اهم اخبار
news-details

درباره خواجه نظام‌الملک، متفکر ایرانی


 


به مناسبت هزار و‌ یکمین سال تولد سیاستمدار و متفکر ایرانی خواجه نظام‌الملک!‏ ‏

مقدمه: بهار سال گذشته به مناسبت هزارمین سال تولد خواجه نظام‌الملک توسی مراسم متعددی در برخی از کشورهای منطقه برای بزرگداشت این دولتمرد و متفکر برجسته برگزار گردید که پرشکوه‌ترین آنها در کشور ترکیه بود. این نشست پرشکوه با سخنرانی شخص رئیس جمهوری ترکیه‌ یعنی رجب طیب ‏اردوغان آغاز گردید و جلسات بحث و گفت‌وگو در ارتباط با افکار و عقاید «خواجه» چندین روز متوالی ادامه پیدا کرد!‏

باری این مجالس بزرگداشت خواجه... در حالی تشکیل می‌شد که در ایران تحت سلطه‌ی فقهای شیعه، هیچ خبری ازین نوع بزرگداشت‌ها وجود نداشت زیرا این وزیر دانشمند و مدیر و مدبّر مانند اکثر بزرگان ‏ایرانی، سُنّی مذهب بود و با انواع شیعه‌گری و فرقه‌بازی‌های زمانه رابطه خوبی نداشت؛ در نتیجه فقهای ما هم ‏از برگزاری هر نوع مراسم نکوداشتی نظیر آنچه در ترکیه برگزار شد خودداری نمودند، در حقیقت وظیفه‌ی ملی و میهنی خود را به عهده‌ی دولت و ملت ترکیه گذاشتند و از خود سلب مسؤلیت کردند! 

اصل و نسب خواجه!‏

ابوعلی حسن، ملقّب به نظام‌الملک فرزند علی بن اسحاق طوسی بهار سال ۱۰۱۸ میلادی در روستائی ‏در نزدیکی شهر طوس به دنیا آمد. از آنجایی که به مدت سی سال مقام وزارت دو پادشاه بزرگ سلجوقی‌ یعنی آلپ ارسلان و ملکشاه را به عهده داشت، او را تاج‌الحضرتین نیز می‌خواندند. القاب دیگر او قوام‌الدین، رکن‌الدوله و رضیْ امیرالمومنین بود، و شخص ملکشاه، پدر خطابش می‌کرد و از چنان اعتماد و احترامی نزد «سلاطین» سلجوقی برخوردار بود که ادارهٔ امور کشور پهناور سلجوقی از آمودریا تا انتاکیه را در کف با کفایت آن وزیر مدیر و مدبّر و دانا و دانشمند قرار داده بودند!‏

بنا به نوشته‌ی شماری از مورخان، از جمله ابن فندق وابن اثیر، خانواده‌ی نظام‌الملک از دهقانان خراسان بودند، طبقه‌ای که در اثر دگرگشت زمانه، روز به روز نحیف‌تر و ضعیف‌تر می‌شدند و تحلیل می‌رفتند. ازین جهت بود که علی بن اسحاق طوسی‌ یعنی پدر نظام‌الملک برای گذران بهتر زندگی به خدمت دستگاه دیوانی غزنویان درآمد و «پسر» نیز مانند پدر، وارد دستگاه اداری غزنویان شد و طی سه سال خدمت در شهر بلخ، به کسب تجربه‌ی اداری و دیوانی ارزنده‌ای نائل آمد.

با شکست سلطان مسعود غزنوی در دندانگان مرو در سال ۱۰۴۰ میلادی، و سلطه‌ی طغرل بیک و چغری بیک سلجوقی بر خراسان، ایران‌زمینْ سراسر، تحت تسلط ترکمانان تازه نفس درآمد؛ تاریخ ورق خورد ‏و عصر دیگری در غرب آسیا آغاز گردید.

با پایان کار غزنویان در ایران و شروع سلطنت سلاجقه، زندگی ابوعلی حسن طوسی نیز از اساس ‏و پایه متحول شد، زیرا با حمایت ابوعلیّ بن شادان، وزیر چغری بیک سلجوقی در خدمت سلاجقه درآمد ‏و موقعیتی یافت تا قابلیت و توانائی بی‌نظیرخود را در همه‌ی زمینه‌ها از امور اداری و سیاسی و نظامی گرفته تا ‏مالی و سازماندهی و نهادسازی و روابط خارجی به منصه‌ی ظهور برساند، و از آن ایل و قوم مهاجم و تازه به‌قدرت رسیده که در دولت‌مداری و دولت‌سازی، تجربه و سابقه‌ای نداشتند، چنان قدرت و دولتی بسازد که ‏سرنوشت آسیای غربی، و امپراتوری روم شرقی،‌ یعنی بیزانس را از اساس دگرگون سازد.

دکتر ‏جعفر شعار در ارتباط با نقش تعیین‌کننده‌ی نظام‌الملک در اعتلای دولت سلجوقی می‌نویسد:‏ «در ایّام تسلّط ترکمانان بر خراسان که از سال ۴۲۸ هجری ق آغاز شد، حکومت بلخ با ابوعلیّ بن شادان بود، و خواجه زیردست او به دبیری روزگار می‌گذرانید. چون چَغری، برادر طغرل اوّل، پدر آلپ ارسلان سلجوقی، بر ترمذ و بلخ غلبه یافت، ابوعلیّ بن شادان را به وزیری خود برگزید و بدین سان خواجه نیز در خدمت سلجوقیان درآمد، و ابوعلی، خواجه را به دبیری و صاحب تدبیری امور آلپ ارسلان، پسر چغری واداشت، و ازین تاریخ است که خواجه در سلک درباریان آلپ ارسلان درآمد و در تمام دورهٔ سلطنت ‏طغرل از ۴۲۹ تا ۴۵۵ هجری ق زیردست او که امارت خراسان داشت، به این حال روزگار می‌گذرانید.

پس از آنکه آلپ ارسلان به پادشاهی رسید، خواجه نظام‌الملک را به جای ابونصر کُندُری به وزارت برداشت و خواجه از ۴۵۶ تا دهم رمضان ۴۸۵ هجری ق که کشته شد، در وزارت آلپ ارسلان و ملکشاه با نهایت استقلال و اقتدار برجا بود.

نظام‌الملک در مدت ۲۹ سال و ۷ ماه و کسری که وزارت آلپ ارسلان و ملکشاه داشت، در ادارهٔ امور و فتح بلاد و سرکوبی مخالفان این دو پادشاه چنان کفایت و حسن تدبیر به خرج داد که دولتی وسیع از حلب ‏گرفته تا کاشغر را به فرمان ایشان آورد و نام و نشان آن دو سلطان را در غرب و شرق جاری و ساری کرد، تا آنجا که قسمت عمدهٔ شهرت و پیشرفتی را که در کارها نصیب آلپ ارسلان و ملکشاه شده از برکت خردمندی و کاردانی خواجه دانست، چنانکه امیرالشّعرا معزّی در مدح او گفته است:‏

تو آن خجسته وزیری که از کفایت تو / کشید دولت سلجوق سر به علّییّن 
تو آن ستوده مشیری که در فتوح و ظفر / شده ست کلک تو با تیغ شهریار قرین»(۱) 

تلاش برای ایجاد دولت مقتدر و تنظیم امور مملکت!‏

از آنچه نظام‌الملک در سیاست‌نامه نوشته، و از آنچه مورخان در باره‌ی او نوشته‌اند، چنین برمی‌آید که ‏همهٔ همّت و عمدهٔ تلاش و کوشش خواجه نظام‌الملک صرف این شده که: برمحور قدرت مطلق سلطان عادل و عاقل، دولتی مقتدر و محکم به‌وجود آورد و بدینوسیله، در سراسر ممالک تحت تصرف سلجوقیان نو دولت و تازه به‌قدرت رسیده، امنیت مطلق، عدالت و رفاه کامل برقرار کند. در واقع امنیّت، عدالت و رفاه حال ‏رعیت، هدف اصلی خواجه بوده واز نظر او به این اهداف اساسی زمانی می‌شد رسید، که سلطان شخصاً، صاحب اختیارات مطلقه باشد، و به‌رسم و روش شاهان و حاکمان دانا و دادگر گذشته، مانند نوشیروان و فریدون... با عدل و داد و رعیت پروری و آبادگری حکومت کند؛ در این باره در سیاست نامه می‌نویسد:‏

«ایزد، تعالی، در هر عصری و روزگاری یکی را از میان خلق برگزیند، و او را به هنرهای پادشاهانه و ستوده آراسته گرداند، و مصالح جهان و آرام(آرامش) بندگان را بدو باز بندد، و در فساد و آشوب و فتنه را بدو بسته گرداند، هیبت و حشمت او اندر دلها و چشم خلایق بگستراند، تا مردم اندر عدل او روزگار می‌گذارند و آمِن (آسوده خاطر) همی باشند و بقای دولت همی خواهند... پس، از بندگان،‌ی کی را، که از تقدیر ایزدی، سعادتی و دولتی حاصل شود او را، حق، تعالی، بر اندازهٔ او اقبالی ارزانی دارد و عقلی و دانشی دهد که او بدان عقل و دانش، زیردستان خویش را، هر یکی را براندازهٔ خویش بدارد (نگاه دارد)، و هر یک را بر قدر او‏ مرتبتی و محلّی (مقامی) نهد، و کسانی که شایسته باشند، از میان مردمان برگیرد، و هر ‌یکی را از ایشان پایگاهی و منزلتی دهد، و در کفایت مهمّات دینی و دنیاوی بر ایشان اعتماد کند، و رعایا را، آنکه راه ‏طاعت سپرند و به کار خویش مشغول باشند، از رنج‌ها آسوده دارد، تا در سایهٔ عدل او به واجب (بطور شایسته) ‏روز و روزگار می‌گذارند(بگذارند). و باز اگر کسی از خدمتکاران و گماشتگان، ناشایستگی و درازدستی ‏‏(تجاوز)‏ پدید آرد، اگر به تأدیبی و پندی و مالشی (مجازاتی) ادب گیرد و از خواب غفلت بیدار شود، او را بر آن ‏کار بدارد و اگر بیداری نیابد، هیچ ابقا (بخشودن) نکند... و از رعایا کسانی که حق نعمت نشناسند و قدر ایمنی ‏و راحتی ندانند و به دل خیانتی اندیشند و تمرّدی(گردنکشی) نمایند و پای از اندازهٔ خویش بیرون نهند، بر اندازهٔ گناه ‏با ایشان خطاب (بازخواست) کند، و ایشان را بر مقدار جٌرم ایشان مالش فرماید (مجازات کند)، و باز دامن عفو برایشان پوشاند و از سر آن درگذرد.

و دیگر آنچه به عمارت جهان پیوندد (مربوط باشد) از بیرون آوردن کاریزها (قنات) و کندن جوی‌های ‏معروف و پل‌ها کردن بر گذر آبهای عظیم، و آبادان کردن دیه‌ها و مزرعه ها، و برآوردن حصارها، و ساختن ‏شهرهای نو و برآوردن بناهای رفیع و نشستنگاه‌های بدیع (نادر و شگفت‌انگیز) ، به جای آرد؛ و بر شاهراه‌ها، ‏رباط‌ها ‏«منزل و استراحتگاه» فرماید کردن، و مدرسه‌ها از جهت طالبان علم، تا آن نام همیشه او را بماند، و ثواب آن مصالح، او را حاصل بُوَد، و دعای خیر پیوسته گردد...»(۲)

از گفته های بالا خوب پیداست، که خواجه پادشاهی و سلطنت را نعمت و موهبتی الهی تلقی می‌کرده ‏و در جدّ و جهد بوده تا سلاطین سلجوقی به‌ویژه ملکشاه، خودرا در قد و قامت شاهان و فرمانروایان نامدار و دانا و توانایی ببینند، که فرّ و فراست خدادادی داشتند و به عدل و داد و راستی در میان مردم زیستند و فرمانروایی کردند!‏

در سیاست نامه می‌نویسد: «اما چون پادشاه را فرّ الهی باشد و مملکت باشد و علم با آن‌ یار باشد، سعادت دو جهانی بیابد، از بهر آنکه هیچ کاری بی‌علم نکند و به جهل رضا ندهد. و پادشاهانی که دانا بودند، بنگر ‏که که نام ایشان در جهان چگونه بزرگ است و کارهای بزرگ کردند تا به قیامت نام ایشان به نیکی می‌برند، چون افریدون و اسکندر و اردشیر و نوشیروان عادل و امیرالمؤمنین عمر... و هارون و مامون و معتصم و اسماعیل بن احمد سامانی و سلطان محمود... کار و کردار هر یک دیدار (دیدنی و قابل رؤیت) است و در تاریخ‌ها و کتابها نوشته است و می‌خوانند و دعا و ثنا برایشان می‌گویند.»(۳)‏

می‌بینیم که نظام‌الملک با تلاش برای احیای سُنن دولت‌مداری ایرانی در میان سلجوقیان نودولتی که رسم و رسوم مملکتداری نمی‌دانستند، قصد آن داشت تا با غلبه بر هرج و مرج برآمده از تاخت و تاز ‏‏«مهاجمانی»‏ که اوضاع را سخت آشفته بودند، اقتدار شاهی و مرکزيّت دولتی را باز برقرار کند. تیگولوسکایا در این‌باره می‌نویسد «اساس نظری سیاست نامه، دفاع از سنن دولت‌مداری ایرانی و سیاست مرکزيّت سلطان در مقابل تمایلات گریز از مراکز اعیان لشکری ترک (چادرنشین) می‌باشد... نظام‌الملک در سیاست نامه از سنن و راه دولت متمرکز ایرانی که در گذشته‌ی نزدیک، دولت غزنویان و سامانیان و آل بویه، و در عهد قدیم حکومت ساسانیان نمونه‌ی کامل آن بوده‌اند، با حرارت کامل دفاع می‌کند. وی سیاست‌های داخلی دولت‌های ‌یاد ‏شده را کمال مقصود می‌داند و بر پاشیدگی و پراکندگی و سرخودی فئودالی سخت می‌تازد...»(۴)

در ارتباط با سیاست تمرکزگرایی و اقتدارطلبی خواجه، محقق معروف ایرانی مجتبی مینوی می‌گوید: ‏«در دوره ملکشاه حکمران و سلطان حقیقی ممالک ایران و توابع آن، بلکه فرمانروای کلیه «اراضی ‏خلافت شرقی» جز خواجه نظام‌الملک کسی نبوده است. و در عهد سلاطین آل سلجوق چنان مملکت وسیعی ‏ممکن نبود جز بدان صورت تحت نظم و نسق درآید، زیرا که سلجوقیان نتوانستند که کاملاً به سامانیان و غزنویان اقتدا کنند و مانند ایشان شوند... در نظر ایرانیان فقط سلطان در امر دولت، فرمانروای مطلق بود، ولی ‏سلجوقیان بیابان‌نشین با این مفهوم آشنا نبودند و کشور را متعلق به تمامی خانواده خان می دانستند. مخصوصا در ابتدای کار چنان از اعتقاد به ‌یک فرمانروای مطلق دور بودند که همان وقت که در بعضی از شهرهای خراسان خطبهٔ سلطنت به نام طغرل خوانده می‌شد، در بلاد دیگری به نام برادرش داوود خطبه می‌خواندند. همچنین در اقطار (نواحی) مملکت امرای جزئی وجود داشتند که در اداره ناحیهٔ خود استقلال داشتند و بالطبع در میان ایشان منازعه‌ها روی می‌داد. چنانکه گفتیم ایرانیان معتقد به ‌یک پادشاه مقتدر مطلق‌العنان بودند، و همین که سلجوقیان اراضی ایران را متصرف شدند، به مرور زمان ‏ناچار، تحت تاثیر فکر ایرانیان واقع شدند وهوای اقتدارمطلق برسرشان افتاد... طبعا سران قبائل ترکمان ازایشان زده می شدند ومعاریف ایران که اصحاب دفتر ودیوان بودند، به ایشان نزدیک می‌شدند. ولی متصدیان ‏امور دیوانی دچار مسئله دشواری شده بودند که عبارت باشد از طرز معامله با مهاجمین ترکمنی که با سلطان داخل مملکت شده بودند، و هیچ در بند آن نبودند که اسلوب زندگانی خود را تغییر داده‌ یک جا ساکن ‏شوند، و بدان طرز اداره‌ای که عامه مردم تن داده بودند، سرفرود آورند... به آسانی می‌توان دریافت که با این اوضاع رسیدن نظام‌الملک به منظور بلندی که داشت، چه اندازه دشوار بود و در صورتی که ادنی (اندک)‏ ضعفی در بنیهٔ دولت آشکار می‌شد، مملکت دچار چه خطرها و آفتها می‌گردید. به این علت بود که خواجه‏ از قدرت روزافزون اسماعیلیان اندیشناک شده بود و همّت به قلع و قمع ایشان گماشته بود.»(۵)‏ 

عدالت و نیکوکاری و خدمت به مردم!‏ 

از نظر نظام‌الملک اجرای عدالت، و خدمت و نیکوکاری در حق مردم مملکت، نه تنها وظیفهٔ اصلی پادشاه دانا و دادگر است، بل شرط بقای مُلک و مَلک و مملکت نیز بسته به اجرای عدالت، و خدمت در حق مردم ‏و رعیت است. او حفظ اقتدار دولت و سلطنت، و برقراری امنیت مملکت را هم در گرو اجرای عدالت ‏می‌دانست و در درس‌های سیاسی و مملکت‌داری که به ملکشاه عرضه می‌کرد، اجرای عدالت را در مرکز تعلیمات ‏خود قرار می‌داد و به‌روشنی گوشزد می‌کرد، که رستگاری آن جهانی نیز بسته به میزان دادگری و عدالت پروری سلطان در این دنیا دارد. در سیاست‌نامه آورده ست که: «شناختن قدر نعمت ایزد، تعالی، نگاهداشت ‏رضای اوست،... و رضای حق تعالی اندر احسانی باشد که با خلق کرده شود و عدلی که میان ایشان گسترده آید. چون دعای خلق به نیکویی پیوسته گردد، آن مٌلک پایدار بود و هر روز زیادت باشد، و این مَلک از دولت ‏و روزگار خویش برخوردار بود، و بدین جهان نیکونام بُود، و بدان جهان رستگاری ‌یابد، و حسابش آسان‌تر باشد؛ که گفته‌اند بزرگان دین... که مُلک، با کفر بپاید، ولی با ستم نپاید.»(۶)

او در تشویق سلطان به عدالت‌پروری، و ترساندن از ستمگری می نویسد: «چنین آمده است اندر اخبار که ‏‌یوسف پیغامبر(ص)، از دنیا بیرون رفت، می‌آوردند او را، تا حظیرهٔ (دیواربست) ابراهیم (ص)، نزدیک پدران او، دفن کنند. جبرئیل علیه‌السلام، بیامد. گفت: هم اینجا بدارید که آن جای او نیست. چه، او را جواب مُلک که رانده است، به قیامت می‌باید دادن. پس حال ‌یوسف پیغمبر چنین باشد، بنگر تا کار دیگران چگونه بٌود!‏

و در خبر از پیغامبر(ص) چنان است، که هرکه را روز قیامت حاضر کنند از کسانی که ایشان را بر خلق دستی(سلطه) و فرمانی بوده باشد، دستهای اوبسته بٌود. اگر عادل بوده باشد، عدلش دست اورا گشاده کند و به بهشت رساند؛ واگر ظالم بٌود، جورش همچنان بسته با غلّها (زنجیرها)، او را به دوزخ افکند. و هم در خبر است که روز قیامت، هر که اورا بر کسی فرمانی بوده باشد در این جهان، برخلق‌ یا بر مقیمان سرای و بر زیردستان خویش، او را بدان سؤال کنند، و شبانی که گوسفندان نگاه داشته باشد، جواب آن بخواهند... و بر حقیقت، خداوند عالم بداند که اندر آن روز بزرگ، جواب این خلایق که زیر فرمان اویند، از او خواهند پرسید، و اگر به کسی حوالت کند، نخواهند شنود. پس چون چنین است باید که مَلک این مهم به هیچ کس نگذارد، و از کار خلق غافل نباشد... و دست‌های دراز را کوتاه می‌کند، و ظلم ظالمان را از مظلومان باز می‌دارد، تا برکات آن اندر روزگار دولت او می‌رسد...»(۷)

گفتیم که خواجه نظام‌الملک، حفظ امنیت مملکت را هم در اجرای عدالت می‌بیند، و به ملکشاه و به هر حاکم دیگری در این عالم خاکی، می‌کوشد تفهیم کند که: با مردم، به عدل رفتار کنید تا از شرّ دشمنان داخلی و خارجی در امان باشید، و خلق خدا هم در آسایش باشند. خواجه برای تفهیم این مطلب، این مثل را می‌آورد:‏ ‏«عامل شهر حِمْص (شهری در سوریه) به عمربن عبدالعزیز(خلیفه اموی) نبشت که: ‏دیوار شارستان(شهر)‏ حِمْص ویران شده است، آن را عمارتی می‌باید کرد. چه فرماید؟ جواب نبشت(نوشت) که: شهرستان حِمص را از عدل دیواری کن، و راهها را از خوف و ستم پاک کن، که حاجت نیست به گل و خشت و سنگ و گچ. و خدای، عزّ و جل، داوود را علیه السلام می‌فرماید :‌ یا داوود انّا جعَلناکَ خلیفتهً فی الارض فاحکٌم بین النّاس بالحقّ، معنی‌اش چنین باشد که ای داوود ما ترا خلیفهٔ خویش گردانیدیم بر زمین، تا بندگان ما را تیمار داری و نگذاری که از یکی بر یکی ستم رود، و هر سخن که گویی و هر کار که کنی، به داد کنی.»(۸)

جالب است که با وجودی که خواجه نظام‌الملک، سنّی و اشعری مذهب باورمندی بود ولی مَلکان عَجَم ‌یعنی پادشاهان ساسانی، مثل اردشیر و بهرام و قباد و نوشیروان، و حتی پرویز و گاهی شاهان اسطوره‌ای چون فریدون را نمونهٔ دادگری و رعیت‌پروری معرفی می‌کند و از ملکشاه می‌خواهد که به آنها مخصوصاً به انوشیروان عادل توجه و اقتدا کند؛ لذا در باب دادخواهی و دادگری شاهان پیشین ایران با حرمت و احترام تمام می‌نویسد: «چاره نیست پادشاه را از آنکه هر هفته‌ای به مظالم بنشیند (دادرسی کند)، و داد‏ از بیدادگر بستاند، و انصاف بدهد، و سخن رعیت به گوش بشنود بی‌واسطه‌ای... چنان خواندم در کتب پیشینیان که بیشتر از مَلکان عجم دوکانی(سکّویی) بلند بساختندی، و بر پشت اسب بر آنجا بایستادندی، تا متظلمان که در آن صحرا گرد شده بودندی، همه را، بدیدندی و داد هر یک بدادندی. و سبب این چنان بوده است که چون پادشاه جایی نشیند که آن جایگاه را در و درگاه و دربند و دهلیز و پرده و پرده‌دار... باشد، صاحب غرضان(مغرضان) و ستمکاران، آن کس را باز دارند و پیش پادشاه نگذارند. شنودم که‌ یکی از ملوک به گوش، گرانتر بوده است. چنان اندیشید که کسانی که ترجمانی می‌کنند و حاجبان، سخن متظلمان با او راست نگویند، و او چون حال نداند، چیزی فرماید که موافق آن کار نباشد. فرمود که متظلمان باید جامهٔ سرخ پوشند، و هیچ کس دیگر سرخ نپوشد تا من ایشان را بشناسم و این ملک بر پیلی نشستی، و در صحرا بایستادی، هر که را با جامهٔ سرخ دیدی، بفرمودی تا جمله را گرد کردندی. پس به جایی خالی بنشستی، و ایشان را پیش آوردندی تا به آواز بلند، حال خویش می‌گفتندی و او انصاف ایشان می‌دادی»(۹)

و باز در باب دادرسی پادشاهان ایران پیش از اسلام می‌نویسد: «چنین گویند که رسم مَلکان عالِم عَجم چنان بوده است که روز مهرگان، و روز نوروز پادشاه مر عامّه را بار دادی، و هیچ کس را بازداشت نبودی؛ و پیش به چند روز(چند روز پیش) منادی فرمودی که بسازید فلان روز را(برای فلان روز حاضر شوید)، تا هر کسی شغل خویش بساختی و قصّهٔ(عرض حال) خویش بنوشتی و حجّت (برهان)‏ به دست آوردی ، ... پس مَلک قصه‌های مردم بستدی همه پیش بنهادی و یک ‌یک می‌نگریدی. اگر‏ آنجا قصّه‌ای بودی که از مَلک بنالیده بودی، موبد موبدان را بر دست راست نشانده بودی، موبد موبدان قاضی‌القضات باشد به زبان ایشان، پس مَلک برخاستی و از تخت بر زمین آمدی و پیش موبد به دو زانو بنشستی، گفتی: «نخست از همهٔ داوری‌ها، دادِ این مرد از من بده و هیچ میل و محابا مکن. آنگاه، منادی فرمودی کردن که: هرکه را با مَلک خصومتی هست، همه به‌ یکسو بایستید تا نخست، کار شما بگزارد. پس مَلک موبد را گفتی: هیچ گناهی نیست نزدیک ایزد، تعالی، بزرگتر از گناه پادشاهان؛ و حق گزاردن پادشاهان، نعمت ایزد تعالی را، نگاه داشتن رعیت است و داد ایشان دادن، و دست ستمکاران از ایشان ‏کوتاه کردن. پس چون ملک بیدادگر باشد، لشکر همه بیدادگر شوند و خدای را عزّ و جلّ، فراموش کنند و کُفران نعمت آورند، هر آینه، خِذلان(خواری) وخشم خدای برایشان رسد، و بس روزگار برنیاید که جهان ویران شود و ایشان به سبب شومی گناهان، همه کشته شوند و مُلک از خاندان تحویل کند... چون ملک از داوری بپرداختی، باز بر تخت آمدی و تاج بر سر نهادی، و روی سوی بزرگان و کسان خود کردی و گفتی: من آغاز از خویشتن بدان کردم، تا شما را طمع بریده شود از ستم کردن بر کسی. اکنون هر که از شما خصمی دارد خشنود کنید... از وقت اردشیر تا به روزگار ‌یزدگرد بزه‌گر، هم بر این جمله بودند...»(۱۰)

باری به وضوح می‌بینیم که نظام‌الملک با اشاره به دادگری و عدالت و خردمندی و نیکی شاهان ‏ساسانی می‌کوشد، روش کشور داری ساسانی، ‌یا سُنن دولت‌مداری گذشته را بازگرداند، و سلاطین سلجوقی را با ‏آن شیوه حکومت‌گری و دولت‌مداری ایرانیان پیش از اسلام، به زبانی «ایرانشهری»، تربیت و آشنا کند!‏ محقق و متفکر برجسته، دکتر جواد طباطبائی در نوشته‌ی درخشان خود، «خواجه نظام‌الملک طوسی و اندیشهٔ ایرانشهری» می‌گوید: «شالودهٔ تحلیل سیاسی سیاست‌نامه نظريّه شاهی آرمانی ایرانشهری است. پادشاه برگزیدهٔ ایزد است و نه خلیفه و جانشین پیامبر خدا و یا امامی که با بیعت امّت انتخاب می‌شود تا بر اجرای شریعت مباشرت نماید. نخستین صفت چنین پادشاهی، عدل است که خود فرع بر فرّه شاهی است. بنا براین، نظم و امنیت تا زمانی در کشور وجود دارد که پادشاهی عادل و دارندهٔ فرّه ایزدی بر آن فرمانروایی کند و با از میان رفتن پادشاهی نیک، نظم و نسق جامعه دستخوش تلاشی شده، فتنه‌ها ‏برخاسته و بخت برگشتگی به‌ یکسان به گناهکاران و بی‌گناهان روی می‌کند.»(۱۱) 

رفتار نیک با همه‌ی مخلوقات!‏

نظام‌الملک محبّت بر حیوانات و ترحّم بر مخلوقات خدا را که با انسان اُنسی دارند، بخش جدایی‌ناپذیری از عدالت، و حتی رستگاری در آخرت و سعادت آن جهانی تلقی می‌کند و با بیان دو حکایت بسیار اثرگذار در سیاست‌نامه، حق مطلب را اداء می‌کند. می‌نویسد:‏

«می‌گویند: روزی موسی، علیه‌السلام، که شبانی شعیب پیامبر... می‌کرد و هنوز به وی، وحی ‏نیامده بود، گوسفندان می‌چرانید. قضا را میشی از رَمه جدا افتاد. موسی خواست که او را به رمه بازبرد. میشَک برمید و در صحرا افتاد و گوسفندان نمی‌دید و از بددلی (ترس)، همی رمید، و موسی از پس اوهمی دوید تا‏ مقدار دو فرسنگ، چنانکه میشک را هم طاقت نماند، و از ماندگی بیفتاد... موسی در وی رسید و بر او رحمتش آمد... چون دید که طاقت رفتن ندارد، برداشتش و برگردن و دوش گرفت تا بَر رمه. چون چشم میشک بر رمه افتاد، دلش به جای آمد، طپیدن گرفت. موسی زود او را از گردن فروگرفت، و به میان رمه اندر شد. ایزد، تعالی، ندا کرد به فریشتگان آسمان‌ها، گفت: دیدید بندهٔ من با آن میش دهن بسته، چه خُلق کرد،‌ یعنی چه خوش رفتاری کرد،... او را نیازرد و بر او ببخشود! به عزّت من که او را برکَشم (به مقام بزرگ ‏برسانم)‏ و کلیم (هم‌سخن) خویش گردانم و پیغامبریش دهم و بدو کتاب فرستم، چنانکه تا جهان باشد، ‏از او گویند.»(۱۲)

در رابطه با همین موضوع، خواجه حکایت دیگری را خطاب به ملکشاه نقل می‌کند، می‌گوید:‏

«مردی بود در شهرِ مروْرود، که او را رئیس حاجی گفتندی. رئیسی بود محتشم، و نعمت و ضیاع ‏و مُسْتَغلّ بسیار داشت - خانه و ملک و زمین غلّه خیز و ثروت و شوکت -؛ و در روزگار او از او محتشم‌تر و ‏توانگرتر در همه خراسان کس نبود،... و ما او را دیده بودیم. در ابتدای جوانی و برنایی، عوانی‌های سخت کرده بود و شکنجه‌ها... کرده و خاندان‌ها ببرده ، از او بی‌رحم‌تر و تحقیرکننده‌تر، کس نبود. پس در آخر، بیداری‌ یافت و دست از عوانی و مردم آزردن، بداشت، و به کار خیر و درویش نواختن و پل ورباط - کاروانسرا -‏ کردن مشغول شد... و بعد از بسیار خیرات، در ایّام امیرچغری - پدرآلب ارسلان - به حج رفت.

چون به بغداد رسید، اورا قرب‌یک ماه، مُقام افتاد - نزدیک‌ یک ماه اقامت کرد- روزی... در بازار در راهرو - در گذر و معبر - سگی دید عظیمْ گَرگین، و همه موی از اندامها فروریخته و از رنج گَر، سخت بیچاره مانده. دلش بر او بسوخت. گفت: این هم جانوری است، و آفریدهٔ خدای است، عزّوجلّ. چاکری را گفت:‏ برو، دو من نان بیاور و رسنی(ریسمانی)،... او به دست خویش نان پاره می‌کرد و پیش سگ می‏انداخت، تا سگ را سیر و ایمن بکرد... و پس، چاکری را گفت: تو که چاکر منی... خواهم که میخی در دیوار کوبی و این سگ را بر آنجا بندی، و هرروزی‌ یک منْ نانْ بامدادش دهی، و یک من شبانگاه، هر روزی دوبارش روغن مالی، و نان ریزه و استخوانها که در سفره باشد، بدو دهی تا آنگاه که بِهْ شود.

پس این چاکر همچنین کرد، تا سر دو هفته این سگ، گَر بیفکند و مویْ برآوردن گرفت و نیک فربه شد، و چنان خو کرد که او را به چوب، از آن سرا بیرون نشایست کرد. رئیس حاجی با قافله برفت و حج بکرد و بعد از چند سال، فرمان‌ یافت(درگذشت)؛ و مدتی براین بگذشت. شبی زاهدی او را به خواب دید، ‏بر بُراقی، بر اسبی تیزرو، نشسته و حوران و غلمان... بر دست راست و بر دست چپ او گرفته اندی و آهسته و خندان می‌آرندی در روضه‌ای از روضه‌های بهشت. زاهد پیش او دوید... بپرسید از او که: ای فلان تو در اوّل‏ مردی، مردم آزار و بی‌رحم و درازدست بودی... ولیکن چندان خیرات که تو کردی کس نکرد... مرا بگوی تا این درجه، به کدام کردار و طاعت ‌یافتی؟ گفت: ای زاهد در کار خدا عجب مانده‌ام. زیبد که تو نیز عبرت گیری و تکیه بر طاعت نکنی و به عبادت بسیار فریفته نشوی. بدان که جای من در دوزخ آراسته بودند، بدان معصیت‌ها که در روز جوانی کرده بودم، و به وقت نَزع(جان کندن) همه نماز و روزهٔ من به روی منْ باز زدند، و این همه طاعات و صدقات و خیرات و مسجدها و... حجّ من هبا و هدر کردند، و حال من در نومیدی به جایی رسید، که اومید از بهشت ببریدم، و دل بر عذاب دوزخ بنهادم؛ همی آوازی به گوش من آمد که :... تو را در کار سگی کردیم، تو را به سگی بخشیدیم، و همهٔ معصیت‌های تو ناکرده انگاشتیم، و بهشت، تو را عطا کردیم، و دوزخ بر تو حرام کردیم، بدانچه تو رَدای کبر، از گردن بینداختی و بر آن سگ گَرگنْ رحمت کردی؛... و مرا از همه طاعت، این ‌یکْ کردار دستْ گرفت، در آن حال بیچارگی.»(۱۳)

باری، سیاست‌نامه نویسی، و سیاست‌ورزی‌های نظام‌الملک را شاید بتوان در این چند جمله خلاصه کرد: تلاش و کوشش برای تأسیس دولت مقتدر و متمرکز و توانمند، برمحور قدرت پادشاه دادگر و دانا برای برقراری عدل و امنیت در روی زمین، و خدمت به رعایا و ضعفا و مظلومان و خلق خدا!‏ این سخن خواجه در صفحهٔ صد و نُه سیاست‌نامه، ادعای فوق را به بهترین صورتی تأیید می‌کند:‏

‏«در خبر است که پیمبر(ص) گفت:... عدل، عزّ دین است و قوت سلطان و صلاح لشکر و رعیت است‏ و ترازوی همهٔ نیکی‌هاست، چنانکه خدای تعالی گفت :... بهْ از عدل چیزی نیست و جای دیگر گفت:... و سزاوارترین پادشاهی آن است که دل وی جایگاه عدل است و خانهٔ وی آرامگاهِ دینداران و خردمندان.»(۱۴)‏ 

تاثیرخواجه نظام‌الملک در تاریخ ایران

روش مملکت‌داری خواجه نظام‌الملک توسی در مدت زمان کوتاهی او را شهره‌ی آفاق کرد و به لحاظ فضیلت‌هایی که در زمینه‌های متعدد علمی و ادبی و فرهنگی و دینی داشت، تاثیری تعیین کننده بر نسل‌های بعد از خود گذاشت در واقع وزرای بزرگ ومصلحی که درسده های بعدی پیدا شدند تحت تاثیراوقرار داشتند؛ مثلا از جووینی و رشیدالدین فضل‌الله گرفته تا قائم‌مقام و امیرکبیر و شخصیت‌های سیاسی مصلح عصر مشروطه و اوائل دوره‌ی پهلوی چون فروغی و تقی‌زاده... هریک به گونه‌ای از وزارت او تقلید کردند‌ یعنی راه و روش او را در اصلاح و اداره‌ی گام به گام امور کشوری و لشکری به کار بردند؛ لذا می‌توان گفت که مکتب خواجه نظام‌الملک مکتب تربیت وزیر دانا و دانشمند و مدیر و مدبّر است تا در دوره‌های توفانی و نا امن سیاسی و اجتماعی...، آسایش و امنیت را به مملکت بازگرداند؛ خود وی در بیان ارجمندی مقام وزیر می‌گوید: «وزیر نیک پادشاه را نیکوسیرت و نیکونام گرداند، و هر پادشاهی که او بزرگ شده است... و نام او تا قیامت به نیکی می‌برند همه آن بوده‌اند که وزیران نیک داشته‌اند... نیز سخن اوست که چون وزیر نیک‌روش باشد مملکت آبادان بود و لشکر و رعایا خشنود و آسوده با برگ باشند و پادشاه فارغ دل، و چون بد روش باشد در مملکت آن فعل تولد کند که در نتوان‌ یافت.»(۱۵)

ناگفته نماند که در حوزه‌ی شعر و ادبیات پارسی نیز نظام‌الملک تاثیری بس شگرف داشته است، به عنوان نمونه آنچه استاد سخن سعدی از دادگری و رعیت‌پروری و و نیکوکاری و مصلحت اندیشی و عفو و گذشت و غیره و غیره در گلستان در باب سیرت پادشاهان گفته، همان‌هایی ست که نظام‌الملک حدود صدوپنجاه سال قبل در سیرُالملوک به تفصیل شرح داده بوده. فراموش نکنیم که سعدی در مدرسه‌ی نظامیه‌ای علم و ادب و درس دین آموخته بود که بر ساخته‌ی نظام‌الملک توسی بود!‏

پایان محمد ارسی
خرداد ماه ۱۳۹۸ شمسی 
Mohammadarasi@gmail.com 
—————————
منابع:‏ 
‏۱ - دکتر جعفر شعار گزیدهٔ سیاست‌نامه ۱۱‏ 
‏۲ - سیاست نامه فصل اول ۳۷ و ۳۶‏ 
‏۳ - همان منبع 
‏۴ - خاورشناس روسی تیگولوسکایا، تاریخ ایران، ترجمه کریم کشاورز ۲۲۸ و ۲۷۱‏ 
‏۵ - مجتبی مینوی نقد حال  ۲۲۸ تا ۲۴۳‏ 
‏۶ - سیاستنامه فصل دوم ۴۱‏ 
‏۷ - همان منبع ۴۲ و ۴۱‏ 
‏۸ - همان منبع ۳۵۰‏ 
‏۹ - همان منبع فصل سوم ۴۵ و ۴۴‏ 
‏۱۰ - همان منبع ۹۸ و ۹۷ و ۹۶‏ 
‏۱۱ - دکترسید جواد طباطبایی درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی ایران ۴۴ و ۴۳‏ 
‏۱۲ - سیاست نامه: صفحات ۲۶۱ و ۲۶۰‏ 
‏۱۳ - همان منبع: صفحات ۲۶۳ و ۲۶۲ و ۲۶۱‏ 
‏۱۴ - همان منبع: صفحه ۱۰۹‏ 
۱۵- هاشم رجب‌زاده خواجه رشیدالدین فضل‌الله، فصل مقام وزارت ۱۳‏

اشتراک در شبکه های اجتماعی