و یاس و انتقام و افزایش بزهکاری و تکرار چرخه خشونت سوق می دهد.
اگر قصد از اجرای عدالت قضایی و مجازات خاطیان جنبه تنبیهی داشته باشد، اعدام با محو فیزیکی هرگونه امکان تنبیه را برای مجرمان از بین برده و جنبه ای بازگشت ناپذیر دارد. مجازات اعدام در دوران کنونی که باز اندیشی، فردیت، باور به نسبی بودن حقیقت و نگرش انتقادی گسترش یافته است، بیش از پیش رنگ باخته و از هیچ گونه مشروعیت عقلانی برخوردار نیست. علاوه بر آن بر اساس نظریه تبعیض ناپذیری حقوق شهروندی، یک مجرم نه تنها باید همچون سایر شهروندان از حریم شخصی، دادگاه عادلانه، استانداردهای های انسانی در زندان، حق حرمت و کرامت انسانی برخوردار باشد، بلکه مهمتر از همه باید همچون همه شهروندان از حق حیات برخوردار باشند. اعدام مجرمان به معنای تبعیض در حق حیات آدمی است که پاره ای صلاحیت برخورداری از آن را ندارند و دولت نه تنها محق است بلکه باید آنرا باز ستاند. چنین نگرشی مفهوم عدالت را در همطرازی جنایات و مکافات میداند و تنها کینه ورزی، احس انتقام و ویرانگری را دامن می زند.
چرا مجازات اعدام جلوه ای از پرخاشگری سادیستی و خشونت ورزی و مغایر با ارزش های دمکراتیک است؟
من در همان مقاله منتشر شده در سال ۱۹۸۶ در رد مجازات اعدام با بررسی نظریه اریش فروم درباره خشونت دفاعی و خشونت ویرانگر و سادیستی نوشتم که خشونت به قصد محو زندگی از جمله مجازات اعدام خشونتی سازمان یافته و برخاسته از شور مرگ و تهدیدی ویرانگر علیه هستی آدمی است و هیچ ربطی به خشونت دفاعی که به لحاظ زیستی موچه است ندارد. علاوه برآن اعدام نوعی ستایش خشونت مرگ بار است. حال آن که به قول اسپینوزا "مرگ آخرین چیزی است که انسان آزاده بدان می اندیشد و خرد او تعمق درحیات است نه درمرگ". نگاه ابزاری به خشونت و مجازات اعدام همچون وسیله ای که هدف آنرا توجیه می کند، به شدت مسئله برانگیز است. تفکیک هدف از وسیله در جامعه و برتری یافتن عقلانیت ابزاری بر عقلانیت ارزشی تباهی های بسیاری در تاریخ بشر همراه داشته است. نه تنها اعدام به نام حفظ و اعاده امنیت و افتخار و ناموس انزجارآمیز است، بلکه مفاهیمی نظیر "اعدام انقلابی" نیز بر فلسفه خشونت ورزی همچون ابزاری برای محو دشمنان ملت، امت یا طبقه استوار است که معمولا فرزندان انقلاب از جمله قربانیان آن شده اند. فلسفه ای که حذف دیگری پایه آن است چه به نام حفظ امنیت، افتخار یا بازگشت به گذشته صورت گیرد یا به نام آزادی و عدالت، در محتوای تباهی آفرین آن تفاوتی ایجاد نمی کند. بی دلیل نیست که در جوامع دمکراتیک، نفس اعدام به زیر پرسش رفته و حق حیات همچون بخشی از حقوق بشر شناخته شده است.
خلاصه کلام مبارزه با مجازات اعدام بخشی از تلاش برای نهادینه کردن و تعمیق فرهنگ دمکراسی و رواداری در برخورد به دشمنان و حتی جنایتکاران است! نگرشی که عدالت را نه در محو دیگری بلکه در ستایش زندگی انسانی و تامین شرایط مناسب آن جستجو می کند!